eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پرواز بال و پر نمیخواهد #عشق میخواد عشقی که از درون وجود شعله کشیده باشد عشقی که از #پروانگی آغاز ش
راوی:دوست شهید🌷 🔸چندباری با ماشین پدرم🚙 به محمدرضا #رانندگی یاد دادم. یکبار موقع خداحافظی👋 مرا بوسید و #تشکر کرد. 🔸آن روز به من گفت اگر من #شهیدشدم امروز را به خاطر بیاور💭 #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در حال حرکت به سمت #سوریه موقع #اذان مغرب و عشا به هم رزمانش گفته بود که به راننده بگن بایسته؛ بعد
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم برد که... ایشان به منزل🏡 ما آمد و یک زیارت عاشورا در دست دارد و گفت این را چهل روز🗓 بخوان حاجتت برآورده می‌شود✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک #مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم
4⃣8⃣8⃣ 🌷 🔰محمد شالیکار 1349 در خانواده ای متدین و معتقد به  احکام شیعی از اهالی شهرستان چشم به جهان گشود. چند سال پس از آغاز عراق علیه ایران🇮🇷 از ادامه تحصیل📚 انصراف داد 🔰و با پیگیری و تلاش سخت, در سال 1364 زمانی که هنوز نشده بود🚫 وارد عرصه دفاع شد. در های ✓کربلای 4 ✓کربلای 5 در ✓کربلای 10 و ✓والفجر 10 نیز حاضربود. 🔰در والفجر 10 تیری💥 به او اصابت کرد اما از این مجروحیت سخت😣 و خطرناک جان سالم به در برد. در سال 69 ازدواج💍 کرد. مسائل او را بی تاب کرده بود تا اینکه راهی شد. در سوریه هم پرتلاش و ایثارگر✊ حاضر شد. 🔰شبی که نیروهای ما عملیات کرده بودند محمد با فریاد , روحیه نیروها را تقویت می کرد.حین پیشروی تیری💥 راه نفس را در قاب سینه اش بست و او را نقش زمین کرد. صدای او ذکر بود. 5 روز بعد او به حسین برادر شهیدش🌷 پیوست . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه بخاطر پول نیست به خاطر عشقِ......❤ #کلنا_بفداك_یاعقیله‌العرب_س 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
👈او شیمیایست ... من هم #شیمیایـے_ام ... او را دشمن بعثی بہ این روز انداخت ... مـــن را #گناهانـــــم ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💥روزهای دلتنگی دگر #باران نبارد ای کاش 🌨🌨 آری برای جان سپردن #دوری ات ڪافیست ... #شهید_عبدالمهدی_ک
راز و رمز تحمل آن همه #سختی های جنگ همین عبارت ساده بود: 👈کار برای خدا #دلسردی ندارد. 👈خودمان را برای خدا #خالص کنیم.... #شهید_عبدالرضا_مجیری🌷 #شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راز و رمز تحمل آن همه #سختی های جنگ همین عبارت ساده بود: 👈کار برای خدا #دلسردی ندارد. 👈خودمان را برا
5⃣8⃣8⃣ 🌷 💠روز وداع 🍃🌹روز آخر فاطمه و ریحانه را بغل کرد و شروع کرد روضه (س) خواند. با فاطمه صحبت كرد گفت:«بابا من دارم می روم سوریه، شاید شهید بشوم!» فاطمه گفت: «بابا نمی‌خواهم بروی شهید بشوی.» عبدالمهدی به او گفت:«باباجان اگر من شهید بشوم، دوباره میشوم. » فاطمه گفت:«آخه بابا کسی که زنده نشده تا حالا! شما چه جوری می‌خواهی زنده بشوی و برگردی؟» 🍃🌹گفت:« اگر شهید بشوم، می‌توانم زنده بشوم و با امام زمان(عج) بر‌گردم. فاطمه جان بابا اگر برود پیش امام حسین(ع) در بهشت، میوه‌های بهشتی برایت می آورد. تو نگران من نباش من همیشه پیش شما هستم.» آخر هم از فاطمه خواست كند پدرش شهید شود. 🍃🌹حرفش به اینجا كه رسید، به او گفتم: «این حرف‌ها چیه به بچه می زنی؟ گناه دارد!» گفت: «نمی‌خواهم فرد دیگر‌ی با او صحبت كند. دوست دارم خودم اش كنم.» حتی با دخترش هم صحبت کرد و رضایت فاطمه را گرفت. 🍃🌹روزی چند مرتبه زنگ می‌زد. هر وقت هم تماس می‌گرفت، می‌گفت مرضیه من توام. نمی‌دانم چگونه تو را جبران كنم. بار بچه‌ها روی دوش شماست، مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول. من آن موقع بودم. نمی‌فهمیدم چرا این‌ حرف‌ها را می‌زند. می گفت ان‌شاءالله امام زمان(عج) و فاطمه زهرا (س)برایت جبران کنند. 🍃🌹50 روزی می‌شد كه رفته بود سوریه. تماس گرفت و گفت: «خیلی دلم برای بچه‌هایم شده. برو از طرف من برایشان اسباب بازی بخر تا وقتی آمدم به آنها بدهم آمدنم نزدیک است، ولی نمی دانم می آیم یا نه؟» گفتم: «چقدر ناامید هستی؟ ان‌شاءالله به برمی‌گردی سر خانه زندگی ات.» 🍃🌹سعی میکردم به فکر نکنم اگر فكری هم به ذهنم خطور می‌كرد، خودم را به كاری مشغول می‌كردم تا فراموش كنم.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷والہ و شیدا مےڪند سنگ مزار هر شهید ❣دل را مےڪند سنگ مزار هر شهید 🌷گفتم ڪه دسٺ بگذار بر تربٺ شهیدان ❣گفتا ماسٺ سنگ مزار هر شهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 #انگشــت_و_انگشتــر ✍عصـر عـاشورا بود. در #فڪه مشغول جسـت و جـو بودیم اما هیـچ خبـری از شهـدا نبود. 🍁به شهـدا التمـاس ڪردم ڪه خودی نشـان دهند. #نـاگهـان میان خـاڪ ها و علـف های اطراف، چشمم افتـاد به شی ایی ســرخ رنــگ ڪه خیلی به چشم می زد. 🍁 دقت ڪردم یڪ بنـد #انگشـت استخـوانی داخـل حلقـه ی یڪ #انگشتــر بود. 🍁 با محمـودونـد و دیگران آن جـا را گشتیم . آن جـا یڪ استخــوان لگـن و یڪ ڪلاه آهنی و یڪ جیـب خشاب پیدا کردیم. 🍁خیلی عجیـب بود. در ایام محرم نزدیڪ عـاشـورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود. همه نشستیم و زدیم زیر گریه؛ انگار روز عاشورا بود و انگشـت و انگشتـر حضرت امام حسین (ع) ... منبع: کتاب تفحص، صفحه:112 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾همه گویند #از_سر گذشت 💥اما من گویمت چگونه از #دلـ❤️ گذشت؟! 🌾ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء
برشےاز #ڪتاب ســــربلنــد❤️ هر وقت ڪارش جایی #گیر مےکرد☝️ و تیرش به سنگ می‌خورد😞، زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم☺️. داشتم غذا درست می‌کردم😊، زنگ می‌زد که: مامان یه #‌یـــس برام بخون☺️کارم رو رها می‌کردم و می‌نشستم جَلدی برایش می‌خواندم. می‌خواست #زمینی‌را که پدرش بهش داده بود، بفروشد و جای دیگری خانه بخرد🏡.چهل سوره‌ی #حشر برایش نذر کردم❤️سی‌هشتمی را که خواندم به فروش رفت. وقتی می‌آمد خانه‌مان و می‌دید دارم #قرآن می‌خوانم😃، به خانمش می‌گفت😒: ببین مامانم داره قرآن می‌خونه که #شهید نشم💔😔 خون خونش رو می‌خورد😔 و می‌گفت:همین که میان اسمم رو بنویسن برای سوریه، خط میزنن😭 می‌گن #حججے نه. گریه می‌کرد😔 و می‌گفت: نکنه کسی رفته و چیزی گفته،بابا حرفی نزده باشه؟!💔😔 راوے:مادر‌شهید #شهید_محسن_حججی💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6019174267642446064.mp3
480.8K
صوت: حاج حسین یکتا فقط بی سیمتون روشن باشه! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh