#کلام_شهید🕊
◽️هر شهید کربلایی دارد که خاکِ آن کربلا، تشنهی خون اوست و زمان، انتظار میکشد تا پای آن شهید بدان #کربلا رسد؛و آنگاه #خونِ_شهید، جاذبهی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود..!
◽️روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودنِ آن هیچ راهی جز، شهادت وجود ندارد..:)
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دریای نخورده آب، اصغر !
خجلت زدهات رباب، اصغر !
از تیر سه شعبه آب خوردی
سیراب شدی، بخواب اصغر!
کشتند ز داغ تو، مرا هم
گشتیم شهید هر دو با هم
🔳شهادت جانسوز کوچکترین سرباز کربلا،حضرت علی اصغر علیه السلام بر سوگواران حضرتش و عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تسلیت باد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام وقت بخیر
پدر ومادر مون برای زیارت با کاروان زیارتی رفتن سوریه برای فرزندان وبستگان یک تبرکی فراهم کردنند . یک دوربین یوشیکا ۱۳۵ گرفتند تا در سالگرد شهید چند عکس برای یادگاری بگیریم ،فلش دوربین روی دوربین نصب میشود ،برادرمون بادوربین چند عکس گرفت وفلش دوربین خراب شد .
دومین سالگرد شهید نزدیک شد مادر به برادر بزرگترم گفت برای مراسم چند عکس بگیر برادرم گفت که فلش دوربین خراب شد .مادر خیلی ناراحت شد وناراحتی کرد که دوربین رو خراب کردید برای مراسم عکس نگرفتید .
شب برادرم خواب دید که شهید عزیز امد روبه برادر م کرد وگفت که دوربین رو بیاور من چند عکس بگیرم برادرم گفت که فلش خراب هست ،شهید رفت یک چاقوی اره ای دسته زرد گرفت پیچ فلش رو باز کرد وان را درست کرد موقع بستن نوک چاقو کمی خم شد برادرم از خواب بیدار شد صبح رفت سر وقت چاقو دید که نوک چاقو کمی کج هست ،سریع رفت دنبال فلش ،
،امتحان کرد دید که سالم هست .برای مراسم چند عکس یادگاری گرفت هنوز بعد از چندین سال هم اون چاقو اره ای دسته زرد ودوریبن را نگه داشته ایم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اے ڪاش
بیدار شویم،
همچون شـهدا؛
ڪه در خواب هم،
دنیا را بیدار ڪردند...
#حال_دلتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋🦋🦋🦋
نام: محمد رضا تورجی زاده
تولد : ۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳
فرزند: حسن
شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶
محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای ۱۰
شهید محمدرضا تورجی زاده در سال 1343 به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود .
در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🦋
#شهید_دفاع_مقدس
#سالروزولادت🦋
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱سید علی جانم حقا که تو از سلاله ی پاک فاطمه ای. به حق فاطمه و ابروی فاطمه تا ظهور مهدی سایه ات بر سر مان مستدام باشد.
#سالروزولادترهبرعزیزمان🌱
سلامتی و تعجیل درفرج امام زمان عج و سلامتی و طول عمر باعزت و بابرکت رهبر عزیزمان حضرت آقای سید علی حسینی خامنهای صلواتی عنایت بفرمایید 🦋🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
توصیه شهید آیت الله رئیسی به همه ما،خوب گوش بدید. ما نباید ناامید باشیم، امام حسین رو داریم، عاشورا رو داریم...
#شهید_سیدابراهیم_رئیسی 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. می گفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر این است که کسی گذشت ندارد. دنیا ارزش این همه اهمیت دادن، ندارد...
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚روایت دو برادر شهید مدافع حرم
#شهید_مصطفی و #شهید_مجتبی بختی
مادری نمونه که دوفرزندش باهم شهید شدند و به ایران آمدند ودفن شدند .
شهید مصطفی و مجتبی بختی .
که با نام مستعار به شهادت رسیدند.
#سالروز_شهادت
یادشان گرامی باذکر شریف صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بــــراي حــــل تــــمام حــــوائج عــــالم
اگر كُنَد نگهي شــــيرخوارتان كافيست
#سیدامیرحسینی #محرم
#باب_الحوائج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
این حسین کیست که عالم همه دیوانهی اوست؟
این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سالگرد شهادت شهید رضا پاکپور🕊
در سال 1342 دیده به جهان گشود. شهید رضا پاکپور از شهدای روستاي دهسد از توابع بخش قرهچاي خنداب استان مرکزی ، روستاي دهسد داراي 17 شهيد ميباشد كه پاسدار شهيد رضا پاكپور در سال 61 در عمليات رمضان به درجه رفيع شهادت نايل شده و در گلزار مطهر این روستا به خاک سپرده شده است.
کلام شهید :
مبادا کوتاهی کنید که این حکومت اسلامی از بین برود و تا بخواهیم چنین انقلابی پیش بیاوریم، باید خیلی شهید بدهیم. این انقلاب امانتی ست از جانب شهدا. مبادا خیانت کنید که کوتاهی و کنار کشیدن و کار نکردن برای انقلاب همان خیانت به امانت است و خداوند می فرماید:« هر کس از ذکر من دوری کند برای او زندگی سختی در پیش است و در آخرت هم کور محشور می شود.» و سلام بر تو ای پدر عزیز، می خواهم وقتی خبر شهادت من رسید، دو رکعت نماز شکر به جای آوری و سفارشم را به دیگر دوستان حزب اللهیم که سخنی را که امام علی (ع)می فرماید: “که یک ساعت فکر کردن بهتر است از هفتاد ساعت عبادت” و یک لحظه فکر کردن سرنوشت انسان را عوض می کند و او را در راهی که رضای خدا در آن است راهنمایی می کند.
سالروزشهادت...🕊🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
انگشتر طلا
#قسمت_شصت_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
همسر شهید
تو یکی از ،عملیات ها انگشترم را نذر کردم با خودم گفتم:« اگر ان شاء الله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو می ندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام.»
تو همان عملیات مجروح شد زخمش اما زیاد کاری نبود، تا بیاید مرخصی اثر همان زخم هم از بین رفته بود، کاملاً صحیح و سالم رسید خانه
روزی که آمد، جریان نذر انگشتر را گفتم و گفتم:« شما برای همین سالم اومدین» خندید، گفت:« وقتی نذر می کنی برای جبهه نذر کن»
«چرا؟»
«چون امام هشتم احتیاجی
ندارن
،اما
جبهه الان خیلی احتیاج داره ؛حالا هم نمی خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی.»
از دستش دلخور ،شدم ولی چیزی نگفتم حرفش را مثل همیشه گوش کردم.
تو عملیات بعدی ،بدجوری مجروح شد، برده بردنش بیمارستان کرج، یکی از همان جا زنگ زد مشهد و جریان را به ما گفت. خواستم با خودش صحبت کنم گفتند:« حالشون جور حرف زدن نیست.»
همان روز برادرخودم و برادرخودش، راهی کرج شدند فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. نمی دانم جواب سلامش را دادم یا نه زود پرسیدم :«چه خبر؟ حالش خوبه؟»
خندید گفت:«خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی»
فکر کردم می خواهد دروغ بگوید به ام، عصبی گفتم :«شوخی نکن، راستش رو بگو
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
انگشتر طلا
#قسمت_شصت_و_هشت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
باور کن راست می گم الان که من از پهلوش اومدم به شما زنگ بزنم قشنگ حرف می زد.»
باور کردنش سخت بود مانده بودم چه بگویم برادرم ادامه داد یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت، یعنی
منو به همین خاطر فرستاد که زنگ...
امانش ندادم پرسیدم: «چه پیغامی؟»
«اولاً که سلام رسوند، دوماً گفت اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی همین حالا برو حرم بندازش تو
ضریح.
گیج شده بودم حساب کار از دستم در رفته بود،گفتم:« اون که می گفت این کارو نکنم»
گفت: «جریانش مفصله ان شاء الله وقتی اومدیم مشهد، برات تعریف می کنم...»
با هواپیما آوردنش مشهد حالش طوری نبود که بشود بیاید خانه از همان فرودگاه یکراست برده بودنش بیمارستان رفتیم ملاقات. وقتی برگشتیم توی راه جریان انگشتر را از برادرم پرسیدم چشم هاش پر اشک شد. آهسته آهسته شروع کرد به گفتنن
وقتی ما رسیدیم بالا سرش هنوز به هوش نیامده بود موضوع را اول از هم تختی هاش شنیدیم «تو عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (علیهم السلام) حرف می زد اون هم با چه سوز و گدازی!»
پرسیدیم :«شما خودتون حرف هاش رو شنیدین
»گفتند: «بله، اصلاً تک تک اون بزرگوارها رو به اسم صدا می زد.»
وقتی به هوش آمد جریان را از خودش پرسیدیم اولش که طفره رفت بعد خیلی گرفته و غمگین شروع کرد به
:گفتن :«تو عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا عليهم السلام تشریف آوردن بالای سرم احوالم رو پرسیدن و باهام حرف زدن دست می کشیدن رو زخم های من و می فرمودند این خوش گوشت است ان شاء الله زود خوب می شود.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
آخرین آرزو
#قسمت_شصت_و_نه_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
حاجی می گفت:« خیلی پیشم بودن، وقتی می خواستن تشریف ببرن یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر زنم را
نشانم دادند. با لحنی که دل و هوش از آدم می برد فرمودندانگشتر تان در چه حال است؟»
من خیلی تعجب کرده بودم بعد دیدم فرمودند: «بگویید همان انگشتر را بیندازند توی ضریح»
گونه های برادرم خیس اشک شده بود حال خودم را نمی فهمیدم حالا می دانستم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح فرمایش همان هایی بود که به خاطرشان می جنگید و شاید هم یاد آوری این نکته که «هر چیز به
جای خویش نیکوست»
حمید خلخالی
عشق او به خانم فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بیشتر از این حرف ها بود که به زبان بیاید یا قابل وصف باشد. یک بار بین بچه ها گفت: «دوست دارم با خون گلوم اسم مقدس مادرم " ۱ " رو بنویسم»
به هم نگاه کردیم، نگاه بعضی ها تعجب زده بود؛ اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد، جای سؤال داشت. همین را هم ازش پرسیدم قیافه اش جدی تر شد گفت: «یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش می زنه!»
با شنیدن اسم عاشورا حال بچه ها از این رو به آن رو شد خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد: «اون هم وقتی بود که آقا اباعبدالله (سلام الله علیه) خون علی اصغر (علیه السلام) رو به طرف آسمان پاشیدند و عرض کردند خدایا قبول کن؛ من هم دوست دارم با همین خون گلویم، اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم رو
پاورقی
۱- همیشه نام مبارک حضرت را به همین لفظ مادر خطاب می کرد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh