eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاص_شهید ✍به روایت دوست شهید من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال #سبزش را روی سرش اند
0⃣0⃣8⃣ 🌷 🔹بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می کردیم و به می رسیدیم دیگر نیازی به خواندن مصیبت نبود🚫! رو به قبله می نشست و به افق خیره می شد، اشک در حلقه می زد، بعد به شدت گریه می كرد😭. نگاه به خیلی در انسان تأثیر گذار بود👌. 🔸رضا علیپور می گفت: «بعد از آنكه سید از خانه خدا🕋 برگشت برای گفتن زیارت قبولی رفتیم منزلشان🏡.» سید گفت: «وقتی رفتم توی سرزمین ، یک جایی خلوت كردم. اول بینی ام را روی خاک گذاشتم و خاک را ، می دانی چه بویی را حس كردم⁉️» گفتم: «نه.» 🔹با حال عجیبی ادامه داد: «من را احساس كردم. بعد هم خیلی گریه كردم😭، اطرافم كسی نبود. ، گریه كردم. می گفتم آقا من لایق نیستم❓ می خواهم برای یک بار هم كه شده، حتی به صورت شما را ببینم، آن قدر گریه كردم كه اطراف سرم كاملاً خیس شده بود.» آری👌، سید همه جا به یاد شلمچه بود. 🔸علیپور می گفت: «یک شیشه عطر خوشبو😌 از به سید مجتبی رسیده بود.» آقا سید در مراسم ازدواج رفقا💍 كه دعوت می شد به آن ها می گفت: «این شیشه عطر سوغات سید علی است كه از آورده، حیفم می آید كه فقط خودم از آن استفاده كنم. در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به (ع) شما را هم معطر می كنم☺️.» 🔹سید حتی در این لحظه ها هم از شهیدش غافل نبود🚫 و با این كار به دیگران هم یادآوری می كرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Alamdar (4).mp3
1.17M
⭕️سخنان شهید علمدار در شب خاطره شهدا 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علمدار: هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید، 👈 #زیارت_عاشورا را بخوانید،سه بار هم در اول و
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه جامعه #بیمه میشود ویار برای #امام_زمان "عج" تربیت میشود. #شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷 #ذاکر_اهل_بیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه ج
8⃣0⃣8⃣ 🌷 💠زیارت عاشورا حلال مشکلات 🔸یکی از سربازان می گفت: «در سالن تربیت بدنی🏓 سپاه نشسته بودیم. سید وارد شد، احساس کردیم خیلی خوشحال😃 است. بچه ها خوشحالی را پرسیدند، گفت: 🔹«مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت کنم و "سه روز زیارت عاشورا" بخوانم تا ان شاءالله حل شود. من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده✅.» 🔸من با خودم فکر کردم💭، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت⁉️ به هر حال آدم می کند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام می دهد.مدتی گذشت، این ماجرا را فراموش کردم🗯. 🔹تا اینکه در یکی از روزها نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های🚎 گرگان برسانم. او را به که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم. ⚡️اما هر چه منتظر ماندیم از خبری نشد. 🔸خیلی دیر شده بود، یک لحظه به یاد های سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه نذر کردم بخوانم، چند دقیقه⏰ نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم. آنجا فهمیدم که چه بود. 🔹او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات به اهل بیت فراموشمان نشود❌، به خصوص . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_1108187534728364399.mp3
21.88M
زیارت عاشورا 🎤با صدای محزون😭 مداح شادی روحش صلوات📿 التماس دعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علمدار: هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید، 👈 #زیارت_عاشورا را بخوانید،سه بار هم در اول و
🍂ای کاش در دلـ❣ذره ای شورونوا بود 🍃احوال ما با حالت نی هم صدا بود 🍂ای کاش #سوزجنگ درما کم نمی شد 🍃این نامرادی شیوه مردم نمی شد😔 #شهید_سیدمجتبی_علمـدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂ای کاش در دلـ❣ذره ای شورونوا بود 🍃احوال ما با حالت نی هم صدا بود 🍂ای کاش #سوزجنگ درما کم نمی شد 🍃ا
7⃣1⃣8⃣ 🌷 💠کارفرهنگی 🌾سید نشست روی و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد👊!مشت اون پر از خاک بود روبه من کرد وگفت:"مجید،امروز ى من و تو اینه که این خاکریز رو بدیم و بیاریم توشهرها! " 🌾ابروهایم را جمع کردم. معنی این حرف سید را نمیفهمیدم🗯. خودش توضیح داد و گفت:" و و توپ و تفنگ دیگه تموم شد🚫! ماباید توی شهر، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد🕌، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه . باید بریم دنبال . 🌾باید پیام این هایی که توی خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر."گفتم: خب اگه این کارو بکنیم چی میشه⁉️برگشت سمت من👥 و باصدایی بلند تر گفت:"جامعه میشه. گناه🔞 درسطح جامعه کم میشه. مردم اگه با رفیق بشن💞 همه چی درست میشه. اونوقت جوان ها میشن یار 😍 " 🌾بعد شروع کرد توضیح دادن: "ببین ، ما نمیتونیم❌ چکشی و تند برخورد کنیم.باید بانرمی و آهسته کارخودمون رو انجام بدیم👌 .باید کوتاه و زیبای شهدا🌷 را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارو دعوت کنند. باید برویم دنبال جوان ها. 🌾البته باید قبلش روی خودمان کارکنیم. اگه مثل نباشیم 🚫،بی فایده است😔. کلام ما تاثیر نخواهد داشت." به نقل از مجیدکریمی دوست شهید 📚کتاب علمدار/ انتشارات ابراهیم هادی . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهادت همین است دیگر... به ناگه پنجره‌ای باز می‌شود به ‌سمت #بهشت مهم تویی!! که ‌چقدر از #دلبستگی‌
8⃣2⃣8⃣ 🌷 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم.  همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️. راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه ج
شهید علمدار: باید کوتاه و زیبای را جمع کنیم و منتقل کنیم، نباید منتظر باشیم که ما رو کنند، باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل نباشیم، بی فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه ج
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان توست🌷 که به پرواز در آمدی 💟 دلهای بیقرار💔 چه رازیست که ⇜هر آسمانی ات ⇜در رقم خورد 🗓تاریخ ولادت ۱۳۴۵/۱۰/۱۱ 🗓تاریخ شهادت ۱۳۷۵/۱۰/۱۱ 🔹فراموش نمی کنم، گفت: من زیادی ندارم❌ به این آسمان پر ستاره اروند بیش از عمر نمی کنم! 🔸از خدا خواسته ام به من کار برای 🌷 را بدهد و همان شد که گفته بود. 🌷 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که #پرواز را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان #روزشهادت
2⃣2⃣9⃣ 🌷 💠خبر شهادت 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍂از همان وقت که صــدای آخرتان را شنیدیم، دیگر تاکنون نغمه ی دلـ❤️انگیـز نوایتــان را گُم کرده ایم. 🌾 باری که چهره ی نورانیتان✨ را دیده ایم، موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتـان نهـاده بودند، سنگ لَحـد دیواری شد و نظاره ی رویتان را از ما دریغ کرد😭 🍂ای شقایق های🌷 آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که شما را بر خود دارد 🌾آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی🕊 دیگر در وصف سرود شهادت🌷 بسراید⁉️ 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #خاطره_شهید اجازه نمے داد #پشت_سر ڪسی حرف بزنیم. مےگفت: «اگر مشکلی هست،روے ڪاغذ بنویس و بہ آن شخ
5⃣3⃣9⃣ 🌷 💠 🍃با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا باشی. 🍃گفت: «راست میگی ولی این همسرم بود؛ خانمی که ذریه (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد. 🍃دو روز ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا انگشتر در دست سید بود. 🍃با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند. 🍃سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره را خواندم و خوابیدم. 🍃نیمه شب بود که برای بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.» 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #خاطره_شهید اجازه نمے داد #پشت_سر ڪسی حرف بزنیم. مےگفت: «اگر مشکلی هست،روے ڪاغذ بنویس و بہ آن شخ
#برخورد_صحیح 🍃رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس🚎 شدیم. در شروع حرکت راننده ضبط📻 را روشن کرد. آنچه که پخش می شد آهنگ مبتذل🎼 بود. منتظر عکس العمل #سید بودم. سید از جای خود بلند شد و پیش راننده رفت👥. با خودم گفتم حتما برخورد شدیدی💥 با راننده دارد. 🍃 اما سید #بانرمی و لطافت گفت: اگر نمی خواهی #مادرم_حضرت_زهرا (س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده😊. اصلا فکر نمی کردم🗯 سید چنین حرف سنگینی به راننده بزند. حرف سید چنان در راننده اثر کرد که ضبط را بدون هیچ حرف و شکایتی #خاموش کرد. در ادامه سفر راننده👤 چنان با سید دوست شد💞 که هر چیزی را می خواست بخورد #اول_به_سید تعارف می کرد. #شهید_سیدمجتبی_علمدار 📚کتاب علمدار/صفحه 134 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پروفسور "ادون روزو" رئیس موزه جنگ فرانسه بعد از سه روز اقامت در ایران و نیم ساعت قدم زدن در #شلمچه م
0⃣6⃣9⃣ 🌷 💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج) 🔰خیلی ها سید را از برنامه شناختند. 🌷او در این برنامه به ویژگیهای پرداخت و گفت: « شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید. این خاطرات را باید از دل شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند، ۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء، اولیا، و ‌...همه آمدند‌. 🌷شب عملیات، ۴ کیلومتر بود. رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند: باید بزنید به آب‌. از یک طرف، و موانع از طرف دیگر. 🌷 بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب، کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به برسند. 🌷وقتی به رسیدیم از دور، نور چراغ های شهر دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد. 🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند ، فکر می کردند رسیده اند به (ع). 🌷اصلا بو و داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش، انرژی خاصی به بچه ها می داد. بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود: "از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی (ع) رو میده ." 🌷می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر (س) را می داد. 🌷تربت شلمچه بوی تربت (ع) را می دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی (ع) را برایم آورده بود..‌ هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند، گفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد، بوی جبهه را می دهد. 🌷فکر نمی کردم روزی شلمچه شود. ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند، زیارت می کردند، نماز می خواندند، بچه ها بازی می کردند و... آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند.» 📚کتاب علمدار ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#برخورد_صحیح 🍃رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس🚎 شدیم. در شروع حرکت راننده ضبط📻 را روشن کرد. آنچه که پخش
#کلام_شهید🌷 💢توی ذهنت باشد که #یکی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم❌ 🔸مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد؛ فردای قیامت جلوی #حضرت_زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم⁉️😔 #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 💢توی ذهنت باشد که #یکی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم❌ 🔸مهدی فاطمه(س) خجالت بکش
3⃣8⃣9⃣ 🌷 💠رنگ 🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت. 🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر ، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌ 🔰تصویر را قبل از تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود اما من نرفتم😥 🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 (س) بوده سکوت می کنم. 🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را کنند.» 🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم. 🔰خانم من گفت: بله، مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با (س)😭 📚کتاب علمدار، صفحه 202 الی 20 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
باش تا #صبــح مـرا با تـو💞 تماشــا بڪُند باش تا #عشــــق مـرا پیش تـو😍 پیدا بڪُند #شهید_سیدمجتبی_علمدار #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢24 ساعت قبل از شهادت مداح اهلبیت #شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ادمین نوشت 🌺دوستان سلام✋ از شما به خاطر اینکه همچنان همراهمون هستین، سپاسگزاریم🙏🌸 💢خاطرات بسیار زیادی از دفاع مقدس و مدافعان حرم به خصوص شهدای شاخص🌷 در کانال گذاشته شده که میتونید با جستجوی اسم شهید، در کانال شهید نظرزاده، به خاطراتشون دسترسی پیدا کنید و مطالعه نمایید. ⭕️«به عنوان مثال: با جستجوی هشتگ در کانال شهید نظرزاده، میتونید خاطرات شهید باکری رو مطالعه نمایید👌» 💢چند از هشتگ اسم شهدا که در کانال میتونید جستجو نمایید👇 ( ) ( ) ( ) ( ) ( ) 🌷و بیش از صد و پنجاه شهید دیگر🌷 💢چند نمونه از هشتگ های و که در کانال استفاده شده👇👇 (1200 مورد) (110 قسمت) (100 مورد) (12 قسمت) (10 قسمت) (9 قسمت) (6 قسمت) ( در 8 گام به همراه توضیح کامل) (بیش از 100 مورد) (117 قسمت) (57 قسمت) و (75 قسمت) (61 قسمت) (16 قسمت) (51 قسمت) (87 قسمت) (امام مهدی در قرآن) (16 قسمت) (بیش از 170 قسمت) ( 36 قسمت) (104 قسمت) (9 قسمت) (13 قسمت) (17 قسمت) (17 قسمت) (12 قسمت) (10 قسمت) (22 قسمت) ؟ (8قسمت) 💢رمان👇👇 (شهید ایوب بلندی) (شهید منوچهر مدق) ⭕️برای دسترسی به این مطالب های بالا👆👆 رو در کانال جستجو نمایید. ♨️استفاده و کپی از شهید نظرزاده در گروه ها و کانال های دیگه با ذکر مانعی ندارد😊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹فیلمی دیدنی ازمولودےخوانے 🌷 درسالروزمیلاد امام علی(ع) 🌺عیدتان مبارک🌺 🌷شادی روح تمام مردان مرد، و همه پدران آسمانی صلوات🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید 🔹آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسید جوان #شغل شما چيست⁉️ گفت: #طلبه هستم. آیت
🔸 #همسر_شهید مدافع حرم «عبدالمهدی کاظمی» دبیرستانی بود که با #شهید_علمدار آشنا و به این شهید🌷 و زندگی‌اش علاقه‌مند💞 می‌شود 🔹آن‌قدر که حتی از #خداوند، تقاضای همسری می‌کند که در تقوا و انقلابی‌گری همچون #او باشد. ❣خواب دیدم #شهید_علمدار با جوانی دیگر👥 وارد کوچه‌ی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانه‌ی آن #جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از #ما درخواست کردید و متوسل به #امام_زمان (عج) شدید.   #شهید_عبدالمهدی_کاظمی #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 💢توی ذهنت باشد که #یکی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم❌ 🔸مهدی فاطمه(س) خجالت بکش
🌷همسرشهید 🍂در تمام لحظه هاي زندگي #وجود_شهيد علمدار را احساس💓 مي كنم 🍂و چند وقتي است كه با #صدای_نفس اش😌 برای نمـــاز صبح بيدار می شوم. #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷همسرشهید 🍂در تمام لحظه هاي زندگي #وجود_شهيد علمدار را احساس💓 مي كنم 🍂و چند وقتي است كه با #صدای_
2⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻همسر شهید 🔰مهربان و خيلي مومن بود و حق را مي گفت. حق بود و هميشه اولويت را به كارهاي فرهنگي📚 مي دادو بعد از جنگ گفته بود كه 5 سال بيشتر در دنيا زنده نيست❌ و اين حرفش به پيوست. 🔰واقعاً به ايمان داشتم و می دانستم دستورات اسلام👌 را می گويد و براي همين حتي در نامگذاري اسم دخترم كه را پيشنهاد داد، بسيار خوشحال شدم😍 « زهرا عملدار » 🔻دختر شهيد 🔰من همه نمره هاي كه در درس هايم مي گيرم، مديون هستم. چرا كه سايه او👤 در همه جاي زندگيم است و چه در غم ها و چه در شادي ها، را احساس مي كنم و به خصوص وقتي بيشتر تنها مي شوم و يا از چيزي ناراحتم😔 باهاش صحبت مي كنم و مي گويم اگر تو بودي الان اينطوري نمي شد🚫 🔰اما هم نگاه معناداري مي كند☺️ و خجالت زده با خودم مي گويم: زهرا چرا اين حرف را زدي⁉️ وقتي كه واقعاً احساس را مي كنم، سر مزارش🌷 مي روم 🔰هر چند اي از او ندارم و اين مسئله مرا ناراحت مي كند😔 اما بيشتر وقت ها با او صحبت مي كنم، گريه مي كنم😭 سرش داد مي زنم و... علمدار بودن، سبز رنگ است و هر وقت مي خندد😍 مطمئن مي شوم از من راضي است. 🔰خوابش را ديدم و مي گفت: كه بايد شوم و حتي برايم تعيين مي كرد كه بايد متخصص قلب❤️ و مغز باشم و از كساني هم كه نبايد پول بگيري💰 و در آخر، وقتي منم با بابا صحبت مي كنم، از او مي خواهم من را . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh