eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
نوبت آمد وصف"سردار" دلیر آن چریک پیر، بی تاب و نظیر همچو کس ندیده روزگار شیر جنگل، مردجنگ و کارزار بوده فتح الله، در جدال شرح اوصافش، نگنجد این مقام شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نوبت آمد وصف"سردار" دلیر آن چریک پیر، بی تاب و نظیر همچو #شکری کس ندیده روزگار شیر جنگل، مردجنگ و ک
9⃣5⃣9⃣ 🌷 💠معرفی سرداران گمنام 1⃣ سردار شهید فتح الله شکری 🔻 قسمت اول 🌷سردار شهید فتح الله شکری در پائیز سال 1337 در روستای کلوسای بدنیا آمد. وی بدلیل امکانات کافی در روستای خویش و همچنین مادی خانواده نتوانست بیش از دوران ابتدائی ادامه تحصیل دهد. 🌷او در ماههای محرم و رمضان در مساجد و تکایا به مرثیه خوانی می‌پرداخت و با فئودالها و آن زمان شدیداً می‌ورزید. 🌷در مهر ماه سال 1357 به خدمت سربازی فراخوانده شد که در پی صدور امام خمینی رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی مبنی بر از پادگان فرار نمود و به صف انقلابیون مسلمان پیوست. 🌷پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به ادامه خدمت سربازی پرداخت و پس از اتمام آن به مشغول شد. شهید فتح‌الله شکری برای مقابله و مبارزه با در گروهی بنام مشغول به فعالیت شد. 🌷روحیه شهادت طلبی ایشان از همان اولایل انقلاب مشهود و در صحنه‌های ستیز با کفر و ضد انقلاب همیشه بود. به‌دنبال شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، خود را به مقر رساند تا برای نبرد با کفار بعثی ثبت نام کند. 🌷او برای پاسداری از اسلام و دستاوردهای انقلاب چه در جبهه‌های جنگ و چه در آمل رشادتهای بسیار از خود به خرج داد و جز خدمت چیز دیگری از خود به یاد نگذاشت. تا اینکه در 1361/12/12 به همراه دیگر یاران با وفایش در جنگلهای آمل به دست امپریالیسم جهانی به شهادت رسید. 🌷سردار شهید فتح‌الله شکری توسط آیت‌الله «چریک پیر جنگل» و توسط آیت‌الله به «سردار جنگل» توصیف شد. فیلم مستند «سردار جنگل» به زندگی سردار شهید فتح الله شکری و واقعه و همچنین 40 شهیدی که داشته است می پردازد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
مراقب باشیــم #ستون را گم نکنیـم که #بیراهه هــــا در کمیــــــــن اند ... #چهره_مُتَفاوت 🔻پدر #ش
✍همرزم شهید نوری: بابک خیلی #اجتماعی بود. من توی منطقه پالایشگاه #نفت در چند کیلومتری #بوکمال مستقر بودم. چند روزی گذشت بابک و دونفر دیگه از بچه ها اومدن #کنار_چادر ما مستقر شدن. من برخوردی از قبل با بابک نداشتم و همیشه توی #روابط_عمومی به خودم میبالیدم که در آن واحد با همه جور میشم. نه اینکه چون بابک الان شهید شده دارم ازش تعریف میکنم. خدا وکیلی دلی میگم بابک توی مرام و #معرفت خیلی از من سر تر بود. و توی اولین برخورد #حسابی با هم جور شدیم. #شهید_بابک_نوری_هریس 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پروفسور "ادون روزو" رئیس موزه جنگ فرانسه بعد از سه روز اقامت در ایران و نیم ساعت قدم زدن در #شلمچه می گوید: آرزوی من این است که بتوانم یک هفته با #پای_پیاده روی این خاک شلمچه قدم بزنم.. موقع رفتن به کشورش هم گفت: همه ۲۰ سال مطالعه و #تحقیقاتی که روی جنگ های دنیا داشته ام به یک طرف، این سه روزی که در ایران بودم و درباره جنگ شما شنیدم، یک طرف... 📎شلمـچه ،قطعه ای بهـــشت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پروفسور "ادون روزو" رئیس موزه جنگ فرانسه بعد از سه روز اقامت در ایران و نیم ساعت قدم زدن در #شلمچه م
0⃣6⃣9⃣ 🌷 💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج) 🔰خیلی ها سید را از برنامه شناختند. 🌷او در این برنامه به ویژگیهای پرداخت و گفت: « شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید. این خاطرات را باید از دل شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند، ۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء، اولیا، و ‌...همه آمدند‌. 🌷شب عملیات، ۴ کیلومتر بود. رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند: باید بزنید به آب‌. از یک طرف، و موانع از طرف دیگر. 🌷 بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب، کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به برسند. 🌷وقتی به رسیدیم از دور، نور چراغ های شهر دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد. 🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند ، فکر می کردند رسیده اند به (ع). 🌷اصلا بو و داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش، انرژی خاصی به بچه ها می داد. بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود: "از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی (ع) رو میده ." 🌷می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر (س) را می داد. 🌷تربت شلمچه بوی تربت (ع) را می دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی (ع) را برایم آورده بود..‌ هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند، گفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد، بوی جبهه را می دهد. 🌷فکر نمی کردم روزی شلمچه شود. ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند، زیارت می کردند، نماز می خواندند، بچه ها بازی می کردند و... آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند.» 📚کتاب علمدار ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علی الهادی نوجوان ۱۷ ساله مدافع حرم از حزب الله لبنان 💗 #رویای_صادقه دوستم شهید #علی_الهادی
✍ از زبان یکی از دوستان ایرانی شهید: 💢سعادت نداشتم خیلی در معیت باشم، اما همان روز‌ها که برای اعزام می‌کرد، چند باری او را دیدم. 💢یک بار قامت به بست. خوب نگاهش کردم. انگار نماز می‌خواند! نمی‌دانم این نوجوان کم سن و سال این نماز خواندن را از کجا یاد گرفته بود. به‌حتم در ذاتش بود. 💢او در همان چند برخورد من را هم مثل خیلی‌های دیگر ربود. بعد‌ها از این و آن شنیدم که علی بین خیلی از بچه‌های لبنان دارد. 💢کار خاصی هم نمی‌کرد که محبوب جلوه کند. یک در ذاتش داشت که آدم را جذب می‌کرد. در رفتارش نبود. اخلاص داشت و شاید همین ، او را آسمانی کرد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(37) 🌐 قسمت هفتم: بنی اسرائیل؛ حزب شیطان 1⃣ #ملک_سلیمان علیه السّلام:
❣﷽❣ 💠💠 و (38) اقتدار حکومت سلیمان علیه السّلام و عجایب دوره او بدینجا ختم نمی شود. به بند کشیدن جنیان و شیاطین از سوی این پیامبر بزرگ و استفاده از آنان در امور گوناگون نظامی و حکومت داری در قرآن کریم به نحوی روشن بیان شده است. همراهی جن با او در لشکرکشی منجر به داستان مورچه،‌ بنایی و غواصی شیاطین در جریان ساخت بیت المقدس و اعلام آمادگی عفریتی از جن برای انتقال تخت ملکه سبا از یمن به شما و مقر حکومت سلیمان علیه السّلام از مواردی است که در این باب در قرآن کریم بدان اشاره شده است و می تواند بیانگر حدود دخالت این موجودات در امر انسانها به فرمان خداوند باشد. البته در رأس تمامی این نعمتها و توانایی های خارق العاده که خداوند به سلیمان نبی ارزانی داشت، برخورداری از همراهی انسانهای بزرگی بود که در زمان حکومت وی و پدرش پرورش یافته بودند. آن هنگام که عفریتی از جن برای انتقال تخت بلقیس، ملکه سبا، اعلام آمادگی کرد و مدت زمان آن را به اندازه بلند شدن سلیمان علیه السّلام از روی تخت خویش و اتمام آن مجلس-که یک نیمروز بود-تعیین کرد، آصف بن برخیا که وزیر وی بود، ضمن اعلام آمادگی، این زمان را به یک چشم بر هم زدن یا برگرداندن کاهش داد و در عمل نیز این اتفاق افتاد. این واقعه به حدی بر سلیمان علیه السّلام تأثیرگذار بود که در پی آن زبان به شکر خداوند گشود و وی را بر این نعمت همراهی انسان های بزرگ سپاس گفت. این جریان همچنین نشان می دهد که انجام امور خارق عادت در آن دوره تنها منحصر به سلیمان علیه السّلام نبوده و در پی ایجاد حکومت الهی و فراهم شدن زمینه رشد انسان ها، همراهان او نیز به قدرت هایی دست یافته اند که آنان را از این جهت برتر از جنیان قرار داده است. نکته جالب توجه در اینجا این است که این توانایی خارق العاده از آنجا که در وجود آصف ایجاد شده بود که بنا بر تصریح قرآن کریم وی به دانشی از دانش های کتاب دست یافته بود. این در حالی است که بنا بر نقل قرآن کریم و تفسیر آن از سوی روایات، امیرالمؤمنین علیه السّلام بر همه دانش کتاب احاطه داشت و با این دانش در کنار رسول خدا به انجام وظیفه مشغول بود. 🔻🔻🔻 . . . 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6041612198998966785.mp3
9.09M
#سفر_پرماجرا ۱۷ ✍دل کندن سخته... از یه خونه،از یه عزیز، از یه محل و... ✨اما یه چیز، احساس غربت و تنهاییِ لحظه ی دل کندن رو کم میکنه؛ و اونم رفاقت با اهل بهشت، در همین دنیاست👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰محمودرضا #شکسته بود خودش را و به راحتی خودش را می شکست. در این خصوصیت اخلاقی در #اوج بود !! 🔰بدون
#شهید_محمود_رضا_بیضائی 🍂آه از دل خواهر غم دیده ... خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی: 🌾دی ماه خیلی غم انگیزه ... هفتم #دی ماه سال ۱۳۹۲ یعنی ۲۲ روز قبل از #شهادت محمودرضا🌷 برای مراسم فوت عمه مان آمده بود تبریز و همان دیدار شد #آخرین_دیدارش با خانواده و فامیل. 🌾خیلی خوشحال بود ! لباس رنگ روشن👕 پوشیده بود، بلوز سفید با شلوار کتان کِرم رنگ شش جیب، چقدر #صورتش نورانی بود😍 ... 🌾گفتم : محمود، چه خوب کاری کردی اومدی بابا این روزها بخاطر فوت عمه خیلی غمگینِ😔 یهو نگاهشو از زمین برداشت، به چشمای من خیره شد. همینطور خیره #بالبخند ... ⭕️هرگز لب باز نکرد که بگه #آخرِ همین ماه خودش آسمونی میشه🕊 🍂با روضه های #کرببلا قد کشیده ایم 🍂این افتخار را همه مدیون #زینبیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 پارتی بازی به سبک شهدا 🌷بعد از #دانشکده هنگام تقسیم نیرو، مرتضی را به قسمت #اداری، مأمور کرده بود
تا بوده همین بوده #حماسه، مرد میدان می‌خواهد👊، یک فرمانده و چند نیروی مخلصِ عاشق❤️ و کرور کرور #دشمن. #حماسه، میدان نبرد می‌خواهد جایی در نزدیکی مرز عراق و #سوریه، منطقه التنف؛ زمان می‌خواهد، زمانی به وقت دوشنبه 16 مرداد🗓 همان نیمه شبِ🌗 حمله #داعش به مقر نیروهای ایرانی. #حماسه یک فرمانده کاربلد می‌خواهد، کسی که اگر نبود🚫، حکایت اسارت و سر بریده و عاشقی، سرنوشت یازده رزمنده ایرانی🇮🇷 دیگر حاضر در این مبارزه هم می‌شد؛ سرنوشتی درست شبیه سرنوشت #شهیدمحسن_حججی که یکی از نیروهای این فرمانده بود. #شهید_مرتضی_حسین_پور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تا بوده همین بوده #حماسه، مرد میدان می‌خواهد👊، یک فرمانده و چند نیروی مخلصِ عاشق❤️ و کرور کرور #دشمن
1⃣6⃣9⃣ 🌷 💠سقای تشنه 🔰مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی😪 برای او دوره بود‌.در عملیات آبی خاکی شمال کشور🇮🇷 در هوای به شدت گرم♨️ ناگزیر می شود چند بار یک را تکرار کنند. 🔰وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب💧 له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش که بهمن ۹۲ درحوالی حرم🕌 (س) به رسید🌷 سقا شده،وخود بدون نوشیدن ای آب به پادگان باز می گردند. 🔰مرتضی درجریان نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی👤 برای شناسایی موقعیت های تکفیری👹 خطر می کرد و باز می گشت. 🔰یک شب زمستانی☃ وقتی از شناسایی بازگشت به شدت بود پرسید غذاهست⁉️ گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان🍞 مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد ازآن را خورد وخدا شکر کرد🙂 و خوابید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گلوله💥 بدجوری شکمش را سوراخ کرده بود روده هایش زده بود بیرون💔 روده هایی که بیرون آمده بود را فشار میدهد داخل و با باند میبندد... به خاطر خونریزی، #عطش شدیدی دارد😪 قمقمه آبش هم تمام شده. ناگهان از پشت سر یک #ترکش میخورد کنار نخاعش بچه ها خط را شکسته بودند⚡️ بعثی‌ها داشتند فرار می کردند یک دفعه یک خمپاره آمد و افتاد نزدیکش💥 در حال #شهادتین خواندن، خمپاره منفجر شد بوی خاک و مواد منفجره قاطی شده بود🌫 چشمانش را که باز میکند، میبیند پایین شکمش پاره شده و روده هایش بیرون ریخته😰 روده‌ها را جمع میکند و داخل شکم میگذارد و با عمامه دورش را میپیچید #حاج_آقا_محمد_صادقی_سرایانی ۲۵ روز در کما بوده و حتی قبل آن فکر میکردند #شهید شده و کفنش کردند... ✍پ.ن: رهبری یه وقتی میفرمودند: این #عمامه سبک است چند سیر بیشتر وزن ندارد ولی #مسئولیتش خیلی سنگین است... حاج محمد صادقی بعد از پاره شدن شکمش داد و فریادی نزد❌ خب او روحانی گردان بود مسئولیت عمامه، شنیدن درد مردم و داد نزدن #درد خود است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 3⃣3⃣ #قسمت_سی_وسه 💞 {«ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺮﻧﮕ
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 4⃣3⃣ 💞 ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﺎ ﺧﻮدش ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﺮدم. روز ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ دﺳﺘﻢ را ﻣﯽ ﺑﺮدم ﻻي ﻣﻮﻫﺎش و از ﺳﺮ ﺑﺪﺟﻨﺴﯽ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻣﺸﺎن. و ﺣﺎﻻ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻣﮋه ﻫﺎش ﻫﻢ رﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻓﺮق ﻧﺪاﺷﺖ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻮد. ﮐﻨﺎرﻣﺎن ﺑﻮد. ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. ﻫﻤﻪي زﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺪه ﺑﻮد ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﻣﺮاﻗﺒﺖ از او. آﻧﻘﺪر ﮐﻪ ﯾﺎدم رﻓﺘﻪ ﺑﻮد اﺳﻢ ﻋﻠﯽ و ﻫُﺪي را در ﻣﺪرﺳﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ. ﻋﻠﯽ ﮐﻼس اول راﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﻣﯽ رﻓﺖ و ﻫُﺪي اول دﺑﺴﺘﺎن. ﺟﺎﯾﻢ ﮐﻨﺎر ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮد. ﺷﺐ ﻫﺎ ﻫﻤﺎن ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺑﯿﺪم، ﭘﺎي ﺗﺨﺖ. ﯾﮏ ﺷﺐ از «ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦ» ﮔﻔﺘﻨﺶ ﺑﯿﺪار ﺷﺪم. ﺧﻮاب دﯾﺪه ﺑﻮد. ﺧﯿﺲ ﻋﺮق ﺷﺪه ﺑﻮد. ﺧﻮاب دﯾﺪه ﺑﻮد ﭼﻞ ﭼﺮاغ ﻣﺤﻞ را ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده. 💞- چل چراغ سنگین بود. استخوان‌هام می شکست. صدای شکستنشان را می شنیدم. همه‌ی دندان‌هام ریخت توی دهانم. - آﺷﻔﺘﻪ ﺑﻮد.ﺧﻮاﺑﺶ را ﺑﺮاي ﯾﮑﯽ از دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﻪ آﻣﺪه ﺑﻮد ﻣﻼﻗﺎﺗﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮد. او ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ: " تعبیرش این است که شما از راﻫﺘﺎن ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ اﯾﺪ. ﭘﺸﺖ ﮐﺮده اﯾﺪ ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎداﺗﺘﺎن." آن روزﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ اﯾﺮاد ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺣﺘﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽ زدﻧﺪ. ﭼﻮن رﯾﺶ ﻫﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﯿﻤ ﯽ درﻣﺎﻧﯽ رﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮد و ﻣﻦ ﺑﺮاي اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻢ زﯾﺮ ﺑﻐﻞ ﻫﺎﯾﺶ را ﺑﮕﯿﺮم و راه ﺑﺮود، ﭼﺎدر را ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎر. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ اﯾﻦ ﻃﻮري زﺟﺮ ﺑﮑﺸﺪ. ﺗﻠﻔﻦ زدم ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺧﻮاب ﻣﯽ داﻧﺴﺖ. ﺧﻮاب را ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪ دﮔﺮﮔﻮن ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺗﻌﺒﯿﺮش ﮐﺮد، ﺷﻬﺎدﺗﯽ ﮐﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎي زﯾﺎدي دارد. 💞ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺧﻮش ﺣﺎل ﺑﻮدﯾﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﻮب ﺷﺪه. ﺳﺮ ﺣﺎل ﺑﻮد. ﺑﻌﺪ از ﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﻣﯽ رﻓﺖ ﺑﯿﺮون ﻗﺪم ﻣﯿﺰد. روز ﻫﺎ ي اول ﭘﺸﺖ ﺳﺮش راه می اﻓﺘﺎدم. دورادور ﻣﺮاﻗﺐ ﺑﻮدم زﻣﯿﻦ ﻧﺨﻮرد. ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ ﺣﺴﺎس اﺳﺖ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: "از ﺗﻮﺟﻪت ﻟﺬت ﻣﯽ ﺑﺮم ﺗﺎ وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮي ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺗﺮﺣﻢ ﻧﯿﺴﺖ." 💞 ﻧﮕﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﺷﯿﻤﯽ درﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮد.ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﭘﺮوﺗﺌﯿﻦ درﻣﺎﻧﯽ اﺳﺖ. اﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪ. رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺳﯿﻨﻤﺎ، ﻓﯿﻠﻢ از ﮐﺮﺧﻪ ﺗﺎ ارﯾﻦ را دﯾﺪه ﺑﻮد. ﻏﺮوب ﮐﻪ آﻣﺪ دل ﺧﻮر ﺑﻮد. ﺑﺎور ﻧﻤﯽ ﮐﺮد ﺑﻪش دروغ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﺧﻮدش را ﺳﺮزﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ«ﺣﺘﻤﺎ ﺟﻮري رﻓﺘﺎر ﮐﺮده ام ﮐﻪ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ آﻣﺪه ام.» ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 5⃣3⃣ 💞 «اﻣﺎ ﺳﺮﻃﺎن ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮگ» ﭼﯿﺰي ﮐﻪ دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷﺖ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﺪ. دﯾﺪه ﺑﻮد ﺣﺴﺮت ﺧﻮردﻧﺶ را از ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺸﺪن و ﺣﺎﻻ اﮔﺮ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ ﺳﺮﻃﺎن دارد.....ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻏﺼﻪ ﺑﺨﻮرد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﻘﺪر ﺑﺮاﯾﺶ از زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﺮگ ﮔﻔﺖ.ﮔﻔﺖ: "ﺧﺪا دوﺳﺘﻢ دارد ﮐﻪ ﻣﺮگ را ﻧﺸﺎﻧﻢ داده و ﻓﺮﺻﺖ داده ﺗﺎ آن روز ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺴﺒﯿﺤﺶ ﮐﻨﻢ و ﻧﻤﺎز ﺑﺨﻮاﻧﻢ." ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﺤﻮ ﺣﺮﻓﻬﺎي او ﺷﺪه ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ زد رو ي ﭘﺎﯾﺶ و ﮔﻔﺖ: "ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺧﻮاﻧﯽ ﺑﺲ اﺳﺖ.ﺣﺎﻻ ﺑﻘﯿﻪ ي راه را ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ روﯾﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﭘﺮروﺗﺮي ﯾﺎ ﻣﻦ." 💞 ﻣﻦ دﻋﺎ ﻣﯽ ﮐﺮدم. ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ اﺻﺮارﻫﺎي ﻣﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ از ﺟﻨﮓ ﺑﺮﮔﺸﺖ. ﮔﻤﺎن ﻣﯽ ﮐﺮدم ﻓﻨﺎ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ اﺳﺖ. ﺗﺎ دم ﻣﺮگ ﻣﯽ رود و ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮدد. ﻫﺮ روز ﺻﺒﺢ ﻧﻔﺲ راﺣﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪم ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺐ دﯾﮕﺮ ﮔﺬﺷﺖ. وﻟﯽ از ﺷﺐ ﺑﻌﺪش وﺣﺸﺖ داﺷﺘﻢ. ﺑﻪ ﺧﺼﻮص از وﻗﺘﯽ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰي ﻣﻌﺪه اش ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﮔﺎه ﺑﻪ ﮔﺎه ﻓﺸﺎرش ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﺎﯾﺪ و اورژاﻧﺴﯽ ﺑﺴﺘﺮي ﺷﻮد و ﭼﻨﺪ واﺣﺪ ﺧﻮن ﺑﻬﺶ ﺑﺰﻧﻨﺪ.ﺧﻮﻧﺮﯾﺰیﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﻣﻮر ﺑﺰرﮔﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ روي ﺷﺮﯾﺎن اﺛﻨﯽ ﻋﺸﺮ در آﻣﺪه ﺑﻮد و ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮش دارﻧﺪ. اﯾﻦ ﻫﺎ را دﮐﺘﺮ ........ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. دﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ آﻧﻘﺪر ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺧﻔﻪ ﺷﻮم. 💞دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ: "ﻫﺮ ﭼﻪ دﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، وﻟﯽ ﺟﻠﻮ ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻨﺪي. ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺑﻖ. ﺑﺎﯾﺪ آن ﻗﺪر ﻗﻮ ي ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻣﺒﺎرزه ﮐﻨﺪ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﯿﻤﯽ درﻣﺎﻧﯽ و رادﯾﻮ ﺗُﺮاﭘﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮاﻧﯿﻢ ﮐﺎري ﺑﮑﻨﯿﻢ." اﯾﻦ ﺷﺎﯾﺪﻫﺎ ﺑﺮاي ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮد. ﻣﯽ دﯾﺪم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﻪ ﻃﻮر آب ﻣﯿﺸﻮد. از اﺛﺮ ﮐﻮرﺗﻦ ﻫﺎ ورم ﮐﺮده ﺑﻮد، اﻣﺎ دو ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﮐﻪ رادﯾﻮ ﺗُﺮاﭘﯽ ﮐﺮده ﺑﻮد آن ﻗﺪر ﺳﺒﮏ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪش ﮐﻨﻢ. ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮدم ﺛﺎﻧﯿﻪ اي از ﮐﻨﺎرش ﺟُﻢ ﺑﺨﻮرم. ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ از ﻫﻤﻪي ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎ اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﻢ. دورش ﺑﮕﺮدم. ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪم از ﻓﺮدا ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ و ﻏﺼﻪ ﺑﺨﻮرم ﭼﺮا ﻟﯿﻮان آب را زود ﺗﺮ دﺳﺘﺶ ﻧﺪادم. ﭼﺮا از ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪم درد دارد. ﻫﺮﭼﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮد ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎهش ﻣﯽ رﻓﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺟﻠﻮي ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ" یک موی فرشته را نمی دهم به دنیا. تا آخر عمر نوکرش هستم." ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎم را ﻣﯽ ﺑﺮد. ﻣﯽ دﯾﺪم ﻣﺤﮑﻢ ﭘﺸﺘﻢ اﯾﺴﺘﺎده. ﻫﯿﭻ وﻗﺖ ﺑﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻮدن ﺑﺮاﯾﻢ ﻋﺎدت ﻧﺸﺪ. ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ramezani-20.mp3
5.36M
❤️ ✨من و خـیـال شـهـدا ❣عـشـق و از قـافلہ شـون ❣خـوشــا بہ حال شـهــدا😔 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آن فروریخته گلهای پریشان در باد🌸🍃 کز می #جام_شهادت همه مدهوشانند #نامشان زمزمه نیمه شـب🌔 مستان باد تا نگویند که از یاد💬 فراموشانند . . . #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ یا رَبّ چه‌شود زان #گل_نرگس خبر آید آن یار سفر ڪرده‌ی ما از سفر آید شام سیه #غیبت_ڪبری به سر آید امید همه #منتظران، منتظر آید اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 چـه خوب است که بسم رب الشهداء بگوییم و روز را #آغاز ڪنیم وچه خوش است وقتی تمام روز را به #یاد_شهدا باشیم بی شڪ بودن در جمع #خوبان، حاصلش #آرامش است... #سلام_بر_شــهدا #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5976420256212583296.mp3
3.96M
♨️قدم های شیطان برای انحراف انسان 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 حجت الاسلام #عالی 📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک #مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم
سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد، گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟ میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ می‌شه با سر بده بیام سمت تو؟ از #حيرت مانده بودم، از ضربان حرف‌هایی که حاجی می‌گفت و تمام وجودم را تکان داده بود. درک این مرد #سخت بود، نمی‌توانستم عمق #عاشقی‌اش را احساس کنم، نمی‌توانستم هم آغوش لحظات #دلدادگی‌اش شوم، او تنها بود. او در میدان عشق‌بازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید! ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، پلک‌هایش را روی هم گذاشت و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن بدونه که ما از این شکنجه‌ها نمی‌ترسیم و جا نمی‌زنیم. #شهید_محمد_شالیکار🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فیلم مدافع حرم #شهید_مرتضی_کریمی #سوریه #حلب #فوکیه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#بهترین_بابای_دنیا 🌾آقا مرتضی روحیات خاصی داشت که قابل تعریف کردن نیست🚫 هرکس با #آقامرتضی می‌نشست و بلند می‌شد خلق و خوی ایشان را می‌گرفت. زود با طرف مقابل جور می‌شد👥 اخلاقیاتش طوری بود که خیلی زود با همه صمیمی می‌شد💞 و همه هم او را دوست داشتند. 🌾شاید برخی فکر کنند که این #جوان‌ها تعلق خاطری به خانواده نداشتند❌ولی آقا مرتضی خیلی #بابایی بود. خصوصاً روی دختر کوچک‌ترمان #ملیکا خیلی حساس بود👌 روزهای آخر که به آموزشی قبل از اعزام می‌رفت، قرار بود با هم به بازار برویم و برای بچه‌ها لباس‌های زمستانی☃ بخریم. منتها قسمت نشد⭕️ و روز #پنج‌شنبه‌ای که رفت، ما فردایش خودمان رفتیم و خریدهای‌مان را کردیم و عکسش📸 را برای آقا مرتضی فرستادیم. 🌾همسرم برای اینکه دلـ❤️ ملیکا را به دست بیاورد، به او پیام داد📲 « #بابایی لباست خیلی خوشگله، ‌خوشگله😍...» ملیکا و حنانه برای پدرشان حرف زدند و صدای‌شان را با تلگرام برایش ارسال کردند. #مرتضی هم جواب‌شان را ضبط کرد و برای‌شان فرستاد. 🌾همسر من هم مثل هر پدری #دلش برای بچه‌ها و زندگی‌اش می‌تیپد💗 اما هدف🎯 و راهی داشت که به خاطر آن از همه تعلقاتش #گذشت. #شهید_مرتضی_کریمی #سالروز_ولادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh