eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
10هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی #پاک✨ 🎀 #مراقبه هایش تنها مادی نیست❌به ق
3⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰21 تیر 70📆 محسن در نجف‌آباد به دنیا آمد. رشد این در خانواده‌ای علمی بود و خاندان حججی معروف هستند، آیت‌الله حججی در زمان رضاخان بیشترین خدمت را به منطقه اصفهان داشت، زمانی که از سر زنان و عمامه از سر علما بر می‌داشتند این عالم ربانی در گوشه و کنار دست افراد مستعد را می‌گرفت🤝 و به حوزه می‌برد 🔰در نمایشگاه دفاع مقدسی که در نجف‌آباد برپا شده بود با زهرا عباسی همکار می‌شود و همین آغازی می‌شود برای آشنایی و ازدواج💞 به قول همسر محسن، واسطه آشنایی این دو بودند، 11 آبان 91 خطبه عقد جاری و محسن در 21 سالگی داماد می‌شود☺️ دو سال بعد در مرداد 93 مراسم برگزار می‌شود. 🔰27 تیرماه 96؛ محسن برای بار به سوریه اعزام شد🚌 در مأموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند اما این بار قرار بود به نزدیکی مرز با عراق بروند🗺 به گفته همسر شهید، این دفعه که می‌خواست برود گفت: دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در بمانم و تا تمام نشدن جنگ💥 برنگردم ایران. 🔰طبق آنچه داعش👹 منتشر کرده، همه چیز از 16 مرداد سال 96 شروع شد، از ، در عملیاتی در منطقه مرزی بین سوریه و عراق، زمانی که با تنی مجروح💔 در پشت سنگری در کنار اجساد نیمه‌جان تعدادی از هم‌رزمانش👥 آخرین را می‌کند 🔰آن زمان هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این جوان ایرانی🇮🇷 قرار است چه بر سر داعش بیاورد، شاید اگر داعشی‌ها می‌دانستند که همین شهید🌷 آن‌ها را ظرف 3 ماه ریشه کن خواهد کرد ترجیح می‌دادند با او کاری نداشته باشند. 🔰نمی‌دانستند و فیلم و تصویری📸 که از او منتشر کردند تا به خیال خود خط و نشانی بکشند و نشان دهند اگر دستشان به ایران و برسد چه می‌کنند؛ چه نتیجه معکوسی↪️ به همراه دارد، تصاویری که با آن ترکیب دود و آتش🔥 صحنه را بر هر مخاطب آشنا با تاریخ تداعی می‌کند 🔰اما همه ارتباط با کربلا فقط این عکس نبود، تصاویر بعدی که به صورت محدود انتشار پیدا کرد از پیکر بی‌سر😔 و بی‌جان او بود تا به پیروی از مرادش داشته باشد. 18 مرداد 96 محسن به آرزویش رسید🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 0⃣2⃣ #قسمت_بیستم ✅شب با همسرم صحبت می کردیم خیلی از مواردی که برای من پیش آمده
📚 1⃣2⃣ ✅اما بعد به سرعت تمام کارهایم درست شد و اعزام شدم.ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد. 💥دیگر خیلی مراقب بودم تاکسی را نرنجانم .حق الناس و ... دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود. یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم. 🌴 یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه به مرگ پیدا کردید.خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم اما قبول نکردم. چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند و به خاطر تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم. 🌾 جواد محمدی، سید یحیی براتی، سجاد مرادی، عبدالمهدی کاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنایی در کنار هم مرا به یکی از اتاق ها بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی. من کمی از ماجرا را گفتم، رفقا منقلب شدند.. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت! 💥چند روز بعد در یکی از عملیاتها حضور داشتم مجروح شدم و افتادم جراحت سطحی بود. اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ کس نمی‌توانست آن نزدیک شود. 🌴شهادتین این را گفتم. منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم. در این شرایط بحرانی جواد محمدی و مهدی کاظمی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. 🦋آنها سریع من را به سنگر منتقل کردند. ناراحت شدم و گفتم: برای چه این کار را کردید ممکن بود همه ما را بزنند! جواد گفت: تو باید بمانی و بگویی در آن سوی هستی چه دیدی ... 💥چند روز بعد بازی نفت در جلسه از من خواستند که از برزخ بگویم. نگاهی به چهره تک تک آنها کردم و گفتم چند نفر از شما فردا شهید می شوید... 🥀سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد. با نگاه‌های خود التماس میکردم که سکوت نکنم. من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم. از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم. 🌾جواد با اصرار از من سوال می‌کرد و من جواب میدادم. در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما می‌خورد؟ گفتم بعد از اهمیت به نماز و نیت الهی و خالصانه، هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید.. 🍀روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربی‌ها خوراک خوبی ایجاد شد... خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند. 🌷جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه ها را پایمال می‌کند از دنیا می‌رود و می‌گویند شهید شد!! 🍃خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم..در همین سال‌ها طوری از دنیا می‌رود که هیچ کاری نمی‌توانند برایش انجام دهند!! حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته... 🍂چند روز بعد آماده عملیات شدیم جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم. خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم. آرپی‌جی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید می‌شوند قرار گرفتم. گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید می‌شویم. 🌸جواد محمدی خودش را به من رساند و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست. او می‌خواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند . گفتم چند نفر از این بچه‌ها به زودی شهید می‌شوند 🌿از جمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم می‌خواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها باید هم توفیق داشته باشیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد! خیلی جدی گفت سوار شو باید از یک طرف دیگر خط‌شکن محور باشی... ادامه دارد... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عضو يگان تكاوری نيروی انتظامی درجه: #استوار_دوم باور نميكند دل من💔 مرگ خويش را نه نه من اين #يقين
3⃣9⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰وقتی وارد خانه شدیم مادرش به استقبالمان آمد. زنی آرام بود و آهسته و محکم سخن می گفت. دردهایش💔 را می شد در چشمانش مرور کرد. می گفت: سعید در شب دوم چشم به دنیا گشود و هجرتش🕊 نیز در شب تولد علی اکبر(ع) بود. 🔰دبستان و راهنمائی را در چاه ملک و دبیرستان را در خور گذراند بعد به خدمت رفت و در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. تا قبل از استخدام در نیروی انتظامی کارها و حرفه های🛠 زیادی را تجربه کرد گاهی اوقات به چاه کنی و بنائی و و مدتی نیز در مخابرات و مدت دو سال هم در کارخانه ای در یزد مشغول به کار شد. 🔰تلاش فراوانی کرد تا در نیروی انتظامی شد او دوره ی آموزشی خود را در پادگان شهید بهشتی🌷 اصفهان گذراند و سپس در کرمان مشغول انجام وظیفه شد. وقتی به استخدام نیرو درآمد عقد کرد💍 🔰پسر آرامی بود خیلی و اجتماعی بود، دوستان زیادی داشت👥 با همه ی اقوام رفت و آمد می کرد. سعید دفتر خاطرات📖 داشت و تمام مدت زندگی خود را نوشته بود. 🔰چند روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان سال 88📆 حدود ساعت 4 صبح به همراه تعدادی از همکاران از گشتی در محور کهنوج، قلعه گنج برگشتیم. وقتی برای استراحت وارد آسایشگاه شدم با صحنه جالبی روبرو گشتم. 🔰چون هنوز وقت نشده بود همه چراغ های آسایشگاه خاموش بود. انتهای آسایشگاه فردی را دیدم👤 که کنار کمد لباس نشسته بود و با نور کم سوی گوشی همراهش📱 در حال انجام کاری بود. 🔰نزدیکتر که شدم دیدم است که در حال خوردن سحری است. با لبخندی به او گفتم: بیکاری😏 توی این روزه میگیری؟ در جواب گفت: چند روز از روزه های پارسال رو نتونستم بگیرم و . از جوابش تعجب کردم😦 و با خود گفتم که چطور در این دوران که خیلی از مردم حتی بدهی خود به دیگران را فراموش کردنده اند او حرف از بدهی خود به خـ♥️ـدا میزند. 🔰حالا وقتی به آن روز و به آن حرف فکر می کنم💬 میفهمم که زمین داشتن چنین او را نداشت از این رو آسمانی شد🕊 و به خیل پیوست و هزار خاطره دیگر که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود❌ راوی: همکار شهید (شهید امنیت) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📍 بخشی از زندگینامه شهید حسین همکار و رفیق صمیمی اش بود، وقتی قرار شد برای ماموریت کاری برود سیستان،او هم درخواست سیستان داد، به همین راحتی ها موافقت نمیکردند، اصرار کرد، با اینکه میتوانست نرود و در شهر و استان خودش بماند، اما شوق شهادت و حضور جهادی در مناطق سخت در جانش شعله ور بود، هرجور بود همه را قانع کرد، خانواده را برداشت و رفت سیستان، میگفت شهید عشوری دوسال و چندماه در سیستان ماند و شهید شد، من هم مثل او، راست میگفت، مثل او شد، دو سال و چند ماه...! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: شهید مدافع حرم سید محمد حسین میردوستی در سال ۱۳۷۰/۴/۱۳ در شهرستان شاهرود در خانواده ولایتی به دنیا آمد آخرین فرزند خانواده بود، فرزند چهارم دارای دوخواهر ویک برادر بزرگتر پدرش از جانبازان دفاع مقدس عمویش سید مجتبی میردوستی درسال ۶۱ وداییش علی اصغر میر شاهی در سال ۶۶ در دفاع مقدس به شهادت رسیدند آقا سید محمد حسین عضو یگان ویژه سپاه صابرین وبا برادر بزرگترش همکار بودند، برادرش اقا محمد قاسم در سال ۹۲ از ناحیه چشم جانباز شدند آقا سید محمدحسین متاهل ودارای یک فرزند پسر به نام سید محمد یاسا بود سال ۹۴ داوطلبانه عازم سوریه شد ودر عملیات محرم در حلب سوریه روز تاسوعای حسینی به شهادت رسید پدر آقا سید محمد حسین بعد از شهادت فرزندش ۳ سال در سوریه همرزم شهید سردار حاج قاسم بود وجانباز شدند مزار شهید بهشت زهرا قطعه ۵۰ است شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠🌷 شهید مدافع حرم 🌱🕊 وقتی محل کار بود، گاهی دو دقیقه از وقـت اداری‌ اش را بـه کـــــــــار شـخـصـی اختصاص می‌داد. همه این دو دقیقه‌‌هـــا و یا بیشتر و کمتر را یــــادداشت می‌کرد و برای خودش مرخصی ســاعتی رد می‌کرد. ✅ این در حالی بود که چون فرمــــــانده دسـتـه بـود، می‌تـوانـسـت از اخـتـیــــــــارات فرماندهی‌ اش استفاده کند؛ اما نمی‌کرد. 📝 به نقل از همکار شهید 📚 برگرفته از کتاب «طاهرخان طومان» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
"رمان 💞 ⃣5⃣ احسان هر دو دست زینبش را در دست گرفت و دلجویانه گفت: خنده داشت! چون امروز به تویی حسادت کردن که جز مهربونی چیزی براشون نداشتی! خنده دار بود چون نفهمیدن ظاهری قضاوت نکنن! نفهمیدن شادی من بخاطر داشتن تو هست. نفهمیدن عشق چی هست. بهشون گفتم نگران نباشن چون اومدم مهریه تو رو بدم. اونها هم فکر کردن فردای عقد پشیمون شدم و داشتن سعی میکردن خودشون رو قالب من کنن! من هم فرار کردم اومدم پیشت تا مواظبم باشی ندزدنم! زینب سادات نق زد: احسان! و این اولین بود و اولین ها زیبا هستند... احسان: جانم! شوخی کردم عزیزم. اما اون قسمت اولش راست بود ها! اما من گفتم نگرانش نیستم! زینب سادات گلایه کرد: دیگه اونجوری برای دخترها نخند. احسان سر کج کرد: چشم. اما باور کن شوق دیدن تو دلم رو اونقدر شاد کرده بود که حتی اگه فحش هم میدادن، من همینطور میخندیدم! زینب سادات نق زد: اما اونها به من فحش دادن و تو خندیدی. احسان اخم کرد: زینب جانم! اونها به تو حسادت میکنن، نه به خاطر من، بخاطر اینکه خواستنی هستی، بخاطر اینکه نمیتونن مثل تو باشن! به دل نگیر. شما همکار هستید. و یادت نره که من هرگز از تو و دوست داشتنت دست نمیکشم! دنیا دنیا جمع بشن، عشق اگه عشق باشه ثابت میمونه! زینب سادات جوابش را داد: همونطور که زن باید نجیب باشه، مرد هم باید نجابت کنه! همیشه طوری رفتار کن که دوست داری با تو اونطور رفتار کنن! همونطور که زن باید عفت داشته باشه و خودش رو از نامحرم دریغ کنه، مرد باید نگاهش عفت داشته باشه! همه چیز دو طرفه است. نمیتونی خودت به زنها نگاه کنی و انتظار داشته باشی به زنت نگاه نکنن! احسان به فکر فرو رفت "🌷نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه‌ دارد... 🇮🇷
💭🌱 جانماز جیبی کوچکش را از پاکت درآوردند و باز کردند. فکر می‌کنید توی جانمازش چی گذاشته بود؟ یک کارت جیبی زیارت عاشورا که عکس رفیقش شهید سعید علیزاده رویش بود.❤️ ختم استغفار امیرالمؤمنین، تسبیح آبی که ساعتش را هم به آن وصل کرده بود و عکس رفیق شهیدش علی خلیلی. هرچه چشم چرخاندم که پلاکش را ببینم ندیدم. همان پلاکی که توی سفر راهیان‌نوری که با هم رفتیم برای خودش سفارش داد و گفت رویش بنویسند دو همکار: شهید رسول خلیلی و شهید نوید صفری!🔗🌻 طرف دیگر پلاک هم عکس شهید رسول را زده بود. انگار پلاک وقت شهادت گردنش بوده که دیگر برنگشت...👣❤️‍🩹 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌿 محمد حسینی هم سن و سال ادموند بود. قد متوسط، موهای مشکی و کمی مجعد که چهره اش را نمکین تر جلوه میداد، مثل پدر لاغراندام بود و در اکثر اوقات ته ریش داشت، در این‌ یکی دو سال اخیر به دلیل مطالعه زیاد و استعداد ژنتیکی بالا عینک به چشم میزد. مردی ساکت و متفکر، در جایی که لازم بود یک سخنور بی رقیب، برخلاف پدر که چهره ای مهربان و صبور داشت، محمد خیلی جدی و در بعضی مواقع حتی سخت و خشن به نظر میرسید. البته شاید به دلیل رشته تحصیلی اش در دانشگاه بود که باعث میشد در برخورد اول خیلی رسمی و غیر صمیمی به چشم بیاید اما در باطن، شخصی مهربان و صمیمی بود. او از رشته علوم سیاسی مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه فردوسی مشهد فارغ التحصیل شده و چون بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی اش پدر بیشتر از این تجرد پسر را صلاح ندیده بود، تصمیم گرفت برای او آستین بالا زده و هر چه زودتر مقدمات ازدواجش را فراهم کند. به همین دلیل همگی برای مدتی به ایران آمدند و در همان مشهد با معرفی خانواده ریحانه به واسطه یکی از دوستان سابقش که در وزارت امور خارجه با هم همکار بوده و سال ها پیش در مشهد ساکن شده بودند، بساط جشن ساده ای را فراهم دیده و آن ها را به عقد هم درآوردن. مریم فرزند دوم خانواده دو سال از محمد کوچک تر و سه سال بزرگتر از ملیکا، حدود سی سال داشت، برخلاف خواهر و برادر اعتقاد چندانی به نظم و ترتیب نداشت، اهل دلسوزی زیاد برای دیگران نبود، از آن دسته انسانهایی که در بیشتر اوقات منفعت خودش ارجحیت داشت. از کودکی هم دختر دلسوزی برای پدر و مادر نبود، طبع دمدمی اش باعث میشد که هر روز عاشق یک چیز باشد، یک روز عاشق کوهنوردی، یک روز عاشق نقاشی در طبیعت، یک روز دوست داشت معارف اسلامی بیاموزد و روز دیگر در پی نظریه های مُدرنیته جوامع غربی میرفت، هر چه پدر و مادر تلاش کردند تا راه و رسم زندگی درست و صحیح را به او بیاموزند اما از آنجایی که بعضی از خصلت‌ها در ذات هر کسی ریشه دارد، قابل تغییر و اصلاح نیست. به همین دلیل خانواده حسینی ترجیح میدادند تا پیدا کردن خانه مناسبی برای سکونت دائمی کنار پسر و عروسشان بمانند. شوهر مریم، حمید، درمجموع مرد متدین، خوب و خانواده‌ دوستی بود. کارمند یکی از بانک های کشور، هم سن و سال همسرش، مرد ساده دل و خونسردی که کمتر پیش می آمد از چیزی ناراحت و عصبانی‌ شود! شاید همین خصلت باعث میشد تا بتواند به راحتی کنار زنی مثل مریم زندگی کند و مشکلی نداشته باشه. ملیکا که از موضوع گفتگوی غیر منتظره خواهرش، آن ‌هم در جمعی که همه حضور داشتند حتی بچه های برادرش، کاملاً جاخورده بود، نگاهی به پدر انداخت. وقتی دید پدر از صحبت مریم عصبانی و ناراحت شده است، ترجیح داد جوابی ندهد و با بشقاب غذا مشغول بازی شد؛ اما مریم هیچ توجهی به احساس پدر نکرد و همچنان ادامه داد: خب حالا چی میشه؟!... مکثی کرد و گفت: من که فکر نمیکنم مردهای اروپایی زیادم باوفا باشند، به هر حال اونا تو جامعه ای بی بند و بار بزرگ شدند. هر چی اراده کنن دم دستشون هست، پس دلیلی نداره که متعهد به یه نفر باشند! من مطمئنم بعد از یه مدت تو رو فراموش میکنه و میره سراغ یکی دیگه، با اون ثروت و قیافه که هیچوقت تنها نمیمونه، فقط این وسط زندگی تو خراب ‌شده که باید بشینی بچه اون مرد رو بزرگ کنی. محمد قبل از پدرش از کوره در رفت و درحالیکه تُن صدایش را بالا برده بود، گفت: مریم خانم بسه لطفاً، الان وقت ناهاره و جای اظهار نظرهای بچگانه شما نیست. - وا! مگه من چی گفتم؟! دارم راست میگم دیگه! والا به این مردهای ایرانی هم اعتباری نیست چه برسه اون مرد که اون طرف دنیاست و کلی ثروت و امکانات داره... 📚تالیف 🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود.. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢ما با وارد جنگ خواهیم شد.... 📽 فرازهایی از آخرین سخنرانی سردار دلاور : 🎙آن زمان که افراد و کشورها علیه کفر یعنی اسرائیل بجنگدند ما نیز با آنها همراه و همکار خواهیم بود . ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد. باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم ؛ همچون عقابان تیزپروازى كه شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد آنجایى به هم برسیم كه با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیست‏ها به جهانیان ثابت كنیم كه ما به اتكا به سلاح ایمان‏مان مى‏جنگیم ؛ نه به اتكاى هواپیما ، نه با موشك‏هاى سام ، نه با تانك ، نه با توپ ، نه با آتش جنگ‏افزارهاى مادى‏مان... هر كس با ماست ؛ بسم‏الله ! هر كس با ما نیست ، خداحافظ..! 📌صبح روز ۲۸ خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در میدان صبحگاه پادگان زبدانی سوریه 🌸 هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ✌️فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☑️پیام تسلیت امام خامنه ای(مدظله‌العالی) در پی شهادت دو قاضی برجسته در پی شهادت دو تن از قضات برجسته قوه قضاییه امام خامنه ای پیامی صادر کردند. متن پیام ایشان به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم شهادت عالِم مجاهد جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی رازینی و همکار ایشان قاضی شجاع جناب آقای حاج شیخ محمد مقیسه رضوان الله علیهما را به بازماندگان مکّرم ایشان تبریک و فقدان آنان را تسلیت عرض میکنم. شهید رازینی در گذشته نیز در معرض سوء قصد بدخواهان قرار گرفته و سالها رنج جانبازی را تحمل کرده بودند.دو برادر گرامی ایشان قبلا به شهادت رسیده اند. رحمت و رضوان خدا بر همه ی آنان و بر خانواده های باگذشت و صبورشان باد. سیدعلی خامنه‌ای ۲۹دی ۱۴۰۳ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه مسئولان ارشد نظام توسط دشمن رصد می‌شود؟ 🔻شماره تلفن شما، در گوشی‌های افرادی که به نحوی با آنها ارتباط دارید، مانند خانواده، دوستان، همکاران، خدمات دهندگان (از پیتزا فروش محل گرفته تا متصدیان انواع شرکت‌ها) با نام‌های متعددی ذخیره شده است و هر کسی با ثبت برخی ویژگی‌های شما آن شماره را ذخیره می نماید. 🔻مثلاً شماره شما ممکن است با عنوان های «بابا»، «عچقم»، «همکار»، «همسایه بالایی»، «عضو هیات»، «مشتری»، «پاسدار»، «بچه های اطلاعات»، «مدیر»، «مکانیک» و ... در گوشی های هوشمند مختلف ذخیره شود. 🔻مدیران بسیاری از برنامه ها که به مخاطبان گوشی دسترسی دارند مانند گوگل و پیام رسان‌ها می توانند با سرچ یک ویژگی در مخاطبان کل اکانت ها و سپس سرچ شماره‌ی آن در مخاطبان کل اکانت‌ها به سادگی حجم زیادی از اطلاعات در مورد یک فرد از همین کلکسیون نام های ذخیره شده برای او، بدست بیاورند!! 🔻به عبارت دیگر مالک یک پلتفرم وقتی که در میان کل مخاطبان سرچ می کند به راحتی متوجه می شود، فلانی پدر کیست، همسایه کیست و احتمالا کجا زندگی می‌کند، همکار کیست و شغل او چیست و پس از داشتن این اطلاعات می تواند محتوای پیام های رد و بدل شده را تحلیل کند. 🔻به اطلاعات بالا این نکته را هم اضافه کنید که تمام محل‌های تردد افراد از طریق لوکیشن های موبایل های هوشمند به سهولت قابل دسترسی و ذخیره است. (که در برخی از بازجویی‌های ایرانیان توسط پلیس در خارج از کشور به آنها استناد هم می‌شود!) 🔻به این دلیل مدیر برنامه یا پلتفرم خارجی مانند گوگل، واتساپ، تلگرام، اینستا، می تواند با کنارهم نهادن این اطلاعات و داده کاوی با هوش مصنوعی، به تمام ویژگی‌های فردی شخصیتی شغلی و خانوادگی، لوکیشن‌های محل تردد به منزل، محرمانه‌ترین نقاط محل کار به جزئیات خریدهای شخصی یا سازمانی دست پیدا کند. 🔻حالا فرض کنید یک نیروی امنیتی که حتی در فامیل هم کسی شغل او را نمی داند و فقط همکاران اصلی و مسئولان ارشد شغل او را می دانند، بدون اینکه متوجه شود تحت رصد و شناسایی دشمنان قرار می گیرد و به راحتی می تواند خود یا مافوق خود را در بانک اهداف قرار دهد. 🔻حتی ممکن است اگر فرآیند ترور سید حسن نصرالله و فرماندهان مقاومت و دانشمندان بررسی شود، برخی مشابهت ها در الگوی ترور با متن بالا یافت شود. 🔻ساده انگاری در موضوع فضای مجازی در ۱۵ سال اخیر بسیار زیاد شده است . متاسفانه این ساده‌انگاری در اکثر سطوح حاکمیتی و حتی نخبگان علمی وجود دارد!! 🇮🇷دبیرخانه شورای ترویج و توسعه فرهنگ ایثار و شهادت شهرستان اراک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh