eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح ... عاشقانه‌ای‌ ست برای چشمانت ؛ آنگاه که آفتاب غزل واره‌های عشق را در نگاهت تداعی می‌کند ...! @ShahidToorajii
✍به سیّــد مجتبی علمـدار گفتم اینا کین که میاری هیئـت و بهشـون مسئولیت میدی؟ گفت: کسی که تو راه نیــست اگه بیاد تو مجلس #اهل_بیت (ع) و یه گوشه بشینه و شما بهش بها ندی، میره و دیگه هم بر نمےگرده اما وقتی تحویلــش بگیری، جذب همیــن راه میشه... #شهید_سید_مجتبی_علمدار #بچه_هیئتی @ShahidToorajii
🔹 شخصی به علامه طباطبایی گفت: ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید که انجام دهم . علامه فرمود: 🌺 بهترین ریاضت، خوش اخلاقی در خانواده است. @ShahidToorajii
همراه نیروهای عراقی مشغول جستجو بودیم. فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت. روزی همین افسر به من التماس می کرد که : «تو را به خدا این سربند را به من امانت بده. من همسرم بیماره، به عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم.» روی سربند نوشته شده بود: «یا فاطمه الزهرا» سربند را داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشمانش مالید. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسید و به سینه و سرش کشیدو تحویل مان داد. از آن به بعد، سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد. سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «الهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.» @ShahidToorajii
اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنهابذاری؟ بابک گفته بود مادرهمه ماآنجا درسوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمیمانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب(س) 😢 #شهید_بابک_نوری @ShahidToorajii
ز قول من بہ حضرت حافظ بگو صبا : پس ڪے تمام مے شود این انتظار من ؟ #العجل_یا_مولا 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ @shahidToorajii
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 بسم رب الشهدا و الصدیقین مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی‌کنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود، ولی نمی‌خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم، دعوام نمی‌کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟ گفت: یکی از بچه‌های مدرسه‌مون با دمپایی میاد، امروز سرما خورده بود. دیدم کلاه برای اون واجب‌ تره.  خاطره از شهید ابراهیم امیرعباسی به نقل از مادرشهید @ShahidToorajii 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😜😅 یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت و دعا بود . برای خودش یہ قبری ڪنده بود . شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد . ما هم اهل شوخے بودیم .😉 یہ شب مهتابـے سہ ، چهار نفر شدیم توی عقبہ . گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم .🙄 خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش . پشت خاکریز قبرش نشستیم . اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند ، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال !😌 ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت ، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ ، بگو : اقراء .😐 یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده !😰 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت : چے بخونم ؟. رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون .😂😂😂 📚 قافلہ نور ، ص 14 @ShahidToorajii
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 تـوی محل ڪـار ده ساعـت ڪار مےڪرد ، اما هفت ساعـت بہ عنـوان ساعت ڪاری میـزد . مےگفت : فڪر مےڪنـم فلان ڪار شخصـی را هم انجـام داده‌ام ... #شهید_هسته_ای #شهید_مجید_شهریاری🌷 @ShahidToorajii
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 تـوی محل ڪـار ده ساعـت ڪار مےڪرد ، اما هفت ساعـت بہ عنـوان ساعت ڪاری میـزد . مےگفت : فڪر مےڪنـم فلان ڪار شخصـی را هم انجـام داده‌ام ... #شهید_هسته_ای #شهید_مجید_شهریاری🌷 @ShahidToorajii
تو کجایی پدرم ؟! آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو آنقدر بوسه به تصویرتو دادم که نگو آنقدَر بی تو دراین شهر غریبم که نگو پدر ای یاد توآرامش من. #جاویدالاثر_مهدی_ثامنی یادش با صلوات @ShahidToorajii