🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت122
–چطوری؟ یعنی بریم دونه دونه درخونشون رو بزنیم...
–نه بابا، چه کاریه، اطلاعیه میزنیم روی همبن تابلوی پایین. شماره مامان رو هم میزاریم، هر کس خواست مامان بهشون آموزش میده، به شرطی که تا پنج الی شش تا تابلو رو برامون رایگان بدوزن. در حقیقت شهریه آموزش ازشون نمیگیریم. بعد از این مرحله اگه خواستن میتونن برامون کار کنن.
–عه، چه فکر خوبی، کاش واسه این خانم بهار و دخترشم همین کار رو میکردیم. مامان رایگان بهشون همه چی رو آموزش داد.
سرم را روی بالشت گذاشتم.
–یه کم برو اونورتر.
خودش را کنار کشید.
خمیازه ایی کشیدم.
–من خودم اون موقع به مامان همین پیشنهاد رو دادم، قبول نکرد گفت همسایه دیوار به دیوارمون هستن درست نیست. بعدشم گفت اونا دزد بهشون زده نیاز دارن. میخوان پول طلاهایی که دستشون امانت بوده رو جور کنن.
نادیا پقی زد زیر خنده.
–با این چندرهغاز؟
–چه میدونم. شاید به ضرب المثل قطره قطره جمع گردد اعتقاد دارن.
–اینام چه بد شانسن، این همه واحد اینجا بود چطوری واحد اونارو فقط خالی کردن.
فردای آن روز حقوقم واریز شد ولی کمتر از دفعهی پیش بود، اندازه ایی بود که پیش مادر شرمنده نشوم.
در ایستگاه مترو به ساره رسیدم ازماجرای امیرزاده پرسیدم که چطور دیروز گوشیاش را گرفته و به من زنگ زده، ولی او حرفی نزد و رویش را برگرداند.، او هم مثل امیرزاده دلخور بود و از جواب دادن طفره رفت.
روی صندلی منتظر قطار نشسته بودیم، با آمدن قطار ساره بلند شد.
دو قدم جلو رفت و دوباره برگشت.
–پاشو بریم دیگه.
سرم را به طرفین تکان دادم.
–تو برو من نمیام.
دوباره کنارم نشست.
–واسه چی؟
دلخور نگاهش کردم.
–خوب میدونی واسه چی؟
پوفی کرد و وسایلش را روی زمین گذاشت.
–عوض این که من از تو دلخور باشم تو دلخوری؟ دست پیش میگیری؟
من هم کولهام را روی زمین گذاشتم.
–من کی تو رو نامحرم دونستم؟ اگه میدونستم که الان اینجا کنارت نبودم. تو که همه زندگی من رو میدونی. حالا من ازت یه سوال اونم در مورد چیزی که به من ربط داره پرسیدم حرف نمیزنی؟
–اینطورام نیست. منم چندین بار ازت پرسیدم هیچی نگفتی.
سوالی نگاهش کردم.
نگاهی به قطار انداخت.
–همین دلیل ناز و ادا درآوردن واسه نامزدت، بیچاره رو دق دادی.
سرم را پایین انداختم.
قطار رفت.
–دیدی، پس همچین رو راست هم نبودی. حالا من هیچی حداقل به خودش بگو بدبخت تکلیفش رو بدونه، داستانت شده مثل همون ضرب المثل با دست پس میزنی با پا پیش میکشی...
–حالا تو چرا نگرانشی؟ چیزی بهت گفته؟
طلبکار نگاهم کرد.
–آره گفته، ولی به تو نمیگم، تا تو نگی چه مرگته، از من چیزی نمیشنوی؟
چشمهایم گشاد شد.
–واقعا؟ چی گفته؟ در مورد من چیزی گفته؟
پشت چشمی نازک کرد.
بلند شدم و روبرویش رو پا نشستم. دستهایم را روی زانوهایش قرار دادم.
–جون من بگو چی گفته؟
ماسکش را پایین داد.
–آخه تو که اینقدر هلاکشی چرا اذیتش میکنی، مریضی؟
من بیتفاوت به حرفهایش دوباره التماس کردم.
–جون بچههات بگو چی گفت. از من دلخور بود؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
کارش عصبیام کرد.
–خب بگو چی گفت دیگه.
بلند شد و مرا هم بلند کرد. و به دیوار چسباند.
دو سه نفری که در حال آمدن به ایستگاه بودند در جا میخکوب شدند و ما را نگاه کردند.
ساره اخمهایش را درهم کرد و خشمگین گفت:
–تا تو نگی چته از من حرفی نمیشنوی.
بغض به گلویم چنگ زد و با صدای خفهایی گفتم:
–اون زن داره.
–چی؟
دوباره تکرار کردم.
–اون زن و زندگی داره.
ساره شل شد، خیره به چشمهایم مانده بود. دستهایش را عقب کشید. رفتم روی صندلی نشستم و سرم را با دستهایم گرفتم و بیصدا اشک ریختم.
ساره آرام کنارم نشست و بهت زده گفت:
–غیر ممکنه، مگه میشه؟ امکان نداره.
✍لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۱۲ اردیبهشت روز بزرگداشت مقام #معلم 💐
به رسم ادای دین به #شهدا و به رسم ادای دین به #معلمان_شهید و به مناسبت #روز_معلم نوشتن از این معلمان جان بر کف موهبتی است که باید قدر دانست.
قطعا تعداد معلمان شهید بیش از اینهاست که بتوان همه آنها را در یک صفحه کنار هم آورد و حتما نوشتن از رشادتها و زحمات آنها هم در توان قلم نیست اما به حد وسع و توان اسامی تعدادی از شهدای معلم که در جریان جنگ تحمیلی و قبل و بعد از آن به درجه شهادت نائل شدند را گرد هم آوردیم.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌹🍃 معلمی که در روز معلم شهید شد
شهیده «سکینه حسن آبادی»
خرداد 1351 در یکی از روستاهای زابل متولد شد، پس از اخذ مدرک فوق دیپلم در رشته دبیری، کار خود را به عنوان معلم آغاز نمود.
پدرش کشاورز بود و در خانوادهای محروم از لحاظ اقتصادی ولی متدین و مذهبی رشد و نمو یافت.
🌷 شهیده «سکینه حسن آبادی» شخصی متدین، محجوب، خانواده دوست و وفادار به نظام و انقلاب اسلامی بود و همیشه به صورت عضو فعال بسیج در تمامی صحنههای انقلاب حضور داشته و همکاری مستمری با بسیج و سپاه خواهران داشته است و مخالف سرسخت با گروهکها و ضد انقلاب و اشرار بود.
🍂 خانواده ایشان در فقر مادی بسر میبردند، وی از نعمت پدر نیز محروم و با رنج بسیار با کمک مادر بزرگ شده بود.
🕊 11 اردیبهشت 1374 به عنوان مربی آموزش نظامی برای تعلیم تعدادی از خواهران بسیجی عازم منطقه نظامی لوتک شهرستان زابل شد که بر اثر اصابت گلوله به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در محل روستای زادگاهش به خاک سپرده شد.
#معلم_شهید 🕊⚘️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸 #فائزه_رحیمی 🌸
✍️ دانشجو معلم ۲۰ ساله از تهران، که در نخستین سفرش به کرمان، به جمع شهدا ملحق شد.
مسافری از بین شهدای کرمان و از معدود شهدای زن تربیت معلم کشور.
دانشجوی ترم 5 دانشگاه فرهنگیان که برای نخستین بار تصمیم گرفت به مزار سردار سلیمانی برود اما در همان سفر آسمانی شد و به خیل شهدا پیوست.
او دانشجومعلمی پرانرژی بود
دست به قلم بود و مصاحبههای مختلفی را با خانواده شهدا انجام داد که در نشریات دانشجویی از او به یادگار مانده است.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷🌼 شهادتش را از شهید آرمان گرفت.
التماس بر مزار شهید علیوردی
مادر، شهادت فائزه را اجابت دعاهای او بر مزار شهید آرمان علیوردی میداند و میگوید: فائزه قطعه ۵۰ را خیلی دوست داشت. من برای انتخاب محل تدفین و مزار فائزه به قطعه ۵۰ بهشت زهرا رفته بودم، خانمی را در کنار مزار شهدا دیدم، او از من پرسید: برای چه آمدهاید؟ گفتم: دخترم شهید شده، آمدهام ببینم که او را در این قطعه تدفین کنم یا در قطعه ۲۸.
گفت: میشود تصویر دخترتان را به من نشان دهید؟ گفتم: بله. بعد تصویری از فائزه به او نشان دادم.
گفت: این دختر خانم دو هفته پیش کنار مزار شهید علیوردی بود و شهید را التماس میکرد و به او میگفت:
باید شهادت را به من بدهی!
من با زحمت توانستم او را از کنار مزار شهید جدا کنم. 😢
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💟🌱 دوازدہ ویژگے یڪ #سخن_خوب
از دیدگاہ کلام خدا
۱.آگاهانہ باشد.*
*"لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"*
۲.نرم باشد.*
*"قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.*
۳.حرفے ڪہ مے زنیم خودمان هم عمل ڪنیم.*
*"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"*
۴.منصفانہ باشد.*
*"وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"*
۵.حرفمان مستند باشد.*
*"قَوْلًا سَدِيدًا"
منطقی حرف بزنیم.*
۶.سادہ حرف بزنیم.*
*"قَوْلاً مَّیْسُورًا"
پیچیدہ حرف زدن* *هنر نیست. "روان حرف بزنیم"*
۷.ڪلام رسا باشد.*
*" قَوْلاً بَلِیغًا"*
۸.زیبا باشد.*
*"قولوللناس حسنا"*
۹.بهترین ڪلمات را انتخاب ڪنیم.*
*"یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"*
۱۰.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشتہ باشد.*
*"و قولوا لهم قولا معروفا"*
۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم.*
*"قولاً كريماً"*
۱۲.ڪمڪ ڪنیم تا درجامعہ حرف های پاک جاری شود.*
*"هدوا الی الطّیب من القول"*
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 داستان مردی که به خاطر یک دانه گندم از زیارت امام زمان ارواحنا فداه محروم شد!
#امام_زمان
#استاد_انصاریان
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯