eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
شما هم دعوتید (جشن تولد داداش حسن) یادبود شهید مدافع حرم #حس
3⃣9⃣3⃣ 🌷 🕊❤️ ☘🌷☘🌷 💠راوی: مادر شهید 🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت.🙁 🔸صدا کرد:  مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. 🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 🎋 پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش».😍😞 🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🕊 تبرک شده است»😍😐 🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».😣 🔸نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود....😢😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹 #شهید_حسن_قاسمے_دانا🕊 🌷بہ مـ🏍ـوتور تریلش و اسلـ🔫ـحه ش خیلی وابستہ بود قبل ازشهادتش، موتورش واسلحه ش،هر دو را #فروخت و رفت سوریہ، بعد از هفده روز هم بہ #شهادت رسید.🕊 #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓 7 روز تا روز" گواهی و گواهان " باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ هرفرد میتواند چند روز ما
#روزشمار_غدیر 🗓 6 روز تا روز "گردهمایی و تعهد حاضران" باقیست... 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ #نوجوانان یک محله می توانند با برپایی ایستگاه های #شربت در روز غدیر، این #عید را در کام دیگران #شیرین کنند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا 🔺داستان #شیعه شدن یک دختر زرتشتی #قسمت_7⃣ اون روزها با معدل باور نکردنی ۱۹.۴۳ شیرین
🔺داستان شدن یک بانوی زرتشتی ⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیرتر شد،☹️ چون سال کنکور بود و نمی خواستم پیش خانوادم شرمنده بشم.😊 کافی بود حاجی سؤالی بپرسه که من جواشو بلد نباشم، 😰 ناراحت میشد، چه ناراحتی... سخت گیری های حاجی باعث شد که بعد از امتحانای دی مدرسه نرم 😁و فقط سه چهارساعت درس کنکوری بخونم🤓..... تو آزمونام تراز و درصدای خوبی نداشتم...😐 تا عید وضع همین بود..... تا اینکه عید شد و من ۱۴روز اردوی درسی رفتم.....🙄 و باز هم حاجی و قهر و ناراحتیش😭🤐🤕..... اصلا راهم نداد تو خونش بعد دو هفته.... می گفت تو با همون 3یا4ساعت درس هم میتونی قبول بشی.... انصافاهم حرفش درست بود..... من چون میترسیدم ازاینکه نتیجه خوبی نگیرم😕 همون وقت محدود هم با تمام قوا میخوندم ....کم کم اوضاع فرق کرد.....😎 من فهمیدم پشت این کار حاجی علتی خوابیده واونم نظمه....? حاجی ازدختری که حتی بلد نبود چندتا کتاب مرتب کنه یک موجود مرتب ساخت..... الان هم همینطوره.....نظم دارم توی صحبت کردنم🔈...تفریحم🏉⚽🏀....مطالعه📓📔....کارای روزمره ام..... امادرس بعدی...... صبر....🤗 تحت فشار سختی بودم، و سؤال های زیادی داشتم، حاجی فقط گوش میداد و تا سؤالی که مورد نظرش نبود رو نمی پرسیدم جواب نمیداد،😐 این رفتار حتی باعث اعتراض خود خانواده حاجی شد، اما حاجی اتمام حجت کرد و گفت تو تربیت من دست نبرند.🤐 این رفتار حاجی طبق معمول هدفمند و برنامه ریزی شده بود، وقتی دیدم نتیجه نمیگیرم، با حاجی قهر کردم و رفتم دنبال کتابهایی📚 که ممکن بود جواب سؤالهام(❓❓❓) رو داخل اونها پیدا کنم، اما کلاف پیچیده تر شد! 😫😩 ناچاراً مجبور شدم برگردم پیش حاجی، اما اینبار غرورم اجازه نمی داد بیش از یک بار بپرسم! حاجی هم بی توجه برنامه خودشو ادامه داد! ✳️بعد از مدتی دیدم جواب تمام سؤالهامو گرفتم... ✔️اما فهمیدم قرار نیست جواب هر سؤالی رو همون لحظه بگیرم و شاید اصلاً درست نباشه که جواب رو بدونم! 🌸🌱عید نوروز🌱🌸 تموم شده بود و من واقعاً از نتیجه کنکورم می ترسیدم! وضعیتم مطلوب نبود. بعد از دو روز فکر کردن رفتم به حاجی گفتم: "حاج بابا میشه به درس📝 و کنکورم☑️ برسم؟" قبول کردند، هر چند نمی خواستن قبول کنن و کلاً مخالف تحصیلات آکادمیک دانشگاهی بودند و میگفتن برای یک دختر اشتباهه که بره تو چشم نامحرم باشه، در شأن یک دختر نیست... حرف پدرم هم همین بود... حالا میفهمم اشتباه کردم و نباید می رفتم! و این شد که کلاً درس دین رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کنکور❗️ سه ماه مرتب درس می خوندم... اوایل تیرماه بود که کنکور✏️☑️ ریاضی دادم، ❇️وقتی برگشتم تصمیم عجیبی گرفتم... ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸رفته بودم سفری سمت دیار " شهدا " 🔸كه #طوافی بكنم گرد مزار "شهدا " 🔹به امیدی كه دل خسته💔 هوایی بخورد  🔹 #متبرك شود از گرد و غبار " شهدا " #یاد_شهدا_باصلوات💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خیلی کم خانه بود، اکثراً #ماموریت بودند. اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید❗️ بچه‌ها یک #دل_سیر پدرشان را ندیدند.❗️ یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟»⁉️ گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است...🍃 #شهید_رحیم_کابلی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#گامهای_رفاقت_با_شهدا👇👇 ♥«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥ یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش باهاش ار
➕میگفت خسته نشدی از این همه ؟! ➖گفتم چرا خسته بشم!؟ تازه دارم راه رو میرم✅... ➕میگفت سخت نیست داری مثل رفتار میکنی⁉️ ➖گفتم خیلی سخته مثل نگه داشتن آتش در دست🔥 ولی تازه دارم معنی رو میفهمم😌.... ➕میگفت خوب باشه اصلا هر چی تو بگی ولی این رفاقت چیه؟! ➖گفتم: رفاقت با (س) مُهر تایید✔️ عمــہ سـادات مثل که عمـه سادات سرش را توی دامنش گرفت تا جان داد😔 ➕برگشت گفت میشه منم با دوست بشم😊!؟منم این رو میخوام... حالا باید چیکار کنم تا مثل شهدابشم 👈آخرش هم شهید🕊 بشم ➖گفتم یه شرط داره ☝️ ➕گفت چه شرطی؟؟؟ ➖گفتم شهادت🌷 به شرط ➕گفت باشه هرچند ولی میخوام شهیدانه زندگی کنم تا 🌷 بمیرم..... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
و سرانجام #کسی خواهد آمد و با #مهربانیش به تو نشان خواهد داد که تو #اصلا قبل از دیدن او زندگی نکرده ای! #یا_ایها_العزیز🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
در #تفحص_شهدا ، دفتر چه یادداشت📝 یک شهید ۱۶ ساله پیدا شد که گناهان 📛هر روزش را در آن یادداشت می کرد✍ گناهان یک روز او این ها بود :👇 ۱.سجده نماز ظهرم طولانی نبود. ۲.زیاد خندیدم. ۳.هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم اومد. (دارم فکر می کنم که چقدر از یک #پسر_16_ساله کوچکترم) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴 فیلمی که هزاران بار باید دیده شود. 🔹سخنانی از #شهید_محمد_کیهانی در آخرین لحظات زندگی که با تیر وه
#مادر_شهید_کیهانی: محمدم در آخرین تماسش به من گفت: «مادر دعا کن، #شهید شوم؛ اگر شهید نشوم، دیوانه می‌شوم. مادر من را رها کن» من هم روز جمعه در روضه #اباعبدالله (ع) شرکت کردم، روبه قبله ایستادم و گفتم حضرت زینب (س) محمد #هدیه ناقابل من به پیشگاه شماست، قبول کنید، هرطور که شما می‌خواهید، من #راضی هستم. روز شنبه ساعت هفت غروب تیر به #سر_فرزندم  می‌خورد و دم صبح به #شهادت می‌رسد🌷 @shahidNazarzadeh