eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحہ ۵۲ استاد پرهیزگار .MP3
1.02M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه آل عمران✨ #قرائت_صفحه_پنجاه_ودوم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔 #شهیدان قبله‌ی آمال عشقند 🍂سرافرازان خوش اقبال عشقند♥️ به گرد گنبد زرین #مولا 🍂کبوترهای خونین‌بال🕊 عشقند #اللهم_الرزقنا.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_16361916.mp3
5.84M
#پنجشنبه است یادی کنیم از زندگانِ عشق، #شهدا 🎤 #سید_رضا_نریمانی ❣تا دلم یاد #شهیدا میکنه ⚜اشک چشمامـ😢 منو رسوا میکنه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💌نامه شهید علی خلیلی(شهید امر به معروف و نهی از منکر) به #رهبر_انقلاب 💢سلام #آقاجان! امیدوارم حالتا
قرار بود راهت را ادامه دهیم‌ #ای‌شهید🌷 ببخشید که‌ املایمان‌ ضعیف بود😔 به جای #راهِت  راحت نوشتیم #شهید_علی_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 60 💕◈•══•✅🕋🌺 #مدیریت_رنج_ها 59 "طعم ایمان" به قسمت
❣﷽❣ 🔻 * .... * 61 💕◈•══•✅🕋🌺 60 🔶 البته اینطور نیست که شما یه بار نگاه به نامحرم نکنی بعد یه دفعه ای همه چی بهت بدن! بلکه این "یه مبارزۀ مداوم" هست. 👆👆👆🌺🌺🌺 🔹خیلی وقتا اولش آسونه اما وقتی صحنۀ دوم و سوم و... گناه برای انسان پیش بیاد طبیعتاً کار سخت تر خواهد شد ✔️ و به همون میزان رشد انسان و دستیابی اون به ایمان بیشتر خواهد شد.✅ 🌺 امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرماید: نفس خودتان را در انجام طاعات، "وادار به صبر کنید" و آن را از پلیدیِ بدی ها مصون نگه دارید تا شیرینی ایمان را بچشید (صَابِرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَى فِعْلِ الطَّاعَاتِ وَ صُونُوهَا عَنْ دَنَسِ السَّیِّئَاتِ تَجِدُوا حَلَاوَةَ الْإِیمَان.) ✅ مثلا بر خلاف میلت، نمازت رو یکمی طولانی تر کن؛ همین کار، یهف ذره حلاوت ایمان بهت میده.... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_25.mp3
10.08M
#مهندسی_فکر 25 👈خودت رو به بلندای ابدیت ببین! به بلندای ابدیت دوست داشته باش! و 🌠 با همین نگاه بلــــند در مورد خودت فکـر کن! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 مراقبه قبل از تولد 💢به گفته مادرش، « #مراقبه‌ها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی ر
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا ♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد... ♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇 ⚜مومن شادی هایش در #چهره‌_اش وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد. ♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهره‌ای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️ #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_چهارم 4⃣ 🍂در خانه ما همیشه نسبت به مسائل دینی نوعی سکوت مبهم وجود داشت خانواده
❣﷽❣ ♥️ 5⃣ 🍂ترم دوم آغاز شد. از ترم قبل به واسطه پروژه های گروهی با آرمین و کاوه آشنا شده بودم. با آغاز ترم جدید و شروع مجدد کلاس‌ها روابطم با آنها صمیمی تر💞 شد. گاهی بعد از دانشگاه با هم در خیابان ها پرسه می زدیم، و شیطنت می کردیم و وقت می گذراندیم. چند باری هم به دعوت خانواده ام، به خانه ما آمده بودند. 🌿تنها چیزی که اذیتم میکرد اخلاق تند😠 و انتقاد ناپذیری آرمین بود. هر کس در هر زمینه‌ای با او مخالفت می‌کرد به بدترین شکل ممکن جوابش را می داد. من و کاو همیشه سعی می‌کردیم جایی که احتمال بروز مشکل می دهیم، بحث را عوض کنیم. 🍂پدر و مادرم از بابت آشنایم با آرمین که فرزند یک پزشک تحصیلکرده به شمار می‌آمد خوشحال بودند؛ اما همین جایگاه اجتماعی او باعث غرور می شد. احساس می‌کردم به عنوان یک دوست باید آرمین را متوجه ضعف اخلاقی اش کنم. اما به خاطر از هم پاشیدن این رابطه سکوت می‌کردم. 🌿 همکلاسی ما بود پسری چشم و ابرو مشکی که همیشه ریش می گذاشت و یک کیف قهوه ای از دوشش آویزان بود. فرزند بود. آرمین همیشه با پوزخند😏 درباره اش حرف می زد؛ با اینکه هیچ شناختی از محمد نداشتم اما شنیدن حرف‌های آرمین حس خوشایندی به من نمیداد. 🍂محمد تنها کسی از گروه بچه مذهبی های کلاس بود که منصفانه در بحث ها صحبت می‌کرد آهنگ جملاتش به دلم می نشست💗 دلم میخواست بیشتر با او آشنا شوم، اما تفاوت ظاهری فاحشی بین ما وجود داشت که مانع از این آشنایی می‌شد. 🌿یک روز در کلاس زبان سر ترجمه یک عبارت بین بچه ها اختلاف افتاد آن روز آرمین کنفرانس داشت و باید درباره این موضوع درباره موضوع مشخصی یک ربع صحبت می کرد ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 6⃣ 🌿پس از پایان کنفرانس با غروری😌 که در نگاهش موج می‌زد سینه اش را جلوی داد و با لبخندی ملایم و رضایت‌بخش سر جایش نشست. ناگهان صدای محمد از وسط کلاس بلند شد. _ضمن تشکر از کنفرانس دوستمان و با عرض جسارت در محضر استاد، جایی از جملات ایشان مشکل گرامیداشت. 🍂ذکر اشتباهات کنفرانس توسط بچه ها توصیه خود استاد بود. اما آرمین به دلیل اینکه از دوره دبستان بدون وقت به کلاس زبان می‌رفت فکرش را هم نمی‌کرد کسی از کنفرانسش ایراد بگیرد. با لحنی طعنه آمیزی گفت چی مشکل گرامری؟؟؟ اونوقت مشکل گرامری من رو تو میخوای تشخیص بدی؟! _اصلاً بلدی ای بی سی دی رو به ترتیب بگی؟؟ 🌿استاد رو به محمد کرد و گفت: کدوم قسمت ایراد داشت؟! من متوجه نشدم بگو. آرمین قبل محمد صدایش را بلند کرد، _استاد اینا اصلا درس نخوندن و کنکور ندادن که بخواد چیزی حالیشون بشه رفتن یک کارت نشان دادن آمدن سر صندلی اول کلاس نشستن. 🍂از اینکه این جملات را درباره محمد از زبان دوستان می شنیدم ناراحت بودم😔 با خودم گفتم ای کاش این بحث ادامه نداشته باشد و همین جا تمام شود. چون با شناختی که از آرمین داشتم می‌دانستم اگر ادامه پیدا کند کار به جاهای باریک می کشد. 🌿استاد که متوجه وخامت اوضاع شده بود بدون اینکه اشکال کنفرانس آرمین را پیگیری کند سرش را داخل کتاب برد و با گفتن این جمله که "خوب حتی اگر حق با شما است انتقاد پذیر باشیم" درس خودش را ادامه داد. کلاس تمام شد در حال جمع کردن جزوه ها بودم که دیدم محمد به سمت ما می آید توی دلم گفتم خدا بخیر بگذرونه ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh