🌷شهید نظرزاده 🌷
#پرواز بال و پر نمیخواهد #عشق میخواد عشقی که از درون وجود شعله کشیده باشد عشقی که از #پروانگی آغاز ش
راوی:دوست شهید🌷
🔸چندباری با ماشین پدرم🚙 به محمدرضا #رانندگی یاد دادم. یکبار موقع خداحافظی👋 مرا بوسید و #تشکر کرد.
🔸آن روز به من گفت اگر من #شهیدشدم امروز را به خاطر بیاور💭
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در حال حرکت به سمت #سوریه موقع #اذان مغرب و عشا به هم رزمانش گفته بود که به راننده بگن بایسته؛ بعد
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت:
یک #مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم برد که...
#خواب_دیدم ایشان به منزل🏡 ما آمد و یک زیارت عاشورا در دست دارد و گفت این #زیارت_عاشورا را چهل روز🗓 بخوان حاجتت برآورده میشود✅
#شهید_محمد_شالیکار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک #مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم
4⃣8⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰محمد شالیکار 1349 در خانواده ای متدین و معتقد به احکام شیعی از اهالی شهرستان #فریدون_کنار چشم به جهان گشود. چند سال پس از آغاز #جنگ_تحمیلی عراق علیه ایران🇮🇷 از ادامه تحصیل📚 انصراف داد
🔰و با پیگیری و تلاش سخت, در سال 1364 زمانی که هنوز #15سالش نشده بود🚫 وارد عرصه دفاع شد. در #عملیات های ✓کربلای 4 ✓کربلای 5 در ✓کربلای 10 و ✓والفجر 10 نیز حاضربود.
🔰در والفجر 10 تیری💥 به #سر او اصابت کرد اما از این مجروحیت سخت😣 و خطرناک جان سالم به در برد. در سال 69 ازدواج💍 کرد. مسائل #سوریه او را بی تاب کرده بود تا اینکه راهی شد. در سوریه هم پرتلاش و ایثارگر✊ حاضر شد.
🔰شبی که نیروهای ما عملیات کرده بودند محمد با فریاد #الله_اکبر , روحیه نیروها را تقویت می کرد.حین پیشروی تیری💥 راه نفس را در قاب سینه اش بست و او را نقش زمین #وادی_ترک کرد. #آخرین صدای او ذکر #شهادتین بود. 5 روز بعد او به حسین برادر شهیدش🌷 پیوست .
#شهید_محمد_شالیکار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه بخاطر پول نیست
به خاطر عشقِ......❤
#کلنا_بفداك_یاعقیلهالعرب_س
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💥روزهای دلتنگی دگر #باران نبارد ای کاش 🌨🌨 آری برای جان سپردن #دوری ات ڪافیست ... #شهید_عبدالمهدی_ک
راز و رمز تحمل آن همه #سختی های جنگ
همین عبارت ساده بود:
👈کار برای خدا #دلسردی ندارد.
👈خودمان را برای خدا #خالص کنیم....
#شهید_عبدالرضا_مجیری🌷
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راز و رمز تحمل آن همه #سختی های جنگ همین عبارت ساده بود: 👈کار برای خدا #دلسردی ندارد. 👈خودمان را برا
5⃣8⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠روز وداع
🍃🌹روز آخر فاطمه و ریحانه را بغل کرد و شروع کرد روضه #حضرت_رقیه(س) خواند.
با فاطمه صحبت كرد
گفت:«بابا من دارم می روم سوریه، شاید شهید بشوم!»
فاطمه گفت: «بابا نمیخواهم بروی شهید بشوی.» عبدالمهدی به او گفت:«باباجان اگر من شهید بشوم، دوباره #زنده میشوم. »
فاطمه گفت:«آخه بابا کسی که زنده نشده تا حالا! شما چه جوری میخواهی زنده بشوی و برگردی؟»
🍃🌹گفت:« اگر شهید بشوم، میتوانم زنده بشوم و با امام زمان(عج) برگردم.
فاطمه جان بابا اگر برود پیش امام حسین(ع) در بهشت، میوههای بهشتی برایت می آورد. تو نگران من نباش
من همیشه پیش شما هستم.»
آخر هم از فاطمه خواست #دعا كند پدرش شهید شود.
🍃🌹حرفش به اینجا كه رسید، به او گفتم: «این حرفها چیه به بچه می زنی؟ گناه دارد!»
گفت: «نمیخواهم فرد دیگری با او صحبت كند. دوست دارم خودم #راضی اش كنم.»
حتی با دخترش هم صحبت کرد و رضایت فاطمه را گرفت.
🍃🌹روزی چند مرتبه زنگ میزد. هر وقت هم تماس میگرفت، میگفت مرضیه من #شرمنده توام. نمیدانم چگونه #خوبیهای تو را جبران كنم. بار بچهها روی دوش شماست، مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول. من آن موقع #گیج بودم. نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند. می گفت انشاءالله امام زمان(عج) و فاطمه زهرا (س)برایت جبران کنند.
🍃🌹50 روزی میشد كه رفته بود سوریه. تماس گرفت و گفت: «خیلی دلم برای بچههایم #تنگ شده. برو از طرف من برایشان اسباب بازی بخر تا وقتی آمدم به آنها #سوغات بدهم آمدنم نزدیک است، ولی نمی دانم می آیم یا نه؟»
گفتم: «چقدر ناامید هستی؟ انشاءالله به #سلامتی برمیگردی سر خانه زندگی ات.»
🍃🌹سعی میکردم به #شهادتش فکر نکنم اگر فكری هم به ذهنم خطور میكرد، خودم را به كاری مشغول میكردم تا فراموش كنم....
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#شہیدانہ
🌷والہ و شیدا مےڪند سنگ مزار هر شهید
❣دل را #تسلّا مےڪند سنگ مزار هر شهید
🌷گفتم ڪه دسٺ بگذار بر تربٺ شهیدان
❣گفتا #توسل ماسٺ سنگ مزار هر شهید
#پنجشنبہویادشهداباصلواٺ
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢 #انگشــت_و_انگشتــر
✍عصـر عـاشورا بود. در #فڪه مشغول جسـت و جـو بودیم اما هیـچ خبـری از شهـدا نبود.
🍁به شهـدا التمـاس ڪردم ڪه خودی نشـان دهند. #نـاگهـان میان خـاڪ ها و علـف های اطراف، چشمم افتـاد به شی ایی ســرخ رنــگ ڪه خیلی به چشم می زد.
🍁 دقت ڪردم یڪ بنـد #انگشـت استخـوانی داخـل حلقـه ی یڪ #انگشتــر بود.
🍁 با محمـودونـد و دیگران آن جـا را گشتیم . آن جـا یڪ استخــوان لگـن و یڪ ڪلاه آهنی و یڪ جیـب خشاب پیدا کردیم.
🍁خیلی عجیـب بود. در ایام محرم نزدیڪ عـاشـورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود.
همه نشستیم و زدیم زیر گریه؛ انگار روز عاشورا بود و انگشـت و انگشتـر حضرت امام حسین (ع) ...
منبع: کتاب تفحص، صفحه:112
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾همه گویند #از_سر گذشت 💥اما من گویمت چگونه از #دلـ❤️ گذشت؟! 🌾ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء
برشےاز #ڪتاب ســــربلنــد❤️
هر وقت ڪارش جایی #گیر مےکرد☝️ و تیرش به سنگ میخورد😞، زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم☺️.
داشتم غذا درست میکردم😊، زنگ میزد که: مامان یه #یـــس برام بخون☺️کارم رو رها میکردم و مینشستم جَلدی برایش میخواندم.
میخواست #زمینیرا که پدرش بهش داده بود، بفروشد و جای دیگری خانه بخرد🏡.چهل سورهی #حشر برایش نذر کردم❤️سیهشتمی را که خواندم به فروش رفت.
وقتی میآمد خانهمان و میدید دارم #قرآن میخوانم😃، به خانمش میگفت😒: ببین مامانم داره قرآن میخونه که #شهید نشم💔😔
خون خونش رو میخورد😔 و میگفت:همین که میان اسمم رو بنویسن برای سوریه، خط میزنن😭 میگن #حججے نه.
گریه میکرد😔 و میگفت: نکنه کسی رفته و چیزی گفته،بابا حرفی نزده باشه؟!💔😔
راوے:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh