eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
10هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 [همرزم‌شہید] |یکی دو روز قبل از شهادت بابڪ بود. مصادف با شهادت امام‌حسن(ع)همرزممون‌سردارصمدی،رفت روی مین کنار جاده ای ، دو کیلومتر قبل تر از محل شهادت بابڪ به شهادت رسید🕊 تیم ما ورودی بوڪمال مستقر بود.همه باید از کنار ماشین ها رد میشدن ، راننده‌ےسردارگفت:یک نفرو لازم داریم بره کمک کنه پیکر شهید رو بیاره‌.🌺🌿 بابڪ چون بچه ی حرف گوش کنی بود بابڪ رو فرستادم😄 .آمبولانس که حرکت کرد بابڪ اومد پیشم‌گفتم : اونی که توی آمبولانس بود کی بود؟🧐 گفت:"سردار صمدی بنده خدا خیلی ناجور شهید شده بود"😞 شب پست نگهبانی بودیم دیدم داره گریه میکنه ، گفتم چرا گریه میکنی : "گفت منم دوست دارم شهید بشم"😭 گفتم پس خانوادت چی؟😕 گفت:"اونا رو سپردم به حضرت زینب (س)"|☺️ •♥️• ‍‎‌‌‎‎‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
عاقد دوباره گفت: وکیلم⁉️ شکستـ💔 یعنی به امیدی دگر نبود او گفت: با اجازه ، بله بله😔 مردی که غیر ای مختصر نبود 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 •|‌هم خدمتے شهـــید نورے✨|• 🍃چند روز قبل از اعزام بابڪ به سوریه بود. من اطلاعی نداشتمـ که قراره بره تلگرامـ📲 باهمـ چت کردیمـ ؛کلے صحبت کردیمـ قرار شد بابڪ بیاد ببرم بگردونمش بریم ماهے گیرے و... چند هفته اے گذشت ... 🌱دیدمـ بابڪ دیگه آنلاین نمیشه از یکے از دوستان سراغشو گرفتمـ گفت رفته سوریهــــ🌷..:) چند روز بعد خبر "شهادتش"بهمـ رسید💔🕊 ‍‎‌‌‎‎‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
𓋜 ⏎ .شَــهید𖢖⃟ شب قبل از شهادت بود. یه ماشین مهمات تحویل من بود. من هم قسمت موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات.░⃟̶꯭͞ ꯭💣🗡 اون شب هوا واقعا سرد بود.࿐ اومد پیش من گفت:ཽོ "علی جان توی چادر جا نیست من بخوابم.پتو هم نیست.✿⃭😕 گفتم : تو همش از غافله عقبی.ْْْ۪۪۪̽ ̶🙃 بیا پیش من.ღ گفتم: بیا این پتو ؛ اینم سوءیچ. ⛓🔑 برو جلو ماشین بخواب، 😅 من عقب میخوابم.★😴 ساعت 3شب من بلند شدم رفتم بیرون دیدم پتو رو انداخته رو دوش خودش داره ...⃟ 💭😉 (وقتی میگم ساعت (۳)صبح یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده نمیتونی از پتو بیای بیرون⃟ 🌬❄️ 🤭 گفتم: با اینکارا شهید نمیشی پسر..😐 حرفی نزد∞͜͡❥•🌸͜͡ منم رفتم خوابیدم. صبح نیم ساعت زود تر از من رفت خط و همون روز .شد.⃟∞‌‌😭 💡○•° 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفیق‌شهید🌹: 🌱من بچه ی آستانه ام،بابک بچه رشت، تو آموزش ها باهم آشنا شدیم یادمه یکم آبان از رشت رفتیم تهران یک شب تهران موندیم...تو تهران یکی از بچه ها یه برگه📄 پیدا کرده بود آورد پیشمون وقتی برگه رو برگردوند دیدیم عکس سه تا شهید روش چاپ شده بابک برگه رو گرفت و کلی گریه😭 کرد گفت:یعنی میشه منو هم بخرن؟؟؟💔 بهش گفتم:بابک ان شاءالله اول تو شهید بشی بعدم من الان که اون دوستمو میبینم میگم کاش دعا کرده بودم اول من شهید بشم بعد بابک...❤🍃 ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 رفیق‌شهید : رفته بودیم راهیان نور ،☺️ موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت❌، پیاده دراون گرما😥... میگفت : "وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن..😞 زندگی کردند...راه رفتند...🚶‍♂ خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..🥀 و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم."👣 هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت...👞👞 ❤️ ‍‎‌‌‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📜 🔗🍁نوروزی با اشاره به های شهید نوری، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده ای داشت. 🌸✨مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به ای از این شهید،گفت: 🔗🍁یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و 🌸✨یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد. ‍‎‌‌‎‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌵🌈 🧔🏻برادر شهید می گوید:👇🏻 🌸🍃کم کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله ، غروب که می شد ، نمازش را میرفت آنجا می خواند ، با بچه ها فعالیت میکرد ، این فعالیت ها کم کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگتر میشد.🎍 🍂🌼سن سربازی که فرا رسید ، بالاخره آن دوره های بسیج فعال و این ها را همه را گذرانده بود ، مدارک همه ی آنها را هم داشت و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت ، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه اش بیشتر شد🌷✨ 🌺🌱آن موقع نمی دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد ولی الان می فهمم چه چیزهایی دید ؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت نیا و... همنشین شد . هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد ؛ به نظر من نگاهش قوی تر و استعدادش بیشتر می شود .☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ماه محرم که فرا می رسید پیراهن مشکی به تن می کرد و چفیه سبز رنگی به گردن می انداخت. شور حسینی او را به هیات می کشاند. می شد عشق و محبت او به سید الشهدا را در چهره اش دید اما او به شور اکتفا نمی کرد. به هیاتی می رفت که بار علمی و معنوی بیشتری داشته باشد.کنار دوستانش می نشست و سینه زنی که شروع می شد،عاشقانه سینه می زد. ...🌹🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸☘ بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود❌ از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت📚 بابک وقتی کارشناسی‌اش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد.🥇 🏋‍♀ بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت🎶 🌻 مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است.🍃 بابک مسجدی، هیئتی، ورزکار، بسیجی و ... بود،کل خانواه بابک را پس از شهادتش شناختیم.🥀🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 🍒☘ میخواستیم‌بابک‌واذیت‌کنیم😆 هم‌تو‌غـذاش‌هم‌تو‌نوشابش‌و‌پـر‌فـلفل‌🌶کردیم‌‌ غذارو‌خورد‌دیـد‌تنده‌میـخواست‌ تحمل‌کنه‌بـزور‌بانوشابه‌بخوره.🥤 نمیدونست‌تونوشابش‌هـم‌فلفل‌داره‌ نوشابه‌‌روسر‌‌کشید‌یهو‌ریخت‌بیرون‌😰 قیافش‌‌دراون‌‌‌لحـظه‌خیلی‌خـنده‌دار‌شده‌ بـود‌همه‌ما‌ترکیدیم‌‌از‌خنده‌خودشم میـخندید‌😁😂 وبابک‌ هیچوقت‌این‌کارمونو‌🍃 تلافی‌نکرد✋ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋🌈 🧔🏻دوست‌شهید: یک‌بارفرمانده‌سربابک‌فریادزد‌🗣همه‌ماناراحت‌شدیم‌😓 خواستیم‌جوابش‌رابدیم‌که‌بابک‌ گفت‌من‌ازش‌گذشتم🙃🖐🏽 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh