📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۵۴)
اوایل شهادت عباس خیلی برام سخت گذشت اما دیگه وقتش
بود درسی رو که از صبر گرفته بودمو نشون بدم
اینقدری فکرم مشغول بود که یادم رفته بود از محسن جریان شهادت عباس و بپرسم
اونروز رفتم خونه عمو اینا
محسنم هنوز نرفته بود سوریه...
خونه عمو نشسته بودم زن عمو برام شربت اورد
خوش اومدی فرزانه جان
ممنون زن عمو جون
زن عمو ـ حالت چطوره عزیزم چیکارا میکنی؟؟
هی شکر خدا بد نیستم منم دارم سعی میکنم روزای بدون عباس و یه جوری بگذرونم
سخته هنوز عادت نکردم به نبودنش اما چه میشه کرد
منم مثل بقیه همسرای مدافعین به غیر از صبوری و دعا برای دیگر مدافعا کاری ازم بر
نمیاد...
درسته دخترم هیچی مثل صبوری تو روح اون مرحوم و شاد نمیکنه
زن عمو خیلی طول میکشه اقا محسن بیاد ؟؟؟
نه دخترم الانه که پیداش بشه
بعد گذشت یک ربع از حرفای زن عمو یکی کلید به در انداخت و وارد خونه شد
محسن بود من از جام بلند شدمو سلام کردم
محسنم جواب داد و خوش امد گفت
زن عمو ـ محسن جان پسرم فرزانه بخاطر یه موضوعی اینجا اومده و باهات کار داره
بیا یه لحظه بشین ...
چشم مادر
اومد و نشست
در حالیکه سرش پایین بود ازم پرسید بفرمایید دختر عمو من گوش میدم ...
راستشو بخواین اقا محسن من تو این مدت انقدر فکرم بهم ریخته بود که اصلا از شما علت شهادت عباس و نپرسیدم
میشه بهم بگین خیلی برام مهمه که بدونم همسرم چه جوری شهید شده
درسته ، راستشو بخواین اونجا عباس به شما فکر میکرد همیشه براتون دعا میکرد چون میدونست شما خیلی بهش وابسته هستین از خدا براتون صبوری میخواست
این شده بود دعای هروزش سرنماز برای شما.
تو یکی از عملیات در یکی از قسمت های استان حلب ما با نیروها درگیر بودیم
تو یکی از خونه های مخروب اونجا متوجه چندتا کودک شدیم که بی حال روی زمین افتاده بودن ..
لبانشون ترک خورده بودو دهنشون از خشکی بهم چسبیده به زور اب زمزمه میکردن
ماهم اون لحظه ابی همراهمون نداشتیم
اون سمت میدان جنگ یه منبه اب بود
عباس قمقمه های خالی مارو گرفت و بست به کمرش
گفت میرم از اونجا براشون اب میارم
گفتم نه خطرناکه نرو عباس
مخالفت های من فایده ای نداشت فقط گفت هوامو داشته باشید و سریع دویید
صداش کردم برگرد توجه نکرد با بچه ها یه جوری حواس دشمنو پرت کردیم
عباس که قمقمه هارو پر کرده بود میخواست برگرده ...
محسن بین حرفاش سکوت کرد
منم که اروم اروم اشک میریختم با صدای لرزون گفتم لطفا ادامه بدین
محسنم که بغض گرفته بود گفت:
موقع برگشتش دشمنا متوجهش شدن همه جهت اسلحه هاشونو به سمت عباس چرخوندن داد زدم عبااااااس
ما تا میتونستیم به سمت دشمن شلیک کردیم اما فایده نداشت چندتا تیر به عباس زدن
عباس روی زمین افتاد و ظرف های اب هم روی زمین غلط میخوردن
زد زیر گریه و گفت عباس مثل سقا شده بود رفت اب بیاره اما بر نگشت 😭😭😭😭😭
عباس شکوه اسمشو به هممون نشون داد
هرکسی نمیتونه عباس وار رفتار کنه 😭😭😭😭
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
••
هرصبح⛅️
زندهمےشوم✨
ازخندههاۍدوست🙂🌱
لبخنددوسٺ ..
نابتریݩشڪلگفتگۆست✌️🏼
#شهیدبابڪنورے🌙
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمود رادمهر🌾🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃مدافعان حرم که راهشان #صراط_المستقیم است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که #طعنه را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند.
🍃خوابِ غفلت #عقل و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخ به اینکه آیا حسین وار زندگی می کنیم یا نه چیست؟
🍃شب #عاشورا اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!!
🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای #حسین_بن_علی ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش #لبیک گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه #اسارت و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم #عمه_سادات و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد.
🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند #زینب را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود.
🍃 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و #دلتنگی فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای #رضای_خدا برگشت.
🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. #حرها توبه کردند و #حبیب ها، تشنه تر شدند برای #شهادت اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم.
✍️نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_محمود_رادمهر
📅تاریخ تولد : ۳ آذر ۱۳۵۹
📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مازندران، ساری، آرامگاه مجدالدین
🕊محل شهادت : خانطومان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهیدی که باطنش زیباتر از ظاهرش بود
شهیدی که به ظاهرش میرسید اما از باطنش غافل نبود.
🌹 قسمتی از وصیتنامه شهید بابک نوری:
«به تو حسادت میکنند، تو مکن. تو را تکذیب میکنند، آرام باش. تو را میستایند، فریب مخور. تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش…
آنگاه از ما خواهی بود.
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت...»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تفاوت در انتظار.mp3
3.52M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۵۴
🎤 حجتالاسلام #بیآزار_تهرانی
🔸«تفاوت در انتظار»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃امروز میخواهم از #شهیدی بگویم که شهادتش مهر تایید #وحدت بین #شیعه و سنی شد. #عمر_ملازهی از برادران #اهل_سنت است وقتی فهمید خطر، مسلمانان سوریه را تهدید میکند و #داعش به کودک ها هم رحم نمیکند از خانواده اش گذشت و برای #دفاع از مسلمانان راهی شد. جنگید و شهد #شهادت نصیبش شد.
🍃پدرش در مراسم #تشییع جوانش گفت: راضی ام به رضای #خدا و به فرزندم افتخار میکنم که شهید شد و شهادتش سبب شد #باورهای_غلط بی اعتبار شود و همه فهمیدند که داعش فرقی بین شیعه و سنی نمیگذارد و هدفش نابودی #مسلمانان است.
🍃حال از او یک #مزار باقی مانده که خانواده اش #دلتنگی هایشان را آنجا تسکین میدهند. فرزندانش دور مزار پدر میگردند و شانه تک پسرش تکیه گاه بی قراری های دخترانش است. از عمر ۴ فرزند به یادگار مانده است که بی قراری های دخترانش برای #پدر با هیچ مرهمی آرام نمییابد و اشک ها، شاهد قصه #دخترها_بابایی_اند هست.
🍃عمر، یکی از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است، به این میاندیشم که کشتی نجات #حسین در جریان است و هنوز هم #یار میطلبد.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عمر_ملازهی
📅تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت:۳ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید: سیستان و بلوچستان
🕊محل شهادت: حلب ، سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی چیت سازیان❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆بسم رب العشق☆
🍃دیده می گشایم و #چشم هایت گشایش قلبم میشود. این بار اما نمیخواهم با کلمات بازی کنم و کلمات عجیب وجودم را فرا گرفته اند. گویی دستانم را به چشمانت سپرده اند و قلمم توان این موج سرشار از #علاقه را ندارد.
🍃به دنبال #رضایتش بودی. همانی را میگویم که بیتابش بودی و #عشقش بیقرارت کرده بود. همانی که دلبرت بود و دلدارش بودی. رسم #دلبری را خوب آموخته و گویی آن تپش قلب جریانی دوطرفه بود بین او که #خالق بود و تویی که مخلوقش بودی. سخنت این بود که راضی باشید به #رضایش. حتی اگر میان جهنم غرق شده بودید. میگفتی چه شهید شوی چه نشوی یا سهمت از آن دنیا #بهشت و #جهنم باشد تنها دل بسپرد به رضای معشوقت.
🍃میخواهیم از سیم خاردار های #دشمن عبور کنیم اما نمیشود و اینک سخنت نیز چاره ی دل های درمانده ی ما میشود که میگفتی اگر میخواهید از سیم خاردار دشمن عبور کنید باید از سیم خاردار #نفستان عبور کنید و شما چه زیبا مین های این جاده را خنثی کردید و ما در این میدان پاره های تکه تکه ای هستیم که هر کدام به سویی روانه شده ایم.
🍃حال این روزها عطر تورا گرفته است؛ عطر آسمانی شدنت؛ #آسمان را از خود بیخود کرده. ما #زمینیان میان راهی عجیب مانده ایم. در میانی از قلبمان خوشحال برای پرکشیدنت و در میانی دیگر مالامال از #غصه و غم برای از دست دادنت. این روزها ما به یادت هستیم و عجیب محتاج آنیم که یادمان کنی. دستمان به سویت روانه شده، #دستهایمان را گیرایی؟!
✍نویسنده : #اسماء_همت
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_علی_چیت_سازیان.
📅تاریخ تولد: ۲۰ آذر ۱۳۴۱
📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۶۶
📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار: گلزار شهدای همدان
🕊محل شهادت : گامو
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید عبدالحمید سالاری 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆
🍃عشق #اهلبیت(ع) در بندبند وجودش و او را مجنون و شیدا کردهبود. این را از تلاشهایش برای رفتن هم میشد فهمید. وقتی دید نمیتواند از #بندرعباس اعزام شود، خود را به پایگاه بسیج #سیستانوبلوچستان رساند. از آنجا به تهران و بعد به دمشق رفت.
🍃صبح روزی که از خانوادهاش خداحافظی کرد، میدانست دیگر برگشتی در کار نیست، اما آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی به #ضیافتی خاص دعوت شدهاست. واقعیت هم همین بود. در میدان #سوریه سفرهای گسترده شدهبود برای بندگانی که زمین برای روح بلند آنان کوچک بود.
🍃در شام #۱۲صفر، در عملیاتی که در #حلب رقم خورد، عبدالحمید با تهذیب و #مجاهدت هایی که در طول عمرش انجام دادهبود، به بلندای اهدافش رسید.*
🍃با آمدن #آقا به خودش میآید و سریع روی پاهایش میایستد. اشکی از گوشه چشمش میجوشد و گونهاش را خیس میکند. هنوز هم باورش برایش سخت است. یاد قول #عبدالحمید میافتد: آن روز در بندرعباس گفت تو یکبار دیگر آقا را میبینی. من قول میدهم. و او اکنون با دو یادگار همسر #شهیدش در چند متری #رهبر ایستادهاست. جایی که حتی در خواب هم خودش را آنجا نمیدید.
*امام علی(ع): بر بلندای اهداف نرسند، مگر کسانی که اهل #تهذیب(نفس) و مجاهدتاند.
✍نویسنده : #محدثه_کربلایی
🍁به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عبدالحمید_سالاری
📅تاریخ تولد : ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۳ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : هرمزگان
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋
*اولین شهید مدافع حرمِ کرج*🕊️
*شهید محسن کمالی دهقان*🌹
تاریخ تولد: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۳
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱ / ۱۳۹۴
محل تولد: حصارک، کرج
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← همیشه زیارت عاشورا میخواند خیلی با غیرت با حیا و نجیب بود🍃من و پدرش هیچوقت عصبانیت او را ندیدیم💫 محله های فقیرنشین را خوب میشناخت،با کمک خیرین برای آنان خانه اجاره میکرد🍃یک روز که به بهشت زهرا رفته بود،مادر شهیدی را دید که فرزندی نداشت🥀و همسرش هم به رحمت خدا رفته بود🥀با کلی اصرار متوجه شد که سقف خانه ی آن مادر شهید بر اثر باران از بین رفته🥀بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد.🍃او از رزمندگان مدافع حرم بود که دوسال جانانه از حریم اهل بیت دفاع کرد💫 راوی← محسن ماموریتش تمام شده بود📞به او بی سیم می زنند که برگرد عقب که نیروهای جدید بیایند📞اما محسن طبق آن غیرتی که داشت نمی پذیرد و می گوید: نه من نمیتوانم عقب برگردم🍂چون این نیروها توجیح نیستند و من باید باشم اینها را توجیح کنم🍃همان شب درگیری پیش میآید💥 که ترکش یک نارنجک کنار محسن به سرش اصابت میکند🥀دو ترکش به سرش🥀یکی را در بیمارستان حلب در می آوردند و مشکلی نداشته💫 اما دیگری عمیق بوده و زمانی که ترکش را در میآورند به کما میرود🥀و بعد از چند ساعت شهید می شود*🕊️🕋
*شهید محسن کمالی دهقان*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۵۵)
محسن نمیخواست تو حضور من گریه کنه یه بهونه پیدا کردو
گفت: شرمنده من با اجازتون مرخص میشم باید تا جایی برم کار دارم
بلند شدو رفت بیرون
اشکام رو گونه هام سر میخورد
و میریخت رو چادرم
به زن عمو گفتم :
هرچی فکر میکنم هنوز عباس و خوب نشناخته بودم عباس تو چه گوهری بودی
فقط حیف زن عمو سعادتشو نداشتم بیشتر پیش این شیرمرد زندگی کنم
زن عمو اهی کشید و گفت
چی میگی دخترم
تو خیلی خوشانسی که همسر همچین مردی شدی همیشه شجاعتش مهره افتخاری روی پیشونیه توعه
حرفای زن عمو بهم حس غرور میداد ...
خب زن عمو ببخش مزاحم شدم شمارو هم ناراحت کردم
دیگه باید برم
کجااا خب بمون شام یه لقمه نون وپنیری دور هم میخوریم
ممنون زن عمو جون اخه به زینب قول دادم باهم بریم بیرون ...
باشه عزیزم هر طور راحتی
بهمون زیاد سر بزن خوشحال میشیم ..ـ
باشه حتما شماهم بیاین اونطرفا به عموهم سلام برسونید خدانگهدار
بزرگیتو میرسونم دخترم
برو به سلامت...
قرار بود با زینب برای فرزندان یه سری از مدافعین که باهاشون دیدار داشتیم یه چیزایی بخریم که خوشحال بشن ...
وارد یه مغازه شدیم و چندتا اسباب بازی و کتاب داستان و مداد رنگی و دفتر خریدیم
اوردیم خونه با سلیقه کادو پیچ کردیم ...
نوبت به نوبت به خونه ها سر میزدیم و به بچه ها کادو میدادیم واای که چقدر لذت بخش بود اون لحظه ای که بچه ها با لبخندون و چشمانی که از خوشحالی برق میزد کادو رو از دستمون میگرفتن ...
به اخرین خونه رسیدیم در زدیم یه پسر بچه ۴ـ۵ساله درو باز کرد اومد جلوی در سلام داد
بعد صدای مادرش اومد که پسرم کیه پشت در...؟؟؟
یه نگاه به پشته سرش انداخت
مامان دوتا خانم هستن ...
مامانش اومد جلو در سلام احوال پرسی کردیم مارو شناخت اخه با ایشونم دیدار داشتیم نشسم رو پاهامو به پسره گفتم کوچولو اسمت چیه ..
بالحن بچگونش گفت اسمم محمده...
با لبخند گفتم ای جانم چه اسم قشنگی داری اقا محمد ..
کادو رو از زینب گرفتمو دادم دستش خوشحال شدو گفت اینو بابام فرستاده
یه دفعه بغضم گرفت و حاله هممون گرفته شد ...
گرفتمش بغلم و با بغض گفتم اره خاله جوون این و بابات فرستاده ...
پسره گفت پس چرا خودش نیومد رو به مامانشم کردو ناراحت گفت مامان چرا بابا نیومده مگه باهام قهره ...؟؟
من که قول دادم پسره خوبی باشم ..😢😢
مامانش یه دستی رو موهاش کشیدو گفت نه پسرم چرا قهره کنه فقط خیلی کار داشت از خاله ها خواست که کادوتو بیارن
من دیگه نتونستم طاقت بیارم خدا خافظی کردم فرزانه هم پشت سرم اومد ....
فرزانه ـ چقدر سخته با یه بچه بیوه شدن
چجوری میخواد به پسرش بگه باباش شهید شده
خدایااا هنوز نمیدونه باباش مرده 😭😭😭😭
تو کوچه به دیوار تکیه دادمو نشستم غم خودمو یادم رفته بود اما با دیدن این صحنه بدجوری بهم ریختم
حالم که بهتر شد پاشدیم رفتیم خونه ...
دو روز دیگه چهلم عباس بود
قرار شد یه مراسم مختصر قران خوانی براش بگیریم و بجای هزینه اضافی که اکثرن تو مراسم ختم میزارن
ما اونو به یه خیریه کمک کنیم
و همین کارو هم کردیم ...
شب بعد از تموم شدن مراسم که همه جمع بودن اعلام کردم که میخوام برم مشهد ...
اونجا تقاضایه خادمی بدم و همونجا بمونم ....
از مامانمم خواستم که همراهم بیاد .... مامان هم قبول کرد
خانواده عباس هیچ مخالفتی نکردن ...
به کمک یکی از دوستان بسیجی زینب که اهل مشهد اما ساکن تهران بود یه خونه ی نقلی جور کردیم .
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞#روایتگری | #روایت_حماسه
🔻 نماز ظهر عاشورا،دروغ صدام ...
🎙راوی: آقای#قاسم_صادقی
📍 شهید محمد یزدانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
هر روز سردتر میشوند
لحظه ها...
دقیقهها...
روزها... ✨
برگرد که جهان
محتاج گرمی دستان توست...🌿
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
لبخند میان غم
حقیقت دارد
این قصه سرخ
واقعیت دارد...
#شهید میرزا محمود تقیپور🕊
سلام _صبحتون_شهدایی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
‹⚠️💥›
#اندکےتفکر
تقوایعنۍ ↓
با گناھ؛ مثلکرونا
برخوردکنے . .(:
ازشدورشو''رفیق''
خطرناکھ !
#بهخودمونبیایم‼️
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃باور کن از تو نوشتن برای من #دشوار است، باور کن این روزها اینجا کسی عجیب چشم #انتظار توست؛ چشم انتظار همان چشم هایِ #همت گونه ی تو! کسی زیر آسمانِ خدا هر شب تورا آرزو میکند و در رویاهایش محتاج ثانیه ای از صدای تو است.
🍃برادر جان! جان یاری نمیکند، وگرنه فریاد میزدم تا نامت را به جهانی بشناسانم. از #عاشقانه هایت میگفتم، با اشک هایم مزارت را پاک میکردم و با لبخند زمزمه میکردم: #یادت_باشد*
🍃قدم هایم یاری نمیکند وگرنه آنقدر می دویدم تا نهایت خود را به تو می رساندم. به پاهایت می افتادم و از تو #طلب برادری کردن در حق این خود #گناهکارم را داشتم...
🍃تو؛ شهیدِ #پاییزیِ این کشوری! تمامِ عاشقانه هایت هم در پاییز رقم خورد! از کربلا رفتنت تا #ازدواج و نهایت قبولی ات نزد سه ساله ی ارباب. اصلا خیالِ من این است که پاییز زیبایی اش را از وجودِ تو گرفته و من نیز عاقبتم به دست تو در پاییز ختم به #حسین(س)شد...
🍃ما کجا و روضه ی #ارباب کجا، ما کجا و اشک بهر غریبیِ حسین(ع)کجا! اصلا ما کجا و چادر خاکیِ مادرِ #پهلوشکسته کجا...
🍃 #حمیدِ_همت* ! اگر نبودی چه کسی خوش طعمیِ چایِ روضه ها را به ما می چشاند و چه کسی تا بی نهایت به پایِ روسیاهی های ما میماند تا عاقبت بخیرمان کند؟!
🍃 آری، ما هیچ نبودیم و این تو بودی که صدایمان زدی... از طرف همه ی ما :"یادت باشد"
✨بمانی برایمان برادرترین؛ سالروز #شهادتت_مبارک، آرامِ جان❤️
پ.ن : یادت باشد رمزی است بین شهید و همسرش به معنای دوستت دارم♡
پ.ن : شهید حمید سیاهکالی مرادی به دلیل زیبایی چشم هایشان به حمید همت معروف بودند
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌷به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸
📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای قزوین
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی