همیشه از من میخواست برایش دعا کنم تا گمنام بماند
با لحنی که انگارتوی دلش حسرت کِشِ یک آرزوی بزرگ باشد می گفت:«مادر،می دونی چقدر از جوون های پاک و با اخلاص این مملکت شهید شدند و به آرزوشون رسیدند!!»
آخرین باری که از جبهه آمد،رفت مشهد
آنجا دلش را دخیل پنجره فولاد کرده و از امام شهادت خواسته بود
امام رضا هم که کسی را از درگاه لطفش ناامید نمیکند،حاجتش را داد و به آرزویش رسید.
@shahidToorajii
از خوشحالی انگار می خواست بال دربیاود، بار اولی بود که باهم مسافرت می رفتیم
هنوز حرم امام رضا(ع)را ندیده بود
چقدر شوق زیارت داشت!
می گفت:«شنیده ام بار اولی که بری زیارت امام رضا(ع)هر حاجتی که داشته باشی،برآورده میشه!
به محض این که برسیم حرم،اولین دعایی که بکنم،شهادته.»
وقتی به حرم رسیدیم،از آقا شهادت خواست
چه زود حاجت روا شد!
@shahidToorajii
#نماز_اول_وقت
#روایتگری_شهید_نیری
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره اما گوش نداد و رفت ...
🍀مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
☘همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
📚کتاب «عارفانه» ص ۲۶ و۲۷
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@ShahidToorajii
اسماعیل امام رضایی بود.
می گفت:«از امام رضا(ع) خواستم قبل از شهادت یک زیارت با معرفت نصیبم بشه. دوست دارم کنار ضریح ازآقا بخوام که مقام رضای خدا به من عنایت کنه.»
رفت مشهد. آنجا یک عکس انداخته که یادگار برایم مانده است که نشانه علاقه اش به امام رضا(ع) است.
از مشهد که برگشت،رفت جبهه
هر چه از امام رضا(ع) خواسته بود،گرفت...
هم زیارت،هم شهادت
@ShahidToorajii
روح الله برای من #هدیہ امام رضا ع بود همسری ڪہ امام هشتم بہ ادم هدیہ بدهد وامام حسین ع او رابگیرد وصف نشدنی است.من عروس چنین مردی بودم با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم: یا امام رضا ع اگر مردی متدین واهل تقوا به خواستگاری ام بیاید قبول می ڪنم یڪ ماه بعد از اینڪہ از مشهد برگشتم روح الله آمد خواستگاری ام...و شدم عروس امام رضاع
#شهید_روح_الله_قربانی
#نماز_اول_وقت
#روایتگری_شهید_نیری
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره اما گوش نداد و رفت ...
🍀مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
☘همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
📚کتاب «عارفانه» ص ۲۶ و۲۷
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@ShahidToorajii
# نماز آیات
1- بعد از نیت، تکبیر بگوید و یک حمد و سوره تمام بخواند و به رکوع رود و سر از رکوع بردارد، دوباره یک حمد و یک سوره تمام بخواند، باز به رکوع رود، تا پنج بار این کار را انجام دهد، بعد از بلند شدن از رکوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد و رکعت دوم را مانند رکعت اول به جا آورد و تشهد بخواند و سلام دهد.
2- بعد از نیت و تکبیر و خواندن حمد، آیه های یک سوره را پنج قسمت کند و یک قسمت از آن را بخواند و به رکوع رود، بعد سر بردارد و قسمت دوم از همان سوره را (بدون حمد) بخواند و به رکوع رود و همین طور تا پیش از رکوع پنجم سوره را تمام نماید و بعد به رکوع رود و رکعت دوم را هم به همین صورت به جا آورد.
مثلًا سوره «قُلْ هُوَ اللهُ احَدٌ» را به ترتیب زیر تقسیم کند:
قبل از رکوع اول: «بِسْمِ اللهِ الرحْمنِ الرحِیمِ» بگوید و به رکوع رود بعد بایستد و بگوید: «قُلْ هُوَ اللهُ احَدٌ» باز به رکوع رود و سربردارد و بگوید: «اللهُ الصمَدُ»، باز به رکوع رود و سر بردارد و بگوید: «لَمْ یلِدْ وَ لَم ْیولَدْ» و به رکوع رود و سر بردارد و بگوید: «وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُوَاً احَدٌ»، بعد به رکوع رود و بعد از سر برداشتن دو سجده کند و رکعت دوم را نیز مانند رکعت اول بهجا آورد و در آخر تشهد بخواند و سلام گوید..
🔴 امروز سالگرد عملیات قهرمانانه #مرصاد به فرماندهی #شهید #صیاد_شیرازی است
او که به همراه #ارتش غیور کشورمان، در عرض 3 روز گروهک #تروریستی #مجاهدین_خلق = #منافقین را پودر کرد
سلام خدا بر روح هزاران تن از مردم مظلوم #ایران که به دست گروهک #آدمکش #رجوی قتل عام شدند.. و #مرگ_بر_آمریکا
#تروریست #حقوق_بشر #فرانسه #آمریکا #پهلوی #جنایت #فروغ_جاویدان! #کرمانشاه #صدام #عراق #US #America #rajavi
👉
💠 #خاطرات_شهدا 🌷
💟 #شهید_علی_آقاعبداللهی🕊❤️
🔹↫درسوريه به #ابوامير معروف بود. هميشه براي رزم آماده بود، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات رسانده بود به خط و عضو #اطلاعات شده بود.
🔸↬روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فرداے روزی كہ بچههای گردان #فاتحين نوبت بهنوبت با ايثار و رشادت مثالزدنے خود را #فداي عمه سادات مےڪردند، طاقت نياورد و با چند نيروی #سوری به خط زد.
🔹↫فردای آن روز يكےاز دوستانش به مقر مےآید و سراغش را مے گیرد؛ دوستانش مے گویند: ابوامير #گل ڪاشت و جاموند.... حالا ابوامیر بہ " شیرخان طومان " #معروف است.
#فرازی_از_وصیت
🔻↫«خواسته من از شما این است که لحظه ای از #ولایــت و خط رهبری جدا نشوید»
🔻↫و دوست دارم #عشق به ولایت و روحیه #جهادی را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم #شهید راه اسلام و ولایت شوی...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#جاویدالاثـر
#شیر_خانطومان
@ShahidToorajii
💠دستور داده بود توی ظرفی که ایرانیها آب می خورند، کسی آب نخورد. به هیچ کس اجازه نمیداد با ایرانیها همکلام شود.
کسی را که با ما حرف زده بود، موقع خوردن غذا، با سلاح و تجهیزات به دورترین نقطه میفرستاد و از ناهار خبری نبود.
همیشه انتظار داشت، اما جواب سلام ما را هم نمیداد!
گذشت...
🌷به التماس افتاده بود و سربند
«یا فاطمة الزهرا» را امانت میخواست.
میگفت: «زنم مریضِ، میخوام تبرکش کنم، میارمش.»
گرفت، بوسید و به چشمانش مالید و رفت.
بعد از چند روز برگرداند. باز بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویل داد... حاجتش را گرفته بود...
سفره غذای عراقیها با ما یکی شده بود. همه با هم دعای سفره میخواندیم و بعد از غذا دعا میکردیم. دعای این افسر عراقی هم شده بود:
«اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک»
📚راوی ؛ محمد احمدیان
@ShahidToorajii