سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر غلامحسن هست🥰✋
*امضاے شهادتـــ با دستان حضرتـــ ابوالفضل(ع)*🌙
*🌷شهید غلامحسن خالصی*
تاریخ تولد: ۱ / ۸ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۶۲
محل تولد: گلستان، بندرگز
محل شهادت: مریوان
*🌷همرزم← غلامحسن نماز میخوند📿دیدم سجدش خیلی طولانی شد تعجب کردم! صداش زدم و هراسان نگاهم میکرد گفت:خواب دیدم💭 گفتم: چه خوابی؟ گفت: دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود🌙نوری از آسمان آمد به طرفم💫 از وسط نوری قشنگ، دستی بیرون آمد؛🌙 با صدایی که برازنده آن نور باشد.گفت: دستت رو بده به من💫دستش را گرفتم. عالمی از مهر و شور و نشاط و هیجان خوش، یک جا ریخت توی دلم و داغ شدم💫گفتم: شما کی هستی؟ گفت: من حضرت ابوالفضل العباس(ع) هستم🌙دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود که بیدارم کردی.»🥀این ماجرا گذشت. نزدیکای ظهر بود☀️غلامحسن گفت بچه ها من خیلی تشنه هستم🥀میروم توی سنگر آب بخورم💦 گفتیم زودباش، دست روی لب های خشکیده اش گذاشت که: تشنهام. تشنه، آب بخورم میام💦 او داشت وارد سنگر میشد، ناگهان یک خمپاره راست خورد پیش پایش💥فریاد کشیدم، یا ابوالفضل، همراه بچه ها دویدم سمت سنگر، او غرق درخون هنوز دستش به آب نرسیده🥀با لب تشنه🥀در روز تولدش🎊دستش را گذاشت توی دستان حضرت ابوالفضل(ع)🌙و شهید شد*🕊️🕋
*شهید غلامحسن خالصی*
*شادی روحش صلوات*💙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_و_هفتم
.
.
.
حسین شب بخیر گفت رفت
همیشه دوست داره منو مشارکت بده تو اینجور کارا قبلا اصلا قبول نمیکردم تا چیزی میگفت یا مسخره میکردم یا باتندی جواب میدادم ولی تازگیا بدم نمیاد .
چه روزه شلوغی بود امروز همش به یاسر فکر میکنم🙄
بنظرم هر کی زنش بشه خیلی خوشبخت میشه
خوش تیپم بودا
ولی به دل من نشست
اصلا نتونستم خودمو قانع کنم که بهش به چشم همسر نگاه کنم
از اون ورم نمیشه روش هیچ عیبی بزارم😂😂
خوابم نمیبره اصلا یکی از کتابایی که زینب بهم داده رو برمیدارم شروع میکنم به خوندن
روی جلدش عکس استاد مطهریه
موضوعش حجابه
به نظرم جذاب نمیاد ولی بهتر از فکروخیاله مقدشمو میخونم و چند صفحه اولش رو قلمه قویو سبک نوشتنش جذبم میکنه کلماتش نیاز بهتفکر زیادی داره☹️☹️
باید وقتی که حوصله داشتم بخونمش
میبندم کتابو میزارم کنار
اووه اوه فردا یه سر به حسن و خونوادش بزنم از وقتی مامانش عمل کرده خبری ندارم ازشون.
.
.
.
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
ساعت 9 نیم بود
گوشی رو خاموش کردم خواستم دوباره بخوابم یادم افتاد کلی کار دارم
بیخیال خواب شدم یه آبی به دستو صورتم زدم رفتم پایین
.
.
_سلام مامانِ گلم صبح بخیر
مامان_سلام عزیزم صبحت بخیر
بیا بشین صبحانه بخوریم
_چشممم بابا و حسین رفتن سرکار
مامان_آره میگما حلما زهرا خانوم زنگ زد چی بگم بهش
_زنگ نمیزنه😂
مامان_وا تو از کجا میدونی دیشب که معلوم بود کلی ازت خوششون اومده
_پسرشون خوشش نیومدازم خب😐
_راستی مامان امروز میخوام یه سر برم خونه حسن اینا
_اره حالا به زینب زنگ میزنم اگه وقت داشت بااون میریم
مامان_باشه مادر
صبحونم که تموم شد میزو جمع کردم
گوشیمو برداشتم شماره زینبو گرفتم
بعد چندتا بوق جواب داد
حلما_سلام زینب بانوو خوبیی
زینب_سلامم قربونت برم تو خوبی
حلما_اوهوم امروز چیکاره ای
زینب_تا بعد از ظهر کار خاصی ندارم
شب هیت داریم☺️
حلما_عهه مگه محرم شروع شده
زینب_اره عزیزم امشب اول محرمه
حلما_خدا قبول کنه منم میام کمکتون 😍😍
زینب_چه عالی😘❤️
حلما_میگم تا غروب که کاری نداری میای بریم خونه حسن اینا به مامانش یه سر بزنیم منم یه چند تا نمونه سوال ببرم برای حسن نزدیک امتحاناشه
زینب_اره حتما منم نرفتم دیدن مامانش
فقط زودبریم که برگشتیم به کارابرسیم
حلما_باشه پس 11آماده باش میبینمت😘😘
زینب_باشه عزیزم فعلا❤️
.
.
.
_مامااااان
مامان_جانم
_میدونستی امشب اول محرمه
زینب اینا هیت دارن
مامان_اره خواستم بگم بهت شب هم میریم اونجا
حلما_خب من زوتر میرم بهشون کمک کنم اشکالی نداره؟
حسین هم فکر کنم اونجا باشه
مامان_نه چه اشکالی خیلی هم خوبه
باچادر میری؟
_اووم نه سختمه چادر سرکنم😐😐
حالا روزای بعد چادر برمیدارم
.
.🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ
وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى
وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد
اُولِى الاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً
کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّد
اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیان
وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ
یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا اَرحم الراحمین
بحق محمد و آله الطاهرین
🏴اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیده زینب سلام الله علیها و فرجنا بهم🏴
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنـگر🖇
ھروقت احساسڪردید
از امامزمان"عج"دورشدید
ودلتونواسہ آقاتنگنیست
ایندعاۍڪوچیڪ روبخونید
بہ خصوصتوےقنوتهاتون
"لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك"🍂
#امام_زمان
سلام مولای ما، مهدی جان
روزهای عمرمان چه پرشتاب گذشت ...
بی آنکه بدانیم و بفهمیم ، روزها و شب هایمان ... هفته و ماهمان ... فصل و سالمان ...طی شد ...
گرد پیری بر صورتمان نشست و در تمامی این عبورها ...
خوش آن دمی که در هوای شما گذشت ...
خوش آن اوقاتی که معطر به نام و یادتان بود ..
خوش آن لحظه هایی که بیقرارتان بودیم ...
... باقی همه بی حاصلی و بیخبری بود ...
یک روز انتقامِ
تو را از همه عقربهها میگیریم !
سلام حضرت دوازده ...
#یاایهاالعزیز🥀
سلام تنها پادشاه زمین ✋
برای سلامتی وتعجیل درامر ظهور امام عصر
عجل الله ......
دلهایمان رو نورانی کنیم،باذکر[14]صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🥀{بسم رب الشهدا والصدیقین}🥀
شهادت اتفاقی نیست
سعادتی است که نصیب هرکس نمی شود
باید شهیدانه زندگی کرد تا شهیدانه بمیری…
🌷شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا ،حاج قاسم سلیمانی،سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج 5صلـــوات🌷
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ...✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 #تلنگرهای_قرآنی
دستور خدا چنین است که هرگاه چیزی رااراده کند،تنها به آن میگوید: «موجود باش!» آن نیز بیدرنگ موجود میشود! پس منزّه است خداییکه مالکیّت و حاکمیّت همه چیز در دست اوست؛ و شما را به سوی او بازمیگردانند! (یس۸۳)
💥 تـلـنــــــگر امــــروز:
با وجود خداییکه به چیزی بگوید باش، آن چیز موجود میشود، چه جایی از غم، ترسو نگرانی است؟!
#ما_با_قرآن_بیدار_میشویم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁...يك شب خواب ديدم كه در صفی ايستادهام. صف حمام بود. شهيد قديری جلوتر از شهيد عاشور بود و من بعد شهيد عاشور. بچهها يكی يكی میرفتند حمام. نوبت پرويز كه رسيد، رفت و بعد از يك ستون ديگر بيرون آمد. شهيد عاشور همين كار را كرد. وقتی نوبت به من رسيد، گفتند:...
🍁گفتند: «آب سرد شده و ديگه نرين داخل.» اصرار كردم كه من میخواهم بروم. گفتند: «نه سرد شده، مريض میشی.» خوابم را برای پرويز تعريف كردم و گفتم :«تو اول شهيد میشی. بعد هم عاشور شهيد میشه اما من بيچاره....»
✍🏻به روایت رزمنده دلاور اصغر رشمهای
#شهید_پرویز_قدیری ♥️🕊
#شهید_عاشور♥️🕊
.
شادی روحشون صلوات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘بسمہ رب الشهدا والصدیقین⚘
<<بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت>>
🔹شهادتت مبارک مدافع وطن
🔹شهید پوریا سلیمی
♦️تاریخ شهادت 1401/6/19
💥 شهید مدافع وطن سرباز مرزبانی فراجا <<پوریا_سلیمی>> که صبح دیروز در درگیری با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل گردید .
درگیری مرزبانان کرمانشاهی با قاچاقچیان
🔹شهید پوریا سلیمی ساکن کرمانشاه و مجرد می باشد
🕯ختم صلوات🕯
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<پوریا سلیمی>>
<<صلــــــــــوات>>
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🖤
جا مانده ام ....
.
.
.آه ای دل،آروم بگیر،
.حسینی بمون،حسینی بمیر...
#کربلا #بین_الحرمین #صل_الله_علیک_یا_اباعبدالله #تشنه_لب #اربعین #دلتنگی💔 #حسینی_ام🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌿فرازهایی از وصیتنامه شهید خطاب به دانشجویان
عزیزانم! زیاد فکر کنید
و زیاد مطالعــــه کنیــــد
و زیاد مشورت کنید که انسانیت
و حتی دیــــندار بودن و... !
#شهید_مجید_محمدی♥️🕊
هدیه به روح بلندومطهرش<< صلوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش.
گفت: "برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد میکشید."
حاجی هم ناله ای کرد و گفت: "نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند."
#حاج_احمد_متوسلیان🌱
.
اللهم فک کل اسبر🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌷 امروز بیستم شهریور در سال ۱۳۶۰ ، سالروز شهادت شهید آیت الله سید اسدالله مدنی، دومین شهید محراب ، در جریان برگزاری نماز جمعه شهر تبریز ، به دست سازمان جنایتکار منافقین می باشد.
💐 هدیه به روح مطهر این شهید سعادتمند و عارف بالله ، فاتحة مع الصلوات.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر مجید هست🥰✋
*از چاقوے ضامن دار و قلیان تا پاڪ شدن در خانطومانــ*🕊️
*🌹شهید مجید قربانخانی*
تاریخ تولد: ۳۰ / ۵ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← مجید پسر شَر و شور محله بود، قهوهخانه داشت و چاقوش همیشه در جیبش🔪روی دستش خالکوبی بود🥀برای قهوهخانهاش هم همیشه نان بربری میگرفت، بهش میگفتن «مجید بربری🍪 یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفت و آنجا از امام حسین خواسته بود آدم شود🌙وقتی بازگشت حتی قلیان کشیدن هم کنار گذاشت💫دیگر نماز میخواند📿و همیشه در حال دعا و گریه بود🥀پدرشهید← آشنا و غریبه میگفتن مجید بخاطر پول میخواد بره سوریه🥀لابد پول ریختن به حسابش،🥀آنقدر گفتن که خودمان هم باورمان شد، یک روز سند مغازه را به مجید دادم🍁گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی پولش برای خودت،🌾فقط تو را به خدا به خاطر پول نرو.🥀مجید خیلی عصبانی شد و بارها پایش را به زمین کوبید و گفت: «به خدا اگه خود خدا هم بیاد و بگه نرو من باز هم میرم،🥀مجید تصمیمش را گرفته بود و تنها عشق به حضرت زینب(س) او را به سوریه کشاند🌙حتی وقتی رفت تمام جیبهایش را خالی کرد🍁 تا نگویند مدافعان برای پول میروند🥀راوی← مجید خواب شهادتش رو دیده بود🕊️و حضرت زهرا(س) فرموده بودند یک هفته بعد از سوریه رفتنت شهید میشوی💫و دقیقا یک هفته بعد در خانطومان سوریه شهید شد🕊️با اصابت تیر به دست و پهلو مجروح🥀و تا 3 ساعت حرف زد و شوخی کرد تا اینکه شهید شد🌙استخوانهایش بعد از 3 سال به وطن بازگشتــ*🕊️🕋
*شهید مجید قربانخانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_هشتم
.
.
.
با مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون منتظر زینب شدم
قرار شد با ماشین علی بیاد دنبالم
خداروشکر زود اومد😊
از این منتظرم بزارن متنفرم😬😬
منم گواهی نامه دارم رانندگیم خیلی تعریفی نداره🙄😄
باید بیشتر پشت فرمون بشینم
زینب_ بپر بالا
برسونمت خانمی😍
چیز های جالبی میشنوم 😂
فکر نمیکردم زینب این مدلی حرف زدم هم بلد باشه
صدامو تغییر دادم و با ناز گفتم: ایییییش
مزاحم نشو
مگه خودت خواهر نداری؟؟؟😂😍
زینب صدامو که شنید زد زیر خنده
تو ماشین نشستم تازه یادم اومد سلام نکردم
_ سلام زینب خانوم😘
سرحال میزنی
همیشه به شادی و خوشی
زینب_ سلام عزیزم
مرسی همچین❤️❤️😘
بریم که زود برگردیم سریع به کارا برسیم
_باشه عزیزم
تو راه زینب از کارایی که باید انجام بدیم گفت
من بیشتر شنونده بودم
کم کم داشتم پشیمون میشدم از اینکه قبول کردم کمک کنم😐😐
انگار خیلی سخته
مخصوصا که جمعیت زیادی هم میاد...
سر راه یکم میوه و کمپوت خریدیم
زینب_ خب رسیدیم😊
_ میگم زینب
نرگس خانم مرخص شده؟🤔
زینب_ به اصرار خودش مرخص شده بود
چون بچه ها کوچیکنن😕
خونه ما راحت نبودن
بودن کسایی که نگه دارن بچه ها رو ولی چند روز بی منت نگه میدارن مگه؟؟
با خانواده شوهرش هم ارتباط ندارن
به این وصلت راضی نبودن انگار
_ چه بد تو این روزهای سخت😢😢
خانواده ها باید کمک کنن
خانواده خودش چی؟
زینب_ تا جایی که من میدونم پدر و مادرش فوت کردن
داییش شهرستانه یه مدت اصرار داشت نرگس خانم رو ببره پیش خودش
ولی نرفتن
_ چرا اخه☹️
خوب بود که پیش داداشش جاش خوب بود
زینب_ متاسفانه
میخواستن نرگس خانم رو بدن به یه مرد سن بالا ولی پولدار😔
_ وااااای چه بد
خیلی اعصابم خورد شده
به اینم میگن برادر آخه؟
زینب_ برادرش زندگی سختی داره
خودش سه تا بچه داره
زندگی ها سخت شده
خرج ها زیاده
تازه از نظر خودش داشت لطف میکرد به خواهرش
_ولی نرگس خانم سنی نداره
خیلی جوونه حیف میشد
زینب_ چی بگم حلما جان
ادم دیگه میمونه چی بگه
از طرفی اگه قبول میکرد زندگی بچه هاش تامین شده بود
شرایط خیلی سختی بود و تصمیم گیریش کار اسونی نبود
_ خب قبول نکرد که
وگرنه الان وضعشون این نبود😔
زینب_ اره مثل اینکه
اون آقا آدم درستی نبود
_ ای بابا چه بد شانس هستن اینا
خیلی ناراحت شدم
زینب_ اره منم ناراحت شدم براشون
ولی خدا هواشونو داره
ببین پول عملش چجور جور شد!
تازه یه خیریه پیدا شده
که میخواد حمایتشون کنه
_ وااای
چه خوب
خداروشکر😍😍
یکم رنگ ارامش رو ببینن به حق این روزاهای عزیز
زینب_ اره برای همین خوشحالم امروز
حالا بریم تو ببینیم بنده خدا حالش چطوره
_ اخ آره ببخشید به حرف گرفتمت
بریم که کلی هم کار داریم
بیچاره نرگس خانم رنگ به رو نداشت
همه کارای خونه رو حسن بیچاره انجام میداد😢
البته همسایه ها خدا خیرشون بده خیلی کمک حالشون بودن
ولی بازم زن خونه که مریض باشه همه چی لنگ میمونه
وقتی وضعیت آنجا رو دیدیم
یکم بیشتر موندیم
من خونه رو مرتب کردم و با حسن درس کار کردم
زینب هم کلی غذای مقوی پخت براشون
نرگس خانم خیلی خجالت میکشید و کلی ازمون تشکر کرد
همچنین کلی دعای خیر
نباید به این زودی مرخص میشد
ازش قول گرفتیم به خودش فشار نیاره و کاری داشت حتما مارو خبر کنه
اگه خدایی نکرده حالش بد شد هم برگرده بیمارستان و لج بازی نکنه
دلم برای بچه ها خیلی کباب شد😭😭
تو این مدت کلی اذیت شدن
همون جا از ته دل براشون دعا کردم که رنگ خوشبختی ببینن و ارامش به زندگیشون برگرده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh