eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۲۴ گمنام گمنام🕊 🍃يك بار همين جور كه ويترين مغازه ها را نگاه ميكرديم ، جلوی يك لوازم آرايشی ايستاديم . خانمی داشت رژ لب ميخريد . آقا مهدی هم رفت تو . همان جا ايستاد . 🍃 از فروشنده پرسيد " اين ها چيه . " فروشنده های اطراف هتل اغلب فارسی بلد بودند گفت " روژ لبه بيست و چهارساعته است . " پرسيد " يعنی چی ؟" آقايی كه هم راه آن خانم بود گفت " يعنی امروز بزنی تا فردا معلوم ميشه ." خنده مان گرفت و زديم از مغازه بيرون . همين تا دو ساعت برايمان اسباب شوخی وخنده بود . بعد خودم يك بار تنهايی رفتم و سرو سوغات برای فاميل هردويمان گرفتم . 🍃لبنان كه ميخواست برود نگران بودم . حاج احمد متوسليان هم كه آن جا اسير شده بود . گفتم " اونجايی كه ميروی جنگه ؟ اگر هست بگو . من كه تا اهوازش را با تو آمده ام . " گفت " نه ، بابا ، خبری نيست . من اينجا شهيد نميشوم . قراره تو وطن خودمان شهيد شويم.🍃 🍃اولين بار در سوريه بود كه حرف از شهادت زد . برگشتنی از سوريه ديگر خودمانی تر شده بوديم . ديگر صدايش نمی كردم آقا مهدی . راحت ميگفتم مهدی . دليلش شايد بچه ای بود كه به زودی قرار بود به دنيابيايد . ديگر شرم و حيای تازه عروس و دامادها را نداشتيم .حرف هايمان را راحت تر به هم ميگفتيم . بعد از اين كه از سوريه بر گشتيم . من قم ماندم و او رفت اهواز . ماه آخر بارداريم بود . خانه ی پدر و مادر منتظر به دنيا آمدن بچه ام بودم . ولی پدر و مادر كه جای شوهر آدم را نميگيرند . 🍃 او لابد خيالش راحت بود كه من كنار پدر و مادر هستم و آن ها هوايم را دارند . درست است كه نبودنش هميشه برای من طبيعی بود ، ولی انگار وقتی آدم بچه دارد نيازش به مهر و محبت بيش تر ميشود . خدا رحمت كند شهيد صادقی را . از دوستان نزديك آقا مهدی بود . حرف هايی را كه به هيچكس نميزد به او ميگفت . آدم نكته سنجی بود . آن روزها مجروح شده بود و بايد در قم ميماند و استراحت ميكرد . اطرافيان از حال من بيخبر بودند . سه چهار روز قبل از زايمانم شهيد صادقی يك پاكت پول آورد دم خانه ی ما . گفت " آقا مهدی پيغام داده اند و گفته اند من نميتوانم با شما تماس بگيرم ، اين پول را هم فرستاده اند كه بدهم به شما . " خيلی تعجب كردم . هيچ موقع در زندگی مشتركمان حرفی از پول و خرج زندگی نميشد. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌جــواب سـلام‍‌ღ واجــب اسـت...🌱✨ پـس بیـایید ﳙــر روز بـہ او سـلام‍‌ـღ کنـیم‍‌...♥️🖐🏻 🌷 🌿 💌 💐• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی اکبر شیرودی🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃گویا باز هم میتوان رُخ را دید که در زمین می جنگد ولی با این تفاوت که این بار برفراز آسمانها در جنگ بود. 🍃او اوج میگرفت تا روی ابرها و در چشم بر هم زدنی با بالگرد توپ و تانک دشمن را منهدم می کرد. 🍃گویا در وجود تنها چیزی که نمی یافتی ترس از دشمنانش بود. او بی مهابا به دشمن حمله می کرد. 🍃شجاعت او به اندازه ای بود که حتی شنیدن نامش لرزه بر تن دشمن می انداخت و خواب را از چشمانشان فراری میداد. 🍃او چشم پوشی می کرد نسبت به مقام های دنیوی اما با تمام وجود به دنبال مقام های نزد پروردگار می گشت. 🍃گویا او و جنگ بسته بودند که حتی ساعتی هم از جنگ دور نمی ماند، عهدی که با قلبی پاک و با بسته شده بود و هیچ عهد شکنی قدرت این عهد جاوید را نداشت. 🍃و باز هم این خاک های ایران بود که از خون شهدا آلاله هایی پروراند که جای جای ایران را آباد میکرد و یاد واره ای بود برای سرخی خون . 🍃گویا برایش زندانی بود که تنها راه رهایی از پر کشیدن بر فراز و بلندی آسمانها بود. 🍃پر زدن علی اکبر به سوی به ما آموخت، می شود کرد حتی بدون بال،تنها یاد خداست که میتواند هرکسی را از فرش به عرش برساند... ✍️نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ فروردین ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت : ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ 🥀مزار : گلزار شهدای بالا شیرود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید حسن شفیع زاده🍁🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃روزی که فرماندهی توپخانه کل سپاه را به او دادند مگر اصلا سپاه توپخانه ای داشت؟! مقداری قبضه های قدیمی وجود داشت که آن هم دست ارتش بود، هیچ کس هم که در دنیا به چیزی نمیفروخت. 🍃از این فرماندهی فقط یک اسم وجود داشت، یعنی دوتا کلمه بود و شرایط هم اجازه نمی داد که بیش از آن باشد.اما معروف است که همان روزها از حسن پرسیده بودند که«شما که توپی ندارید چه معنی دارد که یگان توپخانه ایجاد کنید؟» 🍃جواب حسن اما فقط یک چیز بود:«قبصه های ما در دست دشمن است و خودمان باید برویم آنها را بگیریم» حرفی که خیلی ها نه فهمیدندش و نه باور کردند تا اینکه حسن پس از مدتی کوتاه مو به موی حرفهایش را با عمل در ذهن همه مان حک کرد. توپخانه کل سپاه با غمینتهایی که از رژیم صدام گرفته شد، به وجود آمد و این حس را در او ایجاد کرد که باید برویم به سمت تاسیس یگان موشکی سپاه. 🍃آنچه شرایط را برای یگان موشکی سختتر می کرد آن بود که دیگر را نمی شد غنیمت گرفت و باید یا خریده میشد که این محال بود یا حرکتی زد که همه متحیر بمانند. حسن و این راه دوم را انتخاب کردند و شاهکاری کردند که تا همین امروز بزرگترین و جدی ترین عامل قدرت ما می باشد. 🍃در یک کلام شهید حسن شفیع زاده مرد میدانهای سخت بود و از جمله آدم هایی که هیچ چیز نمی توانست جلوی او را بگیرد و مصداق «». ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٨ اردیبهشت ۱٣۶۶ 🕊محل شهادت : عملیات کربلای ۱۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای تبریز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 | 📍منافقین داخلی را دریابید... 🌟به همه کسانی که از طریق نوشتار صدایم را می شنوند وصیت میکنم حول محور قرآن، نبوت و ولایت، اتحاد خود را حفظ نمایند تا نگذارند دشمن زبون با استفاده از منافقین(همان ها که از همان ابتدا به دنبال خزیدن در آغوش استکبار بودند و فتنه ۸۸ را به وجود آورند و به وجود آورنده فتنه های آینده نیز خواهنده بود) فکر تعدی به ایران اسلامیرا به خود راه دهد. 🌷شهید ابراهیم عشریه🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد . گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ گفتم: در توفیق شهادت. گفت: جرزنی بود؟ گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات . گفت: بخور بخور بود؟ گفتم: آری . گفت: چی می خوردید؟ گفتم: تیر و ترکش گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها . گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین . گفت: آوازم می خوندید؟ گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب گفت: استخر هم می رفتید؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون . گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه . گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان سکوت کرد و چیزی نگفت... ياد و خاطره تمام شهدا و رزمندگان بی نام و بی ادعای این سرزمین گرامی باد صبوری دل تمام مادران شهدا صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻شهید دکتر مصطفی چمران: تو را شکر می کنم که باران تهمت و دروغ و ناسزا را علیه من سرازیر کردی، تا در میان طوفانهای وحشتناک ظلم و جهل و تهمت غوطه ور شوم و ناله حق طلبانه من در برابر غرش های تند دشمنان و بد خواهان محو و نابود گردد و در دامان عمیق و پر شکوه درد، سر به گریبان فطرت خود فرو برم و درد و رنج علی (ع) را تا اعماق روحم احساس کنم.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋ *آرزوے شهادتـــ در شب ۲۳ ماه رمضان*🕊️ *شهید مهدی‌ محمد‌ حسین‌ یاغی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۹ / ۵ / ۱۳۹۲ محل تولد: بعلبک / لبنان محل شهادت: سوریه متاهل: ۲فرزند *🌹همرزم← ایام ماه مبارک رمضان بود🌙و نبرد با تروریست‌های تکفیری💥 شرایط آب و هوایی بسیار سختی که گرمای هوا کار را بسیار سخت می‌کند☀️ و از لحاظ شرعی افطار جایز می‌شود🌙 مهدی روزه بود💫 یکی از همرزمانش به او گفت که بیشتر ما تصمیم گرفتیم افطار کنیم و تو چی؟! جواب داد: افطار نخواهم کرد🌷بعد از پایان مأموریت دوستان شهیدش را به یاد آورد و لبخند غریبی زد(: همرزمش از او پرسید: راز این لبخندت چیست؟⁉️ مهدی پاسخ داد: که من نفر بعدی هستم که شهید خواهم شد🕊️دوستش به شوخی از او پرسید: «نظرت درباره شهادت در امشب یعنی شب نوزدهم ماه رمضان چیست⁉️ جواب داد: نه میخواهم شهادتم در شب بیست و سوم باشد»🕊️ مهدی همزمان با ایام شهادت امیر المؤمنین علی (ع)🥀همانگونه که می‌خواست✨ در شب بیست و سوم🏴 در لحظه افطار با لبان تشنه🥀در حالی که در دستانش جامی از آب کوثر بود تا روایت‌گر تشنگی‌اش باشد🥀شربت شهادت را نوشید🕊️ روزی که «مهدی» را در آرامگاهش میگذاشتند🍂 چهره‌اش را دیدند که او با خنده ای بر لب(:💫 در خاک آرمید*🕊️🕋 *نکته: چهار سال پس از شهادت مهدی،🌙برادرش «علی» هم به شهادت رسید و در کنار مهدی در خاک آرمید*🕊️ *شهید مهدی محمد حسین یاغی* *شادی روحش صلوات*
‍ 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۲۵ گمنام گمنام🕊 🍃حالا اين كه آقا مهدی از جای دور برايم پول بفرستد باور نكردنی بود . بعدها فهميدم كه قضيه ی پيغام و پول را شهيد صادقی از خودش درآورده . بچه مان روز تاسوعا به دنيا آمد . 🍃 قبلاً با هم صحبت كرده بوديم كه اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاريم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را ليلا گذاشتيم . ليلا دختر شيرينی بود ، من اما آن قدر كه بايد خوش حال نبودم . در حقيقت خيلی هم ناراحت بودم . همه اش گريه ميكردم . مادرم ميگفت " آخر چرا گريه ميكني ؟ اين طوری به بچه ات شير نده . " ولی نمی توانستم . 🍃دست خودم نبود . درست است كه همه ی خانواده ام بالای سرم بودند ، خواهرهايم قرار گذاشته بودند كه به نوبت كنارم باشند ، ولی خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع مهم ترين واقعه ی زندگيمان شوهرم يا حداقل خانواده اش پيشم باشند . 🍃ده روز بعد از تولد ليلا تلفن زد . اين ده روز اندازه ی يك سال بر من گذشته بود . پرسيد " خُب چه طوری رفتی بيمارستان ؟ با كی رفتی ؟ ما را هم دعا كردی؟ " حرف هايش كه تمام شد ، گفتم " خب ! خيلی حرف زدی كه زبان اعتراض من بسته شود . " گفت " نه ، ان شاءالله می آيم . 🍃دوباره بهت زنگ می زنم " بعد از ظهر همان روز دوباره تلفن زد . گفت " امشب مامانم اينها می آيند ديدنت . " اين جا بود كه عصانيت ده روز را يك جا خالی كردم . گفتم " نه هيچ لزومی ندارد كه بيايند . " اولين بار بود كه با او اين طوری حرف ميزدم . از كسی هم ناراحت نبودم . فقط ديگر طاقت تحمل آن وضعيت را نداشتم . بايد خالی ميشدم. 🍃بايد خودم را خالی ميكردم . گفت " نه ، تو بزرگ تر از اين حرف ها فكر ميكنی . اگر تو اين طوری بگويی من از زن های بقيه چه توقعی می توانم داشته باشم كه اعتراض نكنند . تو با بقيه فرق ميكنی . " گفتم " عيب ندارد ، هنداونه بذار زير بغلم " گفت " نه به خدا ، راستش را ميگويم . تازه ما در مكتبی بزرگ شده ايم كه پيغمبرش بدون پدر و مادر بزرگ شد و به پيغمبری رسيد . مگر ما از پيغمبرمان بالاتر هستيم ؟ " ليلا چهل روزه شده بود که تازه او آمد . نصفه شب آمده بود رفته بود خانه ی مادرش . فردا صبح پيش من آمد ، خيلی عادی ؛ نه گُلی ، نه كادويی . 🍃صدايش را از آن يكی اتاق ميشنيدم كه داشت به پدرم ميگفت " حاج آقا ، اصلاً نميدانم جواب زحمت های شما را چه طور بدهم . " پدرم گفت " حرفش را هم نزنيد برويد دخترتان را ببينيد . " وقتی وارد اتاق شد ، من بهت زده به او زل زده بودم . مدت ها از او خبری نداشتم ، فكر ميكردم شهيد شده ، مفقود يااسير شده . آمد و ليلا را بغل كرد . بغلش كرده بودو نگاهش ميكرد . از اين كارهايی هم كه معمولاً پدرها احساساتی ميشوند و با بچه ی اولشان ميكنند ، گازش ميگيرند ، ميبوسند ، نكرد . فقط نگاهش ميكرد . من هم كه قبل از آن اين همه عصبانی بودم انگار همه عصبانيتم تمام شد . آرامشش مرا هم در بر گرفته بود ، فهميدم عصبانيتم بهانه بوده . بهانه ای برای ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلی برای عصبانيت نداشتم . 🍃به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتی داشت ميرفت گفتم " من با اين وضعيت كه نمی توانم خانه ی پدرم باشم . شما من ببر توی منطقه ، آن جايی كه همه خانم هايشان را آورده اند. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :۲۶ گمنام گمنام🕊 🍃فهميدم عصبانيتم بهانه بوده . بهانه ای برای ديدن او و حالا كه ديده بودمش ديگر دليلی برای عصبانيت نداشتم . به قول مادربزگم مكه رفتن بهانه بود ، مكه در خانه بود . هنوز دوروز نشده بود دوباره رفت . وقتی داشت ميرفت گفتم " من با اين وضعيت كه نميتوانم خانه ی پدرم باشم . شما منو ببر توی منطقه ، آن جايی كه همه خانم هايشان را آورده اند . 🍃" احساس ميكردم تولد ليلا ما را به هم نزديك تر كرده و من حق دارم از او بخواهم كه با هم يك جا باشيم . فكر ميكردم ليلا ما را زن و شوهر تر كرده است . گفتم " تو خيلي كم حرفهايت را ميگويی . " خنديد و گفت " يك علت ابراز نكردن من اين است كه نميخواهم تو زياد به من وابسته شوی . " گفتم " چه تو بخواهی چه نخواهی ، اين وابستگی ايجاد ميشود . 🍃اين طبيعی است كه دلم برای شما تنگ شود . " گفت " خودم هم اين احساس را دارم . ولی نميخواهم قاطی اين بازی ها شوم . از اين گذشته می خواهم بعدها اگر بدون من بودی بتوانی مستقل زندگی كنی و تصميم بگيری . " گفتم " قبلاً فرق ميكرد اشكالی نداشت كه من خانه پدرم بودم ، ولی حالا با يك بچه " گفت " اتفاقاً من هم دنبال يك خانه ی مستقل هستم . " گفتم " مهدی گاهی حس ميكنم نميتوانم درونت نفوذ كنم " گفت " اشتباه می كنی . به ظواهر نگاه نکن. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏿👀 امـٰام‌زمان‌میگہ اگرشیعیان‌مآ به‌اندآزه‌یك‌لیوٰان‌تشنه‌مابودند؛ ما‌ظھورمیڪردیم:)) . هفت‌میلیاردآدم‌نمیتونن‌یہ لیوآن‌تشنھ‌باشن🚶🏻! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید رضا شمس آبادی🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨شهید رضا شمس آبادی 🍃شهید رضا سال ۱۳۱۹ در قلعه شمس آباد شهرستان بیدگل دنیا آمد. پدر و مادرش با سختی از راه زندگی را میگذرانند. شهید رضا هم مجبور بود برای کمک به از کودکی به کار خوشه چینی بپردازد. 🍃ولی به علت اصلاحات ارضی، کشاورزان زیان فراوانی متحمل شدند و اکثرا مجبور شدند برای کارهای باربری و دست فروشی به شهرها کوچ کنند. خانواده شهید رضا هم به کاشان رفتند و با باربری و زندگی خود را ادامه دادند. 🍃شهید رضا به کار پارچه بافی مشغول شد و در کنار کار، در مدارس شبانه به تحصیل و رو آورد. وی خیلی از فقر خود و مردمش رنج میبرد و به علت آن فکر می کرد. وی متوجه ظلم و ستم حکومت شاه که همچون یزید و معاویه عمل می کرد، شد. تصمیم گرفت شاه را کند. مدتی با اعضاء جبهه ملی معاشرت کرد، مرام آنها را نپسندید. 🍃با جلسات حزب موتلفه و شهید بخارائی آشنا شد. از طرح حسنعلی منصور استقبال کرد. شهید رضا با وجود معافیت از ، خود را برای خدمت معرفی کرد. به مدت بیست ماه خود را سربازی وظیفه شناس و شاه دوست نشان داد. 🍃او را نگهبان کاخ مرمر کردند. سرانجام تاریخ ۱۳۴۴.۱.۲۱ طرح خود را عملی کرد. در این عمل انقلابی، شاه زنده ماند ولی دو تن از نگهبانان شاه کشته شدند و دو تن زخمی و رضا شمس آبادی توسط محافظان شاه به رسید. 🍃اگرچه شاه زنده ماند ولی شجاعت و شهید رضا، حاکمیت فرعونی شاه را ترور کرد و مردم را برای ادامه قیام رحمت الله علیه جسارت داد. *روحش شاد و یادش گرامی باد* ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ اردیبهشت ۱٣۱٩ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ فروردین ۱٣۴۴ 🕊محل شهادت : کاخ مرمر 🥀مزار شهید : اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh