eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🦋ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف 🌱فدای قامتت کنم دو اشک بار را 💫تمام لحظه های من یک نگاه تو 🌱بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣💕❣💕❣ 🦋پروانه اگر در.. ره عشق💞 🕊 بال و پر افکند من بال که هیچ ... جان و دلی ❤️باختم آنجا 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - حربه های شیطان - حجت الاسلام رفیعی.mp3
1.23M
♨️حربه‌های شیطان 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ای خدا فکرمان را #بسیجی کن وقت پرواز🕊 مرا خلیلی کن 🍁هم مرا غیرت بسیجی ده هم #دلم ❤️وصل بر شهیدی
🌹🍃🌹🍃 🔻خاطره بسیار جالب از 💖... 👇 🔸علی قائل به این بود که امر تربیت نیاز به سیر و زمان⏱داره. به این نبود که یه جوون با خراب داخل خیابون ببینه بعد بهش بگه این چه وضعیه، چرا داری این طوری می‌گردی و... ♦️می‌رفت با طرف مقابل می‌شد انقد توی دل 💓این جوون، دانش‌آموز، پیرمرد و... جا می‌گرفت که طرف خود به خود سیره زندگی‌ش عوض می‌شد. 🔹دغدغه داشت این جوون هایی که داخل خیابون هستن این بچه ها رو آشنا و مأنوس کنه با امام می‌دوید، نفس می‌زد، پول 💴خرج می‌کرد، چقدر زحمت می‌کشید برای همین ✨جوانان .✔️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌼قلـــب انسان❤️ همانند حوضی است ڪه چهار جویبار، همیشه 💧در آن می ریزند... 🌾اگر آب این چهار پاڪ باشد، 💧قلب💓انسان راپاک و زلال میکنند✅ 🍄اما اگر یڪی یا دو تا یا چهارتای این جویبارها آلوده باشند قلب 💞را هم آلوده میڪنند. 🍃جویباراول: چشم است👀 🍂جویبار دوم: گوش است👂🏻 🍃جویبار سوم: زبان است👅 🍂جویبار چهارم: فڪرو ذهن🧠 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴✨🏴✨🏴 ♦️امام جواد عليه السلام فرمود: هر كس بدون آگاهى كار كند، بيش از آنكه درست كند، خراب مى كند. 🗒 بحار ج۷۸ ص۳۴۶ ‌ «ع» «ع» 🖤 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_5814603480685349263.mp3
1.78M
🎤مداحی بسیار زیبا و سوزناک به مناسبت شهادت میوه دل امام‌رضا علیه‌السلام 🔳 (علیه السلام) اشکتون جاری شد‌ التماس دعا... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page277.mp3
715.5K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نحل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #شهید_حجت_الله_رحیمی💞 🌾ولادت:1368/12/24 🌾شهادت:1390/12/18 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
2⃣9⃣2⃣1⃣🌷 ♨️خـلاصہ ای از زنـدگے شهـید📜 شهید رحیمی از اخلاقی و شخصیت و معنوی خاصی برخوردار بوده است و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان، گفتن و در ابتدا و انتهای مکالمات تلفنی‌اش به جای سلام و اقامه نماز اول وقت زبان و خاص و عام بوده است ♻️ایشان بسیار انسان صبور و مهربان بودند و در فضای خانواده یک الگو برای دیگر فرزندان بود. ایشان همیشه با همان لبخند ☺️زیبای‌شان به پدر و مادر خود احترام و دست‌هایش را با رضایتی کامل و عشقی‌ 💗خاص می‌بوسید. ♨️شهید علاقه و خاصی نسبت به اهل بیت (ع) به خصوص (س) داشتند و در هر کاری از این بانوی کریمه مدد می‌جوستن و ذکر یا زهرا (س) را همیشه بر لب داشتند.✅ ♻️ایشان همیشه ملیح و زیبا🌷 به لب داشتند و ظاهری دلنشین و باطنی پاک. شهید شیفته‌ و دل‌باخته‌ قدوم مقام معظم رهبری بوده‌اند و همیشه نگران حالات بودند و به همین دلیل می‌توان او را به حق از جوانان نسل سوم انقلاب نامید. ♨️ایشان طبق عادت دیرینه خود به دیدار خانواده‌های شهدا در روستا‌های محروم می‌رفتند و مواد غذایی و غیره تأمین می‌کرده و بسیاری از این کارهای شهید بعد از شهادت‌شان آشکار شد و بیشتر کارهای‌شان را فی سَبیلِ اللّهِ انجام می‌دادند ♻️وی در فتنه سال ۱۳۸۸📆 با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. وی همچنین در مدیحه سرائی خود به موضوع بیداری اسلامی اهتمام جدی داشته است . ♨️شهید رحیمی در حالی‌که تنها 6 روز تا تولد 22 سالگی‌اش باقی مانده بود در ساعت 7:45 صبح🌤 مورخه 1390/12/18در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس🚎 کاروان راهیان نور دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود ♻️بر اثر برخورد یکی از اتوبوس‌های راهیان نور به وی از پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 ↽به دنبال شهادت🌷و #شهید شدن نباشیم❌ ↽به دنبال #مثل_شهدا زندگی کر
🦋🍂🦋🍂🦋 🔴 بهش گفتم: ابرام جون،تیپ و خیلی جالب شده تو راه که میومدی دختر پشت سرت داشتنداز تو حرف می‌زدند. جلسه بعد رفتم تا ابراهیم را دیدم خندم😁 گرفت. 🔵پیراهن بلند پوشیده بود و شلوارگشاد❗️ و بجای ساک ورزشی 👕را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود. +ماکجا، شهدا کجا❗️ 💐 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷 🔰21 تیر 70📆 محسن در نجف‌آباد به دنیا آمد. رشد این #شهید در خانواده‌ای علمی ب
💥عاشقانه شهدا ♥️ 💕موقع پرو لباس مجلسی 👗بهم گفت:«هنوز نامحرمیم،تا بپسندی برمیگردم.»رفت و با سینی هویج بستنی برگشت. 💕برای همه خرید بود جز خودش ❗️گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم حالا چرا امروز ⁉️ گفت: می خواستم گره ای تو کارمون نیافته و راحت بهت برسم.‌ به نقل از همسر شهید‌ منبع📚: کتاب سربلند(زندگینامه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 1⃣ #از_او_بگوئیم🌸 •••♥️ 🌸دیروز برای اصلاح سر به #آرایشگاه محله‌ی جدید رفتم
❣﷽❣ 📚 2⃣ 🌸 •••♥️ 🌸پسر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدید، این هم پولش. 🍃بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را آماده کرد، لبخندی زد و گفت: چون پسر هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت به عنوان جایزه برداری! 🌸پسر کوچولو ایستاد و چیزی نگفت. مرد بقال که احساس کرد پسر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "پسرم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار" پسرک پاسخ داد: "عمو! می‌شه خودتون بهم بدین؟" بقال با تعجب پرسید: چرا پسرم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ پسرک با خنده‌ای کودکانه گفت: بله می‌کنه! آخه مشت شما از مشت من بزرگتره! 🍃امام صادق (علیه السلام) در دعایی می‌فرمایند: "یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ! صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ «مَا أَنْتَ أَهْلُه» ای عطا کننده‌ی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را، «آن چنان که شایسته‌ی تو است»، عطا نما ! 📚 کافی، ج 2 🌸داشتم فکر می‌کردم که چه خوب بود، من، تو و همه‌ی شیعیان از بخواهیم خودشون برای دعا کنند! آخه دعای صاحب الزمان یه چیز دیگه است! از مهربونی های پدر مهربانمون برای همه بگیم و همه برای فرج دعا کنیم و ازشون بخوایم برای فرجشون دعا کنند. 🌺 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_52.mp3
11.36M
❓۵۲ 🤲 💢نماز؛ پناهگاهه! بشرط اینکه بتونی زیرِ سایه‌اش قایم بشی؛ خُنک بشی ... اونوقت؛ هیچ جرقه‌ای توی دنیا، نمی‌تونه آتیشت بزنه❗️ 👆 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازے_از_وصیت_نامہ📜 ● احمق ها فکر کرده اند چون #شیطان بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشا
بسم رب الشهداء و الصديقين 🌾(وصیت شهداء) 🍃(بخشی از وصیت شهید) شهید میثم مدواری:🌷 🔰چندی است که اشق و بدترین دشمنان اسلام و قرآن📖 و ولایت آمده اند که ریشه دین را بزنند و این بار نقطه عزت مندی ما را یعنی و حرم آل الله در سوریه و عراق را هدف قرار داده اند. 🔆احمق ها فکر کرده اند چون بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشان است قدرت دارند ولی کور خوانده اند مگر بچه مرده باشد که بگذارد این خزان زدگان و نوکران استکبار جهانی و این کافران و حرام زادگان به اهداف شوم خود برسند. 🔰 ما بچه شیعه ها به پیروی از منش مولای متقیان علی ابن ابیطالب علیه السلام خود را موظف به حمایت از مظلومین عالم می دانیم. امیدوارم که آقا الزمان علیه السلام از من رو سیاه قبول بفرماید. من شرمنده ام که بارها و بارها با دل ❤️صاحب الزمان علیه السلام را به درد آورده ام. امیدوارم با شفاعت شما آقاجان، خداوند متعال از گناهان من حقیر بگذرد(امید با شفاعت شما است ). 💞 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣#قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گری
❣﷽❣ 📚 💥 8⃣ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» 💢تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. 💢 اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» 💢عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» 💢 گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. 💢 خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. 💢 دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» 💢رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! 💢 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
ra mazare shohda.mp3
1.04M
🎵 ✨میریم مزار شهدا 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💥چشم به حیرت گشودم و 🍃تــــو نبودی‼️ 💥کاش سر از خـــواب ، 🍃برنداشته بودم..‼️ 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا