eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
یكی گفت: آقا! اگر آدم ۵ تا بچه داشته باشد، آیا به تربیت آن‌ها می‌رسد؟ گفتم: ما هیچ آماری نداریم كه هر كسی فرزند كم‌تر داشته باشد، بهتر آنها را تربیت می‌کند. هیچ آماری نداریم كه اگر كسی زیاد بچه داشته باشد، بچه هایش بی ادب هستند و اگر كسی یك بچه داشته باشد، بچه‌اش باادب است. افرادی هستند که ۱۲ تا بچه دارند، ۱۲ تا گل دارند. افرادی هستند که یك بچه دارند ولی یك گرگ دارند. ما هیچ آماری نداریم كه هركسی بچه كم‌تر داشته باشد، ادبش است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به هر کسی که گرفتارِ توست ... آزاده به هر که از تو رها شد اسیر می‌گویند پرچم ارباب ما از همه بالاتر است خودت برای ما طلایی آقای ✍️ محمدحسین پویانفر به خاطر پرچم یا زهرا مدال طلای صادق بیت‌سیاح رو ازش گرفتن. فدا سرت پهلوون تو قهرمان مردم ایران هستی و خواهی بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ «می خواست که همین شبونه تو و بچه رو ببریم خونه، ولی دکتر نگذاشت؛ حالا رفته امضا بده که با مسؤولیت خودش شما رو ببره. کمی بعد پیداش شد،آمد کنار تخت لبخندی زد و احوالم را پرسید رو کرد به مادرم و گفت: «خب خاله جان زینب خانم رو آماده کن که با مادر حسن آقا بریم خونه.» منظورش من بودم، فهمیدم اسم بچه را هم انتخاب کرده چند دقیقه بعد از بیمارستان آمدیم بیرون. خانه که رسیدیم، خودش زود دوید طرف رختخواب ها،یک تشک برداشت و آورد کنار بخاری،خواست پهنش کند، مادرم گفت:« این جا،نه ببرین تو اتاق دیگه» پرسید: «برای چی؟» مادرم گفت: «این جا مهمون می آد.» تشک را پهن کرد و گفت:«عیب نداره مهمان ها رو می بریم تو اون اتاق، کی از زینب بهتر که کنار بخاری باشه؟» رفتم روی تشک و دراز کشیدم، زینب را هم دادبغلم، گفت: «کنار ،بخاری، دیگه دخترم سرما نمی خوره.» صدای اذان صبح از مسجد محل بلند شد به مادرم گفت:« خاله شما برو نمازت رو بخون من خودم تا بیای پیش اینا هستم.....» علاقه اش به زینب از همان اول علاقه ی دیگری بود. شب بعد، بچه را که قنداق کرده بودیم، گذاشت روی پاش. دهانش را برد کنار گوش زینب، همین طور شروع کرد به زمزمه کردن نمی دانم چی می گفت تو گوش بچه، وقتی به خودم آمدم دیدم شانه هاش دارد تکان می خورد. یک آن چشمم افتاد به صورتش، خیش شده بود! دقت که کردم دیدم ،اشکهاش مثل باران از ابر بهاری، دارد می ریزد خواستم چیزی بگویم، به خودم گفتم بگذار تو حال خودش باشه. زینب که سه روزه شد، رفت جبهه، قبل از رفتنش گفت:« زینب رو که ان شاء الله بردین حمام،، نگذارین کسی تو گوشش اذان بگه» گفتم:« برای چی؟» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ گفت:«خودم که برگشتم، این کارو می کنم.» زینب را یک بار بردیم حمام، هفده روز از عمر او گذشته بود که عبدالحسین آمد هنوز رو زمین نشسته بود که پرسید: «بچه رو بردین حمام؟» گفتم:«بله.» گفت:«ندادین که کسی به گوشش اذان و اقامه بگه؟» وقتی نشست و نفسی تازه کرد به مادرم گفت:« دوباره بچه رو ببرین حمام.» تا بردند حمام و آوردند غروب شد بعد از نماز مغرب زینب را گرفـت تو بغلش و همان پای بخاری نشست نمی دانم چه به گوش زینب می گفت فقط می دانم نزدیک دو ساعت طول کشید از همان اول شروع کرد آرام آرام اشک ریختن وقتی بچه را داد ،بغلم، پیراهن خودش و قنداقه ی او خیس اشک شده بود! دو روز پیش ما ماند شبی که فرداش می خواست برودآمدگفت:« زود آماده بشین می خوایم بریم جایی» «کجا؟» یکی، دو جا نمی خوایم بریم، خیلی جاهاست. فکر زینب را کردم و سردی هوا را گفتم: «منم بیام؟» گفت: «آره، زینب خانم رو هم باید ببریم». یک ماشین گرفته بود خودش نشست پشت فرمان، سوار که شدیم راه افتاد چند تا فامیل تو مشهد داشتیم خانه ی تک تک آنها رفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ یک وقتی با یکی شان سرمسائل انقلاب، دعوای شدیدی کرده بود که چند سال با هم رفت و آمد نداشتیم برام عجیب بود که آن شب حتی خانه ی او هم رفتیم هر جا می رفتیم همان طور بر پا، در حالی که زینب را هم بغل گرفته بود چند دقیقه ای می ایستاد احوالشان را می پرسید و می گفت: «ما فردا ان شاء الله عازم جبهه هستیم، اومدیم که دیگه حلال بودی بطلبیم. آنها هم مثل من تعجب می کردند هر وقت که می خواست برود جبهه، سابقه نداشت برودخانه ی فامیل برای خداحافظی،معمولاً آنهامی آمدند خانه ی ما همینها حسابی نگرانم می کرد. آخرین جایی که رفتیم حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضا (سلام الله علیهم ).بود آن جا دیگر عجله را گذاشت کنار؛ زیارت با حالی کرد، آن شب با طمأنینه و با آرامش. خودم هم آن شب حال دیگری داشتم و گرفته تر از همیشه با آقا راز و نیاز می کردم. بعد زیارت، عبدالحسین بچه ها را یکی یکی برد دور ضریح و طوافشان داد، زینب را هم گرفت و برد. وقتی طوافش داد آوردش پیش من و گفت: «بریم؟» گفتم: «بریم......» توی ماشین جوری که فقط من بشنوم شروع کرد به حرف زدن «من ان شاء الله فردا میرم ،منطقه دیگه معلوم نیست که برگردم.» هر لحظه انگار غم و غصه ام بیشتر می شدگفت:« قدم زینب مبارک است ان شاءالله این دفعه دیگه شهید می شم.» کم مانده بود گریه ام بگیرد فهمید ناراحت شدم خندید،گفت:« شوخی کردم بابا،چرا ناراحت شدی؟ تو که می دونی بادمجون بم آفت نداره شهادت کجا، ما کجا؟....» توی خانه بچه ها که خوابیدند آمد پیشم گفت:«امشب سفارش شما رو خدمت امام رضا (سلام الله علیهم) کردم. از آقا خواستم که گاهی لطف بفرمایند و به تون یک سری بزنن شما هم اگر یک وقت مشکلی چیزی داشتین فقط 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌به‌ کویَت گر چنین‌ آشفته‌ می‌گَردم، مکن‌ مَنْعَم 🔹‌دلی‌ گم‌ کرده‌ام‌ اینجا و می‌جویم‌ نشانش‌ را ... 🔹‌کشد مشتاق تا کی محنت هجران خوش آن ساعت 🔹‌که بیند روی جانان و کند تسلیم جانش را 🌸💠🌸💠🌸💠🌸💠🌸 اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ. سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و هم‏سنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع؛   سلام بر تو اى امام آدمیان و جنّیان؛ سلام بر تو و بر اجداد پاک و پدران پاکیزه ‏ات که معصوم بودند ؛ و رحمت و برکت‏ هاى الهى نثارتان باد اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 255 - نکوهش تندخويى وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ اَلْجُنُونِ لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ🌹🖤 و درود خدا بر او، فرمود: تندخويى بى‌مورد نوعى ديوانگى است، زيرا كه تندخو پشيمان مى‌شود، و اگر پشيمان نشد پس ديوانگى او پايدار است 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔وداع برادرانه 💔داداشش میخواد بره سوریه گریه میکنه ببینید برادرش چی بهش میگه😔😔 🕊 ‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️روایت دیدنی رهبر از لحظه‌ای که انسان شهید میشود 🌷 💫 ‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh