eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در غزه خیلی ها گرسنه اند. خیلی ها سفره افطارشون رو توی بهشت براشون پهن میکنن. اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منا 😭 انک انت السمیع البصیر و سلام بر لب تشنه حسین ع بچه ها روزه هاتون قبول باشه❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد...💔 خاطره ای زیبا از شهید آرمان علی وردی از زبان دوستان شهید: روزی یکی از شهدای دفاع مقدس به نام شهید عبدالله پولادوند تفحص شد. ایشان طلبه بودند؛ شهید آرمان بسیار غبطه خوردند به حال این شهید بزرگوار در گروهی که رفقای ما پیام تفحص شهید پولادوند را اعلام کردند؛ یادم هست آرمان پیامی نوشت که متن آن پیام این بود : ((چه سعادتی این شهید داشته است . این شهید هم طلبه بودند و هم بسیجی و هم به شهادت رسیدند.)) که در آخر خود آرمان هم به همین گونه به شهادت رسید. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 شهید مدافع‌ حرم 🌺در ، پدرم همیشه نمازهایش را به جماعت در مسجد می‌خواند؛ قرآنش را در خانه تلاوت می‌کرد و به هیئت علاقه داشت. معمولا برای ماه رمضان‌ها همان غذاهای معمول نان و پنیر به همراه سوپ یا آش داشتیم. 🌺پدرم اصرار داشت اگر چیزی درست کرده‌ایم، چندتا ظرف هم به همسایه‌ها بدهیم. می‌گفت اگر نمی‌توانیم چند ده‌نفر را مهمانی بدهیم اما می‌توانیم با این کار، در افطاری همسایه‌ها شریک شویم. ✍راوے: فرزند شهید شفاعت‌شهداشامل‌حالمون‌ان‌شاءالله اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب حاج حسین یکتا از نحوه شهادت حاج احمد کاظمی شهیدحاج🕊🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟کاش سال جدید... «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: بچها! سوگند به خدا من کربلا را میبینم... بچها بلند شوید کربلا را ببینید، از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش ارام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم چون قرص ماه میدرخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود 🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می گفت : آرزو دارید یک شهـید با شما حرف بزند من با شما حرف میزنم... پیام من و شهـدا به شما این است : رهـبر عزیز انقلاب را تنهـا نگذارید . . . 🌱 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠ماجرای اولین آشنایی رهبر انقلاب با شهید حسن باقری در گلف ❤️ 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
این دنیا ، دنیای آزمایش است ...و همه میدانیم که هیچکدام ماندگارنیستیم و همگی خواهیم رفت .فقط باید مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد... 📎جانشین تیپ ۳۳ المهدی 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۵/۶/۱۲ فسا ، شیراز ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ شرق‌دجله ، عملیات بدر ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠 آخرین سخنرانی شهید مهدی باکری پیش از عملیات بدر... 📎فرماندهٔ دلاورلشگر ۳۱ عاشورا 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳/۱/۳۰ میاندوآب ، آذربایجان‌غربی ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ جزیرهٔ مجنون ، عملیات بدر ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌙🌱🌙🌱🌙🌱🌙🌱🌙 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🌙اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ لَا یُنَالُ بِهِ عَهْدُکَ وَ لَا یُؤْمَنُ بِهِ غَضَبُکَ وَ لَا تَنْزِلُ مَعَهُ رَحْمَتُکَ وَ لَا تَدُومُ مَعَهُ نِعْمَتُکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که به جهت آن به عهد تو نمی‌توان رسید و از خشم و غضبت نمی‌توان در امان ماند، و با وجود آن رحمتت نازل نمی‌شود، و نعمتت به واسطه آن از تداوم باز می‌ایستد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان 🌙🌱🌙🌱🌙🌱✨🌱🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حوصله داری ¹دقیقه از قمر بنی هاشم بگم برات؟:)... یکی میگفت... با زنُ و بچه رفتیم کربلا... 🙂 شب اول؛ همسرم گفت خستم... رفتن هتل... با دخترم رفتیم حرم...:) بِینُ الحَرمِین داشتن روضه میخوندن. ماهم رفتیم به خودم اومدم دیدم دخترم نیست!!! میگفت همه جا رو زیر و رو کردم ولی نبود... روش نمیشد بدون بچش بره هتل نشست همونجا تا صبح شاید پیدا شد... گذشت.... نیومد منم عصبی شدم بلند شدم  رفتم حرم حضرت عباس گفتم؛این چه رسم مهمون داریه؟؟؟ من الان جواب زنم چی بدم؟! گفت ناامید برگشتم هتل... دَر اتاق که باز کردم دیدم دخترم توی بغل همسرم خوابیده:)) به همسرم گفتم دخترمون کی اومد؟ گفت دیشب یک اقایی اوردش.... دخترم که بیدارشد. ازش پرسیدم کی اوردتت اینجا؟🥲 گفت یک اقای مهربون من اورد.. بهم گفت به بابات بگو.... ما یک سه ساله گم کردیم:)💔 نمیزارم دیگه کسی شرمنده زن بچش شه...💔 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️️️️| اهانت به رهبری و واکنش متواضع رهبری.. ‌‎‌‌‌ ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . أَنْتَ إِلٰهِى أَوْسَعُ فَضْلاً، وَأَعْظَمُ حِلْماً مِنْ أَنْ تُقايِسَنِى بِفِعْلِى وَخَطِيئَتِى تو ای معبودم! احسانت گسترده تر و بردباری‌ات بزرگتر از آنست که مرا به کردار ناپسند و خطاکاری ام بسنجی…🌱 -خدای‌من- ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده‌‌اش شوم... 🔹 شهید ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد خدا ۳۹.mp3
11.87M
مجموعه ۳۹ | آدمای نِق نِقو! - کسانی که عموماً باور دارند که کار «درست نمیشه» و «جلو نمیره»! - کسانی که درونشون تراوش عاطفه و مهربانی نداره! - کسانی که روابطشون بسیار خشک و بی‌روحه! - کسانی که عموماً به دیگران بدبینند! √ اینا مریضن ... و تنها یک دستورالعمل برای درمان دارند! @shahidNazarzadeh @ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۴۰.mp3
10.94M
مجموعه ۴۰ | √ حضور قلب ندارم! وسط نماز، صدبار ذهنم می‌پّره ! وسط ذکر، همه‌ی فکرای عالَم از سر من میگذره! ✘ من چجوری می‌تونم تمرکز بگیرم ؟ @shahidNazarzadeh @ostad_shojae | montazer.ir
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت چهل رمان ناحله به سرهنگ و بقیه بالا دستیا هم دست دادم و ازشون خداحافظے کردم. راننده ماشینُ استارت زدو حرکت کرد. بقیه بچه هاے سپاه هم دورش با موتور و ماشین راه افتادن. تو شلوغیا چشَم خورد به باباے همون دختره. دلم نمیخواست باهم هم کلام و هم نگاه شیم. انقدر نگاش نافذ بود که حس میکردم همه ے مغزمو میخونه. از یه طرفم حس میکردم دختره جریان اون شب هیئت و برا باباش تعریف کرده که اینجورے سنگینه... به هر حال براے اینکه قضیه عادے جلوه کنه دستمو گذاشتم رو شونه محسن و _بح بح الان دیگه فقط منُ تو موندیم که شاعر میفرماد "لحظه به لحظه ے تو خنده به گریه ے چشمامه" حالام که "جاده خالے شهر خالی... هوووووووو" محسن که دیگه روده بر شده بود از خنده گف +حاجے باباے دختره پیاده شد از ماشین ... هیس. اومد جلو دستمو دراز کردم که سلام کنم دیدم از کنارم گذشت و رفت تو ! چقدر عصبانی. یه چیزے گفت و برگشت تو ماشین که دختره هم پشتش اومد. متوجه حضور ما نشد رفت تو ماشین و نشست که محسن هولم داد تو حسینیه و +یالا حاجے رف حالا تعریف کن جریانشو. با دیدن ریحانه خودشو جمع کرد. _من چه میدونم قرار بود ریحانه تعریف کنه. ریحانه سرشو انداخت پایینو +چیو؟ _قضیه همین دختره! +الان شما سوژش کردین یعنی؟ محسن گف +بابا خودش سوژس دیگه نیاز نداره که ما سوژش کنیم. با حرفش عصبانے شدم‌ ابروهام گره خورد تو هم. زدم‌پسِ گردنش. _راجب یه دخترِ غریبه که شناختے ازش نداریم اینجورے حرف نزن!! +بله فرمانده!!! _خجالتم که نمیکشی رومو کردم سمت ریحانه و _خب دیگه بگو چرا دیر اومد؟ +اها. ببینین این باباش قاضیه خیلے کله گندن. پولدارم که هستن ماشالله! ولے باباش زیاد مذهبے نیست ریلکسه! کلا مث اینکه از مذهبیا هم زیاد خوشش نمیاد . ولے خودِ فاطمه بیشتر گرایشش به ماهاس انگار. نظر من اینه ما باید رفتارمون جورے باشه که جذبِ ما شه و از ماها خوشش بیاد. میگن باباهه قاضیِ خوبیه ها. مرد بدے نیست ولے خب شخصیتش اینجوریه. سرمو تکون دادمو _که اینطور... محسنم سرشو به تبعیت از من تکون داد و +میخاین عاشقِ من شه؟ نظرتون چیه؟ اینو که گفت مث فشفشه پرید و از هیئت خارج شد. منم یه گوشه نشستم به ساعت نگاه کردم تقریبا ۱۰ بود. همونجا دراز کشیدم و ساعدِ دستمو گذاشتم رو سرم که ریحانه مشغولِ جارو برقے شد. روح الله هم از اتاقِ سیستم صوتے اومد بیرون و مستقیم رفت پیش ریحانه‌. چقد ذوق میکردم میدیدمشون. چه زوجِ خوبے بودن‌. مشغول حرف زدن شدن که داد زدم _هے دختر کارتو درست انجام بده. روح الله که تازه متوجه حضور من شد خندیدو اومد سمت من که پاکت دستمال کاغذیو پرت کردم سمتشو _نیا اینجا مزاحمم نشو میخام بخوابم با این حرفم راهشو کج کرد و رفت بیرون از هیئت پیش محسن. منم چشامو از خستگے رو هم گذاشتم. ولے صداے جارو برقے اذیتم‌میکرد. بعد چند دقیقه روح الله و محسن دوباره اومدن تو و مشغول نظافت شدن. فکر این دختره از سرم نمیرفت . با این اوضاعے که ریحانه تعریف کرده بود پس چه سعادتے داشت. حوصلم سر رفته بود ... ازمحسن و روح الله و بقیه بچه ها خداحافظے کردم و تاکید کردم که درِ حسینیه رو قفل کنن .از هیئت بیرون رفتمو یه راس حرکت کردم سمتِ اِل نودِ خوشگلم. وضعیت مالیِ خوبے نداشتیم ولے چون همیشه تو جاده بودم تهران شمال یا شمال تهران بابا میگفت که یه ماشینِ بهتر بخرم که خدایے نکرده اتفاقے نیوفته‌. به هر حال بهتر از پراید بود! دزدگیر ماشینو زدمو نشستم توش‌ ریحانه پشتم اومد نشست تو ماشین. _نمیرے خونه شوهرت؟ +نه بابا چقدر اونجا برم. استارت زدمو روندم سمت خونه‌ . تو این مدت که خونه نبودیم قرار شد علے و زنداداش پیش بابا بمونن و مواظبش باشن. بعد چند دقیقه رسیدم . ریحانه پاشد درو باز کرد. ماشینو بردم تو حیاط و پشتش ریحانه درو بست و یه راست رفتیم بالا. _ فاطمه: حال دلم خوب شده بود اشکام باعث شد خیلے سبڪ شم گفتم الان که حالم خوبه و ذهنم آرومه یخورده درس بخونم دوساعت مفید به درس خوندن گذشت یه روز مونده بود به عید و من هنوز سفره هفت سینم و نچیدم یه نگاه به ساعت انداختم ۴ بود. خب کلے وقت داشتم هنوز . دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم اینستاگرامم و باز کردم تا صفحه اش و باز کردم‌ عکس محمد و دیدم محسن پست گذاشته بود خواستم کپشن و بخونم که اون پست پایین رفت و عکساے دیگه بالا اومدن پیح محسن و سرچ کردم انگار عکس و تو مراسم عقد ریحانه گرفته بودن همون لباسا تنش بود .همون مدل مو هم داشت. وقتے متن و خوندم فهمیدم که تولدشه.محسن بهش تبریڪ گفته بود با یه ذوق عجیب رفتم تو پیجش ببینم خودش چے گذاشته هیچ‌پست جدیدے نذاشته بود . رفتم پستایے ڪ محمد توشون تگ شده رو ببینم ۱۰ تاے اولے یا عکس محمد بودن یا عکس محمد به همراه چند نفر همشون تولدشو تبریڪ گفته بودن و براش آرزوے شهادت کردن...!