🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞 ↶#نیمه_پنهان↷ #قسمت_هجدهم 8⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃بعضي ها وقتي حرف م
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_نوزدهم9⃣1⃣
🔻راوی: همسرشهید
🍃اين را فهميده بودم كه از ابراز مستقيم محبت خوشش نمي آيد . از اين كه بگويد دوستت دارم و اين حرف ها . دوست هم نداشت اين حرف ها را بشنود . مثلاً من شماره ي تلفن پايگاه انرژي اتمي را داشتم .
🍃بعضي وقت ها هم دلم مي خواست كه زنگ بزنم. ولي چه طور بگويم . يك كم مي ترسيدم شايد . يك بار هم گفت " دليلي نداره ، كلي آدم ديگر هم آن جا هستند كه امكان استفاده از تلفن برايشان نيست . " درست است كه ديگر با هم زن و شوهر شده بوديم ، ولي من ، هنوز رودربايستي داشتم .
🍃حتی روم نمي شد توي صورتش نگاه كنم . يك بار از مدرسه كه برگشتم خانه ، ديدم لباسهايش را شسته ، آويزان كرده و چون لباس ديگري نداشته چادر من را پيچيده دورش ، دارد نماز مي خواند . اين قدر خجالت كشيدم و خود را سر زنش كردم كه چرا خانه نبودم تا لباسهايش را بشويم . نمازش كه تمام شد احساس من را فهميد .
🍃 گفت " آدم بايد همه جورش را ببيند . " هيچ وقت واضح با هم حرف نمي زديم . راجع به هيچ چيز حتا خودمان . بهانه ي حرف هايمان جبهه و جنگ بود . حالا نه در اين مورد ، كلاً آدمي نبود كه حرف زدنش از عمل كردنش بيش تر باشد . حتا راجع به جبهه هم اين جور نبود كه مدام در خانه حرف جبهه و جنگ باشد . مسائل مربوط به كارش را اصلاً نمي گفت .
🍃از پشت تلفن ، هميشه اين حالت بود كه نتوانم حرف هايم را بزنم حتا روم نمي شد بپرسم كي مي آيي . وقتي هم نبود همين طور . يك بار به من گفت " روزها توي خانه حوصله ات سر مي رود راديو گوش كن . " آن موقع راديو نداشتيم . از روز بعد يك جعبه ي آهني روي طاقچه مي ديدم . ولي باز ش نمي كردم . مي گفتم حتماً بي سيمش داخل آن است . نمي خواستم بهش دست بزنم . چهار پنچ روز فقط نگاهش كردم.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_بیستم0⃣2⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃. يك بار كه آمد ، پرسيد " راديو را توانستي راه بيندازي ؟ " گفتم " كدام راديو ؟ " گفت " هماني كه توي آن جعبه ، سر طاقچه بود . " نمي تواستم بگويم احساس مي كردم آن جعبه جزو حريم اوست و نبايد بهش دست بزنم . همه كارها و حرف هايش را دربست قبول مي كردم . هنوز از جزئيات كارش چيزي نمي دانستم و از اين و آن شنيده بودم كه نيروهاي قم و اراك و چند جاي ديگر با هم يك جا شده اند و تيپ علي ابي طالب را تشكيل داده اند . آقا مهدي هم فرمان ده تيپ شده بود . ديگر به پاييز اهواز خورده بوديم و گرماي هوا زياد اذيت نمي كرد .
🍃 با اتوبوس كه مي رفتم مدرسه و بر مي گشتم ، كنار خيابان رزمنده ها را با چفيه هايشان مي ديدم كه جلوي باجه ي تلفن صف كشيده اند تا به خانواده شان زنگ بزنند . از همه جاي ايران آمده بودند . برگشتني براي اين كه زود به خانه نرسم ، وسط هاي راه از اتوبوس پياده مي شدم و بقيه راه را پياده مي آمدم . از جلوي بيمارستان جندي شاپور رد مي شدم . آمبولانس آمبولانس مجروح مي آوردند ، من هم همين جوري مات و مبهوت مي ايستادم و نگاهشان مي كردم .
🍃حيران در برابر رازي كه اين آدم ها با خود داشتند ، چيزي كه مي توانستند برايش جان بدهند . ديدن جنگ از نزديك يعني همين ، يعني اين كه ببيني آدمها واقعاً زخمي و شهيد مي شوند . شب كه آقا مهدي بر مي گشت خانه مي خواستم همه ي چيزهايي را كه آن روز ديده بودم برايش تعريف كنم . ولي فرصت نمي كرد تا آخرش را بشنود عمليات والفجر مقدماتي بود گمانم . تلفن زد . تلفني حرف زدنمان جالب بود پيش تر تلگراف بود تا تلفن . كم و كوتاه . شايد فكر مي كرديم همه چيز بايد به مختصرترين شكلش انجام بگيرد ، گفت " يك كم مشكل پيدا كرديم . من فردا بر مي گردم ، مي آيم خانه .
🍃" حدس زدم عملياتشان موفق نبوده است . اين قدر نبودنش در خانه برايم طبيعي شده بود و جا افتاده بود كه گفتم " نه لزومي ندارد برگردي . " از او اصرار "كه دارم فردا مي آيم " و از من انكار كه " نه ، چه كاري داري كه بيايي ." يك چز ديگر هم مي خواستم بگويم . رويم نمي شد . خواست قطع كند . گفت " كاري نداري ؟ " گفتم " مي خواستم يك چيزي را بهت بگويم ." گفت " خودم مي دانم " فردا كه از مدرسه آمدم خانه پوتينهايش را جلوي در ديدم . گوشه ي اتاق خوابيده بود ، يك پتو انداخته بود زيرش.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
17-halo havaei dare in gomnami.mp3
18.28M
🌾نه یه #چفیه نه یه سربند
🌴نه نشونی از یه فرزند
🌾ازش هیچ چیزی نمونده❌
🌴به جز ازیه #عکس_لبخند
تقدیم به تمام #شهدای_گمنام 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
★خسته😞 از روزمرگي هايم
❣ #شب به رؤيای خواب می مانم
★می نويسم✍
❣ #شبت_بخير رفیق
باز هم بی جواب😔 می مانم
#شهدای_گمنام 🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5983346762855744374.mp3
4.79M
📲 #منبر_مجازی
🎙واعظ: حاج آقا #محرابیان
🔖 نگاه با محبت #امام_زمان عجل الله تعالی 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یادم هست یک روز صبح #مجید_پازوکی گفت: دیشب #خواب دیدم زیر همین جاده های که ما از #طلائیه به سمت #جز
💌نامه ای به خدا 💌
📝آیا کسی که از کاروان شهدا🌷 #جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد⁉️ کسی که در دریای معنویت جنگ #مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و #خاطره بگوید؟😔
📝ای #امام_زمان عزیز، تو را قسم به خون❣ دوستان #شهید، از ما بگذر🙏 که تقصیر کردیم.
📝ای #پدر_بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته #سربازی تو نبودم😢
والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، #مجید_پازوکی
#شهید_مجید_پازوکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💌نامه ای به خدا 💌 📝آیا کسی که از کاروان شهدا🌷 #جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد⁉️ کسی که در دریای مع
1⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 شما نگذاشتید من بروم
🔰فاصله ما و #عراقی ها پنجاه، شصت متر بود. بدجور می کوبیدند💥 کار گره خورده بود. باید از وسط میدان مین💣 #معبر باز می کردیم برای پیش روی بچه ها.
🔰هر چه #تخریب_چی رفته بود زده بودنش. این جور وقت ها بود که سرنوشت یک #گردان می افتاد دست تخریب چی👤 دل و جرائتی💪 می خواست، این بار #مجید دواطلب شد کارش درست بود. معبر را باز کرد.
🔰موقع برگشت تیر خورد💥 همه فکر می کردیم #شهید شده. هفت، هشت تیر خورد به #شکمش. بچه ها رد شدند، رفتند جلو. انداختیمش توی آمبولانس🚑 شهدا و برگشتیم عقب، دیدیم هنوز #زنده است.
🔰 #نه_ماه تو کما بود. از پشت شیشه می رفتیم ملاقاتش🛌 باور نمی کردیم زنده از بیمارستان بیاید بیرون. شکمش #باز بود و دل و روده اش معلوم بود. یک شب، تمام دکترهای بیمارستان مصطفی خمینی #قطع_امید کردند.
🔰همان شب مادر و مادربزرگش رفتند امامزاده صالح🕌 نذر و نیاز. فردا #صبح علایم حیاتی اش برگشت. همه تعجب کردند😦 بعد از آن بارها به #مادربزرگش می گفت: ” #شما_نگذاشتید_من_بروم”
#شهید_مجید_پازوکی
#شهید_تفحص
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بعضے هـا #لبخند شان چنان است ڪہ فریاد مے زند نداشتنِ تعلقشان را ... و مے لرزاند ، بند بندِ وجودِ #اب
💎امروز جوانان در قامت #مدافعان_حرم پرچمدارانی🇮🇷 هستند که به راحتی نمی توان❌ در موردشان #قضاوت کرد زیرا آنها لباس تقابل با #جاهلیت مدرن داعشیان👹 را به خوبی به تن کرده اند
💎و در برون مرزها در حریم #اسلام شمشیر🗡 می زنند؛ این حضور چیزی فراتر از عشق❤️ و #عقل زمینی افراد است.
💎 گفتن از مردی که حس #عمل به وظیفه، برایش از هر اقدامی مهم تر👌 بود اغراق آمیز نیست🚫 و در این رابطه می توان گفت، #جواد سرباز اسلام نبود بلکه #سردار اسلام به شمار می رفت و در اقتدار و عمل💪 به تنهایی یک لشگر برای بر هم زدن کفر بود که آرزو داشت خبر #نابودی جهانی اش را بشنود.
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh