eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره اما گوش نداد و رفت ... 🍀مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. 🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. ☘همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... 📚کتاب «عارفانه» ص ۲۶ و۲۷ 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
باز، #صبح آمد و من غرق #نشاطم؛ یک روز دگر با شِکَرِ یاد شما #چای بنوشم... #سلام_صبحتون_شهدایی @ShahidToorajii
صبح من با یاد تو امروز زیبا میشود السلام ای عمه ی سادات، دستم را بگیر... #صبحتان_زینبی ❤️ ---------------------------------- @ShahidToorajii
📎 #کلام_شهید میگفت: امام باید فقط فکر کند #ما_دست_های_امامیم وهر فکری کرد ما باید عمل کنیم، او فکرهای بزرگی دارد و باید دستهای خوبی داشته باشد. #جاویدالاثر #شهید_حمید_باکری @ShadToorajii
🌸 🕊 🌸 دلتنگ مےشوم گله بسیار می ڪنم باز آرزوی فرصت دیدار می ڪنم دارالشفای توست فقط چاره ام در آن حرم دوای دل بیمار میڪنی ... @ShahidToorajii
کانال شهید محمدرضا تورجی زاده: مگذار مرا دراین هیاهو، آقا تنها و غریب و سربه زانو آقا ای کاش ضمانت دلم را بکنی تکرار قشنگ بچه آهو آقا 💥 میلاد با سعادت امام رئوف، امام رضا علیه السلام بر شما مبارک 🆔 @ShahidToorajii
اسماعیل امام رضایی بود. می گفت:«از امام رضا(ع) خواستم قبل از شهادت یک زیارت با معرفت نصیبم بشه. دوست دارم کنار ضریح ازآقا بخوام که مقام رضای خدا به من عنایت کنه.» رفت مشهد. آنجا یک عکس انداخته که یادگار برایم مانده است که نشانه علاقه اش به امام رضا(ع) است. از مشهد که برگشت،رفت جبهه هر چه از امام رضا(ع) خواسته بود،گرفت... هم زیارت،هم شهادت @ShahidToorajii
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری ڪہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وصف نشدنی است.من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم: یا امام رضا ع اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می ڪنم یڪ ماه بعد از اینڪہ از مشهد برگشتم روح الله آمد خواستگاری ام...و شدم عروس امام رضاع #شهید_روح_الله_قربانی
💠حاج حسین یکتا: 🌷مادوجامےفهمیدیم بچه هاشهید میشن؛ یکی جمکران: نوع گریه وعبادتےکه میکردن! یکی: خدمت آقاعلےبن موسےالرضا(ع)که می رسیدیم...🍃 📸شهيدمدافع حرم #جانمحمد_علی_پور #اندیمشک @ShahidToorajii
📎ڪلام شهید اگر مےخواهید در روز قیامت رو سفید باشید، نگذارید دلاوریها و رشادتهاے شهیدان به فراموشے سپرده شود. 🌷شهيد حمیدرضا جهانتیغ🌷 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
💐جاذبـہ . . . هـمان چشـمهـای توست نگــــاهـم كن كہ بی تــو در زمين و آســـمان معلّق خـــواهــــم ماند . . .🍃 @ShahidToorajii
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره اما گوش نداد و رفت ... 🍀مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. 🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. ☘همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... 📚کتاب «عارفانه» ص ۲۶ و۲۷ 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii