#دلنـوشتہ
تـاریـخ معـاصر؛ معجزهےچـشمانـَت بود!🌙
ڪہ نسـل هاےبعد؛
ورَق میـزنـند تمامِ رشادت هایـَت را
💕نمیـدانمـ #تـولـد خودت را تبریڪ بگویـمـ یـا تولـد هزاران نفـر آدمــ بے سروپـایـے شبیـهه خودمـ را 🙂
#چشـمانتـ دسـتِ آخر #معـجـزه ڪرد✨
سنـَدش، دلـهاے شـیدایـے ڪہ هیـچ ڪجا خریـدارے نشد الّا بـہ #نگاهـت💜
#تـولدتمبارڪقهرمانِبےنظیرمـ😍🎈
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
0⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠يكبار ديگر لبخند....
🌷در گرماگرم عملیات « بیت المقدس» بودیم. بچه ها با چنگ و دندان خود را به دروازه های #خرمشهر نزدیک می کردند. در اطراف من آفتاب گرم😪 اردیبهشت بر بدن های تکه تکه شده چند تا از بچه ها می تابید. گلوله💥 مستقیم تانک های عراقی از چهار #بسیجی که کنار هم بودند، تقریباً چیز سالمی باقی نگذاشته بود.
🌷به فاصله ی دو متر آن طرف تر... #فرهاد، آن بچه محل باوقارم را دیدم که دو زانو روی به زمین زده و از کمر خم شده و صدای ناله ی نحیفی از حلقش بیرون می آمد😓. احساس کردم که #آخرین نفسهایش است. گلوله مستقیم دوشکا یا چهار لول پهلویش را پاره کرده بود😔. #دوشکا و چهار لول برای زدن هلی کوپتر است و هواپیما، نه آدمی زاد📛!
🌷.... #خون زیادی از او می رفت. به پشت روی زمین خواباندمش، گِل های صورتش را با باقیمانده ی شربت آبلیمویی💦 که در قمقمه ام داشتم، شستم که خاک های کنار سرش را به گِل نشاند.
🌷صدایش کردم🗣: فرهاد! فرهاد!... دو پلک خسته و ناتوانش را باز کرد. #خجالت می کشیدم به چشمانش نگاه کنم😔. آنقدر خودم را باخته بودم که زبانم بند آمده بود. به #خاطرم آمد كه داخل کوله پشتی فرهاد که کنارش افتاده دوربین عکاسی📷 هست. چندتا عکس قبل از آمدن، با بچه ها دسته جمعی گرفته بودیم📸.
🌷....دوربین را فوری بیرون کشیدم و رو به #فرهاد گفتم: فرهاد جان اگر می توانی یک بار دیگر #چشمانت را باز کن و لبخندی بزن😊 که من با دوربین خودت یک عکس یادگاری قبل از #شهید🕊 شدنت بگیرم و براى پدر، مادرت و دوستانت یادگاری باشد🌠. فرهاد خواهش مرا پذیرفت و برای #آخرین بار چشمان نازنینش😍 را باز کرد.
🌷لبخندی #پرمعنی بر دو غنچه ی لبش نقش بست😊. وقتی لبخندش را از دریچه ی دوربین دیدم، فوری عکس گرفتم📸 به محض اینکه دریچه ی دوربین را از روى چشم کنار زدم، فرهاد بدنش بی حس و گردنش به طرف زمین چرخید و لبخند شیرینش بسته شد😢، نگاهش ثابت ماند و.... و به لقاء الله پیوست😭.
🌷با #صلواتهای پی در پی و خواندن آیه های کوچک قرآن که از حفظ داشتم، چشمان باز مانده ی فرهاد را بستم😌. به یاد تمامی بر و بچه های #مسجد محله، مخصوصاً بچه های کتابخانه و شاگردان فرهاد، پیشانی بلندش را بوسیدم 😗و برای آخرین بار نگاهم را #باتمامى وجود به او انداختم و #چفیه ی سیاه رنگش را روی صورتش پهن کردم.
راوی: #رزمنده_اصغر_آبخضر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#روایتـگــری
🔹برای جا مانده ها ...
🔸دلتنگ ها ...
🔹خسته ها...
🔸بریده ها ...
🔹برای همه...
#گوش_بدهید 📣📣
#درد_دلـ💔
🌾یک روز و شب هایی🌙 اینجا(شلمچه)
#زندگی می کردیم ...
دلمان که می گرفت😔 ...
می رفتیم و روی این #خاکها
می نشستیم ...
چقدر غر به #شهدا که نزدیم و...
🌾اما الان ...
معنی دلتنگیـ💔 بیشتر حس می شود
وقتی در این هوای #نفس_گیر شهر
جایی برای خودت پیدا نمی کنی ...
و گرم نمی کند🚫 دلت را ؛نگاه مردم !
و روشن نکند #چشمانت را ، چراغ ها💡
🌾سال گذشته از این ایام
عمرمان در #شلمچه
بی محاسبه
کنتور🎰 می انداخت
🌾و حالا ...
در هوای آلوده ی دنیـ🌍ــا !
زندگی در #بهشت چه لذتی دارد ...
بهشتِ خاکی😍 ...
#شلمچه_بهشت ...
#دلتنگی_سخت_است ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💟همیشه برایم مثل یک #استاد بود، از زندگی #شهدا صحبت میکرد. خصوصیات آنان، نحوه زندگی وشهادتشان... ه
⭕️فرازی مهم از وصیت نامه📜 #سربازگمنام امام زمان(عج) #شهید_حسن_عشوری🌷 و ماجرای تشرف به محضر حضرت سید الشهدا
💢می خواهم ماجرایی را برای شما نقل کنم که شنیدن آن #برای_همه مفید است. شبی🌚 در عالم #خواب خود را در مکانی دیدم که پشت دری به حالت انتظار ایستاده ام👤. پس از چند لحظه اجازه ورود به من داده شد✅، من نیز به داخل #اتاق رفتم.
💢ناگهان دیدم #مردی بالباس عربی تمام سیاه و #بی_سر در حالی که خون به لباسش جاریست💔 در برابرم ایستاده👥، در همین لحظه و در عالم خواب در مقابل آن مرد بی سر به زمین #افتادم و هیچ گونه توانایی تکلم و حرکت نداشتم🚫.
💢در همین حین صدایی به گوشم رسید👂 که #چشمانت را باز کن. به زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم و به ندا رسید که این مرد بی سر امام مظلومت #حسین_بن_علی (ع) است.
💢پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم دیدم #اباعبدالله با سر مبارک و لباس زیبایی✨ که به تن داشت در سمت راست من و بافاصله ای اندک به روی #منبر نشسته اند و به من خیره شده اند، در حالی که #لبخندی نیز به لب داشتند.
💢در عالم خواب به خود #نهیبی زدم و گفتم که اگر این فرصت را از دست بدهی عمرت سراسر تباه♨️ شده است.با هر مشقت و سختی😣 که بود کشان کشان خود را به #اولین_پله منبر امام حسین(ع)رساندم و پله اول منبر ایشان را به دست گرفتم.
💢وجود نازنین اباعبدالله در حالی که #باتبسم به من نگاه می کرد از من پرسیدند:چه میخواهی⁉️ عرض کردم #مولا_جان فقط می خواهم که #برات_شهادت مرا امضا کنید📝. باهمان لبخندی که بر لبان مبارکشان نقش بسته بود سر مبارک خود را به حالت #رضایت تکان دادند.
#یاحسین(ع)
#اولین_شهید
⇜بعد از ۱۲۰ عملیات موفق
⇜۱۲۰ عملیاتِ سربازان گمنام امام زمان(عج)
⇜بدون تلفات
⇜به دلیل کار زیبای اطلاعاتی
#سربازان_گمنام_امام_زمان
#وزارت_اطلاعات
⭕️به نقل از هم رزم شهید: ↯↯
🌷هنگام ورود به منزل🏚 تروریست ها (در درگیری های اخیر چابهار) به من گفت : #شما نه❌!!! تو #متاهلی من می روم😊.
#رفت_که_رفت...
#شهید_حسن_عشوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔷مقید بود هر روز #زیارت_عاشورا بخواند،حتی در جبهه هم....! اگر کاری فوری برایش پیش می آمد هم حتما #س
سادگی #نگاهت
آنگاه که بر عمق جانمـ❤️ می نشیند..
شرم حضورم را
در سکوت #چشمانت میبینم
و وجودم سراسر پر می شود
از احساس #گناه
و من هنوز در جدال گناه🔞 و #استغفار موج میخورم😔 دستم را #بگیر
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ✨گاهی اوقات به حالت غبطه می خورم؛ اگر #نوکری برای اهل بیت آن بود که تو می کردی پس ما کجای
#عمــــــار...
دلتنگیــ💔ـم برای #صاعقه ی نگاهت.
از همان ها که تخریب⚡️ میکند بنای آلودگی ها را و #محبت_خدا را در زمینی صاف و پاک✨ بنا میسازد
دلمان تنگ شده😔
⇜برای رنگین کمان #خنده_هایت.
⇜و برای هوای ابری #چشمانت...
⇜و چه بارانی بودی😭 در بین #روضه ها...
چه جوان زیبایی...
عمار پر کشید🕊 به سوی #محبوبش
همانی که عمرش را به پای عشقش💖 گذاشته بود. و مارا #خجالت زده کرد😔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh