eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
10هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 7⃣1⃣ همیشه فکر می کرد برای بسیجی ها کم می گذارد حتی برای خدا. منتها دیگران این طور نمی گفتند. بخصوص خانواده های عباس ورامینی که با ما زندگی می کردند و بعدها خودش شهید شد. خانمش تعریف ها از ابراهیم می کرد که من تا به حال از کسی نشنیده بودم. به خودش که گفتم، ناراحت شد. گفتم :" ولی آخه یک نفر دو نفر نیستند که. هرکی از راه می رسد می گوید. " گریه اش گرفت و گفت : "تو نمی دانی، نیستی ببینی چطور یک پسر پانزده شانزده ساله قبر می کند، می رود توش می نشیند، استغاثه می کند، توبه می کند، گریه می کند. اگر اینها برای فرمانده شان نامه می نویسند، یا منتظرش هستند بیاید ببیند شان، یا اسمش از دهان شان نمی افتد، فقط به خاطر معرفت خودشان ست. من خیلی کوچک تراز این حرفهام.باور کن. " باور نمی کردم. چون خودم هم چیزها از ابراهیم دیده بودم و نمی خواستم به این سادگی از دستش بدهم. اما تنهایی مگر می گذاشت و عقرب ها. اولین عقرب را من در رختخواب مهدی کشتم. چند شب از ترس این که بچه را بزند اصلا خواب نرفتم. تمام رختخواب ها را می انداختم روی تخت، می رفتم می نشستم روش، خیره می شدم به عقرب ها که راحت، خیلی راحت می آمدند روی در و دیوار و همه جا برای خودشان راه می رفتند. هر جا پا می گذاشتم عقرب بود. آن روزها من نزدیک بیست و پنج تا عقرب کشتم. فقط این نبود. هفت هشت روز بعد یکی آمد در خانه را زد. ابراهیم نبود. می دانستم، او همیشه دو سه بعد از نصفه شب می آمد. چادرم را سر کردم، گفتم : " کیه؟ " جواب نداد. باز هم گفتم. هیچی به هیچی. که دیدم سایه مردی افتاده توی هال خانه. آنجا در زیاد داشت، از این درهای بلند آلومینیومی و تمام شیشه ای. سایه به ابراهیم نمی خورد. کلاه بخصوصی سرش بود. یک چیزی مثل چپق دستش بود. هر چی گفتم کیه، جواب نداد. نفسم بند آمده بود، سرم گیج رفت افتادم زمین. از هوش رفتم. ده بیست دقیقه ای طول کشید بیدار شدم. که باز دیدم سایه هنوز هست. رفتم کلید رو از توی قفل در آوردم، آمدم نشستم به نماز خواندن، دعا کردن. نماز را درست نمی خواندم، وسطش متوجه می شدم، سوره حمد را نخوانده ام. از هر جا که بودم شروع می کردم به خواندن ساعت سوره حمد. قلبم داشت از جایش کنده می شد، که ابراهیم آمد، ساعت نه شب. گفت :" چرا امشب رنگ به روت نیست؟ چی شده باز؟ از دست من ناراحتی؟ " گفتم :" دزد، دزد آمده بود. " خیلی سعی کردم قرص باشم، نلرزم، گریه نکنم، نشد. خندید و گفت :" ترس نداشته که، نگهبان بوده، حتماً. " گفتم :" نگهبان مگر چپق میکشه؟ " گفت :" خب، شاید چیز دیگر بوده، تو فکر کردی که چپق میکشه." گفتم :" آن کسی که من دیدم نگهبان نبود. " اصرار داشت که بوده.
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«اشک آهو برای امام زمانش» 🎤 استاد رائفی پور 💯داستان بسیار زیبا و شنیدنی💯 (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚🌸 🤚❤️ 🤚💐 با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان چه کریمانه به یاد همه‌ی ما هستی آه از غفلت روز و شب ما آقا جان 🤲🏻 💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋 رفیق! حواست‌ بہ‌ جوونیت‌ باشه، نکنہ‌ پات‌ بلغزه قرار‌ه‌ با‌‌ این‌‌ پاھا‌‌ تو‌ گردان‌ صاحب‌الزمان‌‌ باشۍ! 🌿 سلام صبحتون شهدایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تولد داریم😍😍 تولدت مبارک فرمانده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃 هر دو چشمهای حقیقت بین بازی داشتند انگار که مثل آب خوردن غیب میدیدند و از شدت آنکه این دیدن برای آنها طبیعی و معمولی بود، آن دیده ها را به راحتی و‌خیلی فاش بیان می کردند. 🍃 اگر اینقدر دیدن حقایق عالم که برای امثال ما است برای آنها آسان و طبیعی نبود لااقل کمی خصوصی تر و با احتیاط بیشتری آن حقایق را بیان می کردند، نه مثل که چند لحظه قبل از شهادتش، خطاب به کاظمی پشت بیسیمی که می دانست ضبط میشود و در آینده همه آن را میشنوند بگوید «احمد!بیا اینجا که اگر بیایی دیگر دلت نمیخواهد برگردی!» 🍃 اما حکایت حمید از مهدی هم جالبتر است، او چند وقتی قبل از شهادتش وصیت نامه ای مینوسد که در آن آینده را به تصویر میکشد و انگار که از پشت پرده ای از پرده های عالم خبر بدهد می گوید:«دعا کنید که خداوند را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامی‌رسد که تمام می‌شود و رزمندگان سه دسته می‌شوند: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از آن پشیمان‌اند. دسته‌ای که راه بی‌تفاوتی در پیش‌گرفته و غرق زندگی مادی می‌شوند و دسته‌ای که به گذشته می‌مانند و احساس وظیفه می‌کنند و از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.» 🍃 برادر مهدی باکری، عاشقی است که یک شبه ره صد ساله رفت و پیر شد آنچنان که در خشت خام چیزی دید که در آینه هم نمیبینیم. 🍃 آرزو میکنم که اگر حمید باکری نمیشویم در نگاه او که حقیقت بین بود و هست عاقبت بخیر باشیم♥️ ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱٣٣۴ 📅تاریخ شهادت : ۶اسفند۱٣۶٢ 🥀مزار شهید : مفقود الاثر
لوح | شهید همت : 💠 هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می کوبد همان جبهه خودی است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌صحبتی با نائب امام زمان (عج) و ولی امرمسلمین 🔸رهبر عزیزم! از آن روز که اندک شناختی به جایگاه شما پیدا کردم و روز به روز این شناخت بیشتر شد، مسئولیتم هم نسبت به شما بیشتر شد. این را فهمیدم که در نظام الهی رفتار در قبال شما همان رفتار در قبال امام زمان (عج) است. و این را فهمیدم که چون در دورانی که شما از طرف امام زمان (عج) مأموریت ولایت ما را داشتید علت شفاعت اهل‌بیت (ع) نسبت به من هستید و اگر رضایت شما نسبت به من نباشد، خدا و رسول و امام زمان (عج) هم از من ناراضی هستند. 🌹(فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی)