🌼🌼🍃🌸🌸🍃🌼🌼
🌴ایشان #ازدواج نکرده بودند. با هماهنگی با خانواده قرار #خواستگاری گذاشته شد
🌳 ولی در همان روزی که #خانواده ایشان قصد داشتند برای انجام مقدمات #خواستگاری اقدام کنند خبر شهادتش🕊 به خانواده رسید.
#شهید_وحیدرضا_رسولی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰 سردار شهید سلیمانی: 🌷عماد مغنیه و سایر شهدا، عاطفی ترین انسان ها بودند، اما کشش و تعلق بالاتری هم
•••♥️
#پیام_شهدا
#جدی_باش☝️
🔸میگفت: هر کس میخواهد بیاید توی این کار، و با ما👥 باشد، باید #جدی باشد ...
⭕️ ایام چهاردهمین سالگرد پیروزی #حزب_الله بر #رژیم_صهیونیستی در جنگ ۳۳روزه لبنان است. جا دارد از فرمانده اسطوره ای مقاومت اسلامی لبنان، شهید بزرگوار حاج #عماد_مغنیه یاد کنیم. رضوان الله علیه، ان شا الله که دستگیر ما باشند در دنیا و عقبی
#شهید_عماد_مغنیه🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠روضه که تمام شد . غیبش زد خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویس های ......
#فقط_خدا♥️
💠باابومهدی المهندس و بچه های حشدالشعبی امده بود شاد گان کمک سیل زده ها. برایشان سفره انداختیم. تک تک نیروها و.........
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 5⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 💠 قرآن کریم میفرماید، مومنین دلهاشون با #یاد_خدا آرامش پیدا میکنه. یعنی
❣﷽❣
6⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🌤🎪 تا امام زمان «عج»، چقدر فاصله داریم؟! ⬇️⬇️⬇️
استاد اخلاق، مرحوم حاج اقا مجتبی تهرانی رحمة الله علیه↘️
« اگر انسان کامل بخواهد به شکل مکتوب درآید , صورتش می شودقرآن کریم 📖👇
همانگونه که امیرالمومنین علیه السلام، قرآن ناطق بودند.
💖حال اگر این #قرآن، قرائتش و تفکر در آیاتش، قلوب مارا متحول نمی کند!
شک نکنید که زیارت انسان کامل , یعنی حضرت حجت ع هم قلوب مارا متحول نخواهد کرد ⚠️.
اگر می خواهید حال خود را هنگام ملاقات حضرت حجت عج بدانید , ببینید الان در ملاقات با قرآن چه حالی دارید!!
👈اگر مشتاق قرآنید , می توانید امیدوار باشید که مشتاق حضرت حجت حقیقی هم هستید وگرنه↘️
🚶اگر قرآن نزد شما مهجور است , وبا آن انس ندارید , و فکر می کنید که مشتاق حضرت حجت هستید , آن شخصِ امام زمان , زاده ی وهم و خیال خودتان است🚨
🍂با این حساب👆، چقدر فاصله گرفته ایم از فرزند فاطمه! از مولایمان! از پدر و ولی نعمت مان! 😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_20 - @ostad_shojae.mp3
6.73M
#راضی_به_رضای_تو ۲۰
🌸خواسته ی خدا برایِ تو به خواسته ی خودت، ارجحیت داره؛ چون...👇
🍃خدا، تو رو بیشتر از خودت دوست داره عمیق تر و به بلندای بیشتر!
🌸 خدا، تو رو بیشتر از خودت میشناسه!
🍃 خدا، مصلحت تو رو بهتر از خودت میدونه!
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘چهره های #ماندگـــار شمــا هستید نه آنــان که خـــود را در #یـــوغ بندگــی و بردگــی #غــرب اســـیر کرده انـــد.
🍁ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس #شهدا را چیدند
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آ
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
💢 دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
💢 نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
💢 ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
💢 انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
💢در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
💢 موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
💢 رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
💢 موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
💢 شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
می گویند:
سرِ دوراهی 🔀گناه و ثواب
به حُبّ #شهادت فكر كن
به نگاه امام زمانت فكر كن😌
ببين می توانی از #گناه بگذری⁉️
از گناه🔞 كه گذشتی
از #جانت هم می گذری...
#رفیق_شهیدم !
ادعای شهادت🌷 دارم ولی
دست دلمـ💓 می لرزد
سر #دو_راهی گناه و ثواب
حلال و #حرام😔
سنگینی #نگاه_تو را لازمم
به وقت ماندن سر دو راهــ↭ـی
که یادآورم باشد
#شاهد بودن #شهید را.....
#شهید_عارف_کایدخورده
#سالروز_ولادت
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh