برای خدمت🌱 برای جهاد 💥
برای شهادت✨🌺
تنهاشهیدجهادی مازندران🍀
#شهیدمحمدعارفکاظمی🕊💫
#شهیدانه🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدانه🌱
فآشبگویم:
هیچکسجزآنڪه
دلبھخداسپردهاست؛
رسمدوستداشتـنرانمیدانـد...(:
#شهید_آوینی 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨#ڪلام_شهید
"چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خیلی چیزها رو از دست میده.
چشم گنهکار لایق شهادت نمیشہ!"
🌹#شهید_ذالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهادتی همانند مولا علی(ع) در شب ۲۱ رمضان*🕊️
*شهید محمد محبی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۵۰
تاریخ شهادت: ۱۸ / ۲ / ۱۳۶۷
محل تولد:زریندشت،حاجیآباد،فارس
محل شهادت: شلمچه
*🌹همرزم← محمد در سال 65 در عملیات کربلای 5 تیر به رانش اصابت میکند🥀دوستانش تعریف میکردند که محمد با پای زخمی🥀عقب عقب بطرف نیروهای خودی می آمد💫 به او گفتیم محمد چرا عقب عقب میروی🍂در جواب به آنها گفته بود🍃در حالت زخمی هم دوست ندارم پشتم به دشمن باشد💫 همرزم← آخرین عملیات محمد، آن روز نزدیک غروب بود🌙که دیدیم به یکباره صدای تیربار به صدا در آمد💥وقتی بیرون آمدیم محمد پشت تیربار بود💥 بعد از چند دقیقه دیدیم که صدای تیربار محمد، قطع شد🥀همرزم← در موقع شهادت محمد آن زمان نگهبان بودم🍂 به محمد اطلاع میدهند که 5 نفر از دشمن از خاکریز آمده اند به سمت ما🍂و در حال بریدن سیم های خاردار و پاکسازی مین ها هستند✖️ محمد هم بلافاصله با تیربار به سراغ آنها میرود💥 و در آن واحد سه نفر از سربازان بعثی را به هلاکت میرساند💥 ولی به خاطر اینکه کلاه آهنی نداشت🥀سرش را که بالا میگیرد خودش هم آماج گلوله قناصه دشمن قرار میگیرد💥 او در شب ۲۱ ماه رمضان🌙همانند حضرت علی علیه السلام با فرق سر خونین🥀به دیدار حق شتافت*🕊️🕋
*شهید محمد محبی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۳۵
گمنام گمنام🕊
🍃ميخواستم همان جوری باشم كه او خواسته . قرص و محكم . سعی
ميكردم گريه و زاری راه نيندازم .
🍃 تمام مدت هم بالای سرش بودم . وقتی تو خاك ميگذاشتند ، وقتی تلقين ميخواندند ، وقتی رويش خاك
ميريختند . بعضی مواقع خدا آدم را پوست كلفت ميكند . بچه های سپاه و لشكرش توی سر و صورت خود
ميزدند . نميدانستم اين همه آدم دوستش داشته اند . حرم پر از جمعيتی بود كه سينه ميزدند و نوحه
ميخواندند . بهت زده بودم . مدام با خود ميگفتم چرا نفهميدم كه شهيد ميشود .
خيلي ها گفتند " چرا گريه نميكند . چرا به سر و صورتش نميزند ؟"
🍃 مدتی در خانه ی آقا مهدی ماندم . بعد برگشتم پيش خانم همت و خانم باكری .
حالا من هم مثل آن ها شده بودم . ديگر منتظر كسی و چيزی نبودم . حادثه ای كه نبايد پيش آمده بود . آن ها خيلی هوايم را داشتند.
🍃 آنها تجربه های خودشان را به من ميگفتند . صبر بعد از مدتی آمد ومن
آرام تر شدم .
🍃 مي نشستیم و از خاطرات شهدايمان حرف ميزديم . آن روزها آن قدر مصيبت ريخته بود كه گريه كردن كار خنده داری به نظر ميرسيد . يادگاری های زندگی با او همين خاطرات ريز و درشتی است كه بعضی وقت ها يادم می آيد و آن مرجان بزرگی هم كه آن جاست ، او يك بار برايم آورد . يك قرآن و تسبيح هم به من داد . از دوستش گرفته بود كه شهيد شده . باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن ديوار كميل ميخواند . صدای كميل خواندش را ميشنوم . باورتان
ميشود ؟
ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج✨
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
پایان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💛رمان شماره:24💛
🖤نام رمان:تنها میان داعش🖤
💙نام نویسنده:فاطمه ولی نژاد💙
💜تعداد قسمت:50💜
♥*مقــدمہ رمــــــاݩ..♥
این داستان برگرفته از؛
حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ١٣٩٣ در شهر «آمِرلی» عراق بود
ڪه با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر،
به ویژه فرماندهی بی نظیر #سپهبدشهیدقاسمسلیمانی در قالب
داستانی عاشقانه روایت شد.
💕با ما همراه باشید↻
💚سلام امام زمانم💚
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
نبودنت ،
همان بلایِ عظیم است ؛
که زمین را تنگ کرده!
و اینک...
بـــــهار و...
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار...
با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸
از میلههای غربت هزار ساله رهایت میکنیم!
و زمین را ؛
از بلایِ هزار لایه... 🥀
روزمان را با تو ؛ نو میکنیم ...❤️
❀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #شھیدانہ
یڪبارڪہجلوےدوستانمقیافہ
گرفتہبودم😌
ابراهیمڪنارمآمد
وآرامگفت:
نعمتےڪہخداوندبہتو
دادهبہرخدیگراننڪش..!
🌹↵شَھیـدابـراهـیـمهــادی••
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh