🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_هجدهم 8⃣1⃣ 🔮حتی وقتی توپ ها
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣
🔮می دانستم مصطفی درفكر برگشتن به #ایران است یک بار مصطفی می خواست مرا بفرستد "عراق" که نامه💌 برای امام خمینی ببرم وحتی می گفت: برو فارسی راخوب یادبگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد✌️ همه مان خوش حال شدیم، جشن گرفتیم. ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد به ایران نبودم. وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست، تایک روز که #مصطفی گفت ما داریم می رویم ایران.
🔮بابعضی شخصیت های لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید⁉️ گفت: نمی دانم. مصطفی رفت، آن ها برگشتند ومصطفى برنگشت. نامه فرستاد که"امام ازمن خواسته اند بمانم ومن می مانم. در ایران🇮🇷 ممکن است بیش تر بتوانم به مردم کمک کنم تا #لبنان.
🔮البته خیلی برایم ناراحت کننده بود. هرچند خوش حال بودم که مصطفی به #کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد نامه📩 دوم مصطفی آمد که "بیا ایران" در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران رانداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم به مصطفی گفتم #مسئولیتش در لبنان چه می شود؟ و باهم تصمیم گرفتیم مصطفی درایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود لبنان باشم وکارهای مصطفی را ادامه بدهم👌
🔮می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من وشما رفته ایم ایران و آن ها را ول کرده ایم. در طول این مدت، من تقریبا هریک ماه📆 به ایران برمی گشتم وارتباط تلفنی بامصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه می شود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟ تا این که #جنگ_کردستان شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم، دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه🛬 منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است.
🔮آن شب تلویزیون📺 که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و #چمران زیاد می آمد. فارسی بلد نبودم، فقط چند کلمه و متوجه نمی شدم، دیگران هم نمی گفتند. خیلی ناراحت شدم، احساس می کردم مسئله ای هست، اما کسانی که دورم بودند می گفتند: چیزی نیست، مصطفی بر می گردد. هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد😔 مثل دیوانه بودم و دلم پر از آشوب بود. روزبعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش #مهندس_بازرگان. آن جا فهمیدم خبری هست، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند، پاوه #محاصره بود.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_بیستم 0⃣2⃣
🔮به مهندس بازرگان گفتم: من می خواهم بروم پیش #مصطفی به دیگران هرچه می گویم گوش نمی دهند😢 نمیگذارند من بروم. فردای آن روز بازرگان او را خواست و با لب خندان گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته #غاده بیاید. غاده گل از گلش شکفت😍 از اول می دانستم محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید. حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود #پاوه و آنقدر عزیز و عاقل است که محسن الهی را دنبال او فرستاده 🚗
🔮محسن را از #لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید می شناخت. البته من وقتی رسیده رسیدم پاوه آنجا از محاصره در آمده بود و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود، او را روز بعد دیدم وقتی آمد همان لباس #جنگی تنش بود و خاک آلود. یاد لبنان افتادم من فکر میکردم "کلاشینکف" و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ولی دیدم همان طور است لبنانی دیگر😊
🔮مصطفی به من گفت: میخواهم در #کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه🏠 نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم📝 مخصوصاً برای #روزنامه های کشورهای عرب. مصطفی می گفت و من می نوشتم. نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم از پاوه به سقز، از سقز به میاندواب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در #عملیات بود و من بیشتر اوقات تنها👤 زبان که بلد نبودم قدم میزدم تا بیاید گاهی با خلبان ها صحبت میکردم چون انگلیسی🔠 بلد بودند
🔮در #نوسود که بودیم بیشتر یاد لبنان می افتادم یاد خاطراتم طبیعت زیبایی🏞 دارد نوسود و کوه هایش به خصوص مرا یاد لبنان میانداخت من و مصطفی در این طبیعت #قدم_میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد. درباره کردها و اینکه خودمختاری میخواهند✅ من پرسیدم چرا خودمختاری نمی دهید؟؟ مصطفی عصبانی شد و گفت عصر ما عصر #قومیت نیست❌ حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند من ضد آنها خواهم بود
🔮در #اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست مهم این است که این کشور پرچم اسلام داشته باشد البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم آنجا هم هیچ چیز نبود من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم همه از ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانههای نیمه ساز🏚 که بیشتر اتاقک بود تا خانه. در این اتاق ها روی #خاک می خوابیدم ...
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_6926994.mp3
6.34M
🎵 #صوت_شهدایـے
🌸توے خط شهدا اگہ باشم
خط به خط گناهامو پاڪ میڪنم🌸
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانـے
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
چـــــقدر آرام
و زيـبا #خوابيـده ايـد...
ما هـم خـوابمان بـرده 😞
خوابـــــ #غفلت!
کــــاش دستی بکشی بر سـرمان
بـيدارمان كنـــــيد😔😭
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍂با خیال رخ زیبای #تو
ای راحت جان😍
🌼 #فارغ از دیدنِ
روی دگرانیم هنوز
🍂تا که تو کی برسی
زین سفر #دور و دراز
🌼حیف و صد حیف
که از #بی_خبرانیم هنوز😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گفتم کلید قفل #شهادت
شکسته است🔐
یا اندر این زمانه
در باغ بسته🚪 است
خندید و گفت:
ساده نباش ای #قفس_پرست
در بسته #نیست
بال و پر ما🕊 شکسته است !
#شهید_احمد_اعطایی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دستگیری_از_یتیمان 🔸نامش را فراموش كردم🗯 اما پسري سيزده ساله بودكه #پدرش راننده بود و در يك سانحه
🔹پارچه لباس پلنگی خریده بود، به یک خياطها✂️ داد و گفت: يک دست لباس #كُردي برايم بدوز، روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد، بسيار زيبا شده بود😍 از مقر گروه خارج شد، ساعتي بعد با لباس #سربازي برگشت! پرسيدم: لباست كو⁉️ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش اومد من هم #هديه دادم به او!
🔸ساعتش⌚️ رو هم به یک شخص ديگر داده بود، آن شخص ساعت را #پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شده بود بسياري از بچه ها مجذوب♥️ #اخلاق_ابراهيم شوند.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
📚 کتاب "سلام بر ابراهیم ۱"
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملت ایران، این پرچم را تسلیم #امام_زمان(عج) خواهد کرد✌️🇮🇷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بی تو ...هرگز...💕
یک بار #حاج_قاسم به پدرم گفته بود:
اگر نزد خدا آبرو و توفیق #شهادت را داشته باشم در #بهشت میایستم تا شما بیایید.
من بدون تو به #بهشت نمیروم🚷 این #بیمعرفتیست که من بدون تو به بهشت بروم
راوی:نفیسه پورجعفری، دختر شهید
#نثار_روحشان_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh