🍃💐🍃🌹🍃💐🍃
ان شاء الله امشب هم داستان شهید #علیرضا_کریمی
قسمت نهم
در کانال قرار خواهد گرفت
#شهیدی_که_برات_کربلا_میدهد
التماس دعا_ای شهید
@ShahidToorajii
🍁🍃🍁🍃🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
📚 #مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺 قسمت 9⃣
✨سید سبز پوش
📝راوی خانم عابد (مادر شهید)
🍃با گریه گفت: گشنمه,نون می خوام!
چشمام گرد شده بود.دهانم از تعجب باز مانده بود.اولین بار بود که این جمله را می شنیدم!
🍃سریع رفتم وتکه نانی آوردم.با همان حالت بچگی گفت:من یه نون درسته می خوام با تخم مرغ! باز شروع کرد به گریه.سریع رفتم ویک نان درسته اوردم دخترم هم تخم مرغ درست کرد و آورد.
🍃مشغول خوردن شد.تمامش را خورد.حیرت زده نگاهش می کردم.بعد هم آب خورد وگفت: میخوام برم تو کوچه پیش بچه ها!
🍃باورم نمی شد.با خوشحالی بردمش دم در خانه.با بچه ها مشغول بازی شد.ذوق زده شده بودم.گفتم تا داره بازی میکنه برم به کارام برسم.با خودم گفتم کاش می شد به باباش خبر بدم که یکدفعه صدای درب خانه آمد.در را باز کردم.
🍃اقا باقر پدر علی رضا بود.رنگش پریده بود.علی رضا را بغل کرده بود و امد داخل و همانجا کنار دیوار نشست.
خیلی ترسیده بودم.گفتم چی شده,این موقع روز اینجا چه کار می کنی؟
🍃سرش را بالا آورد .چشماش خیس اشک بود.خیلی هیجان زده گفت:ماجرای خیلی عجیبی پیش اومده.خیلی عجیب!
🌷ادامه دارد.....
@ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹
همسر شهید صدرزاده:از صحبت هایی که در جلسه خواستگاری از سمت شهید صدرزاده مطرح شده بود می گوید؛
صحبتهای ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر میخواهد. شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم میخواهد اما مصطفی گفت که همسنگر میخواهد.
بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام میدهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند».
#شهید_صدر_زاده
@ShahidToorajii
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃
ان شاء الله امشب هم داستان شهید #علیرضا_کریمی
قسمت یازدهم
در کانال قرار خواهد گرفت
#شهیدی_که_برات_کربلا_میدهد
التماس دعا_ای شهید
@shahidToorajii
🍁🍃🍁🍃🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
📚 #مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺قسمت 🔟
✨سید سبز پوش
📝راوی خانم عابد (مادر شهید)
🍃گفتم:یعنی از این هم عجیبتر؟! وبعد با دست علی رضا رو نشون دادم. همینطور پسرش را می بوسید و نوازش می کرد.
🍃بعد ازچند لحظه با صدایی بغض آلود ادامه داد: یادت هست دیشب وقتی از دکتر برگشتیم نذر کردم که سه تا سفره ابوالفضل(ع)بندازیم. به مردم غذا بدیم. بعد هم نذر کردم سه تا روضه تو حرم آقا ابوالفضل(ع) برپا کنم. پسرم را هم نذر آقا کردم....
🍃امروز صبح رفتم مغازه.مشغول کار شدم. داشتم گوشت ها رو برای ظهر آماده می کردم.یک دفعه جوانی بسیار نورانی با عبا وشال سبز وارد مغازه شد.چهره اش خیلی عجیب بود.محو جمالش شده بودم.دست از کار کشیدم. شاگردم هم ساکت شده بود. فقط نگاهش می کردیم.بی اختیار به ایشان سلام کردیم. آقا سید جلو آمد .بی مقدمه گفت:
🍃آقا باقر, دیشب, علیرضا رو نذر قمر بنی هاشم کردی,مطمئن باش دیگه مریض نمیشه!!
سفره ات را هم فراموش نکن! بالش زیر سر بچه ات را هم عوض کن!بعد هم گفت: شما نمی توانی,برای همین من خودم سه جلسه مجلس روضه ات را در حرم آقا برگزار می کنم!!
🍃بعد,آقا سید اسکناسی را گذاشت داخل جیبم وگفت: این رو خرج نکن,برای برکت حفظ کن.کار زندگیت به مو میرسه ولی پاره نمی شه!!بعد هم خدا حافظی کرد و از مغازه بیرون رفت.
🍃من انگار که تازه از خواب بیدار شده بودم.با تعجب به شاگردم گفتم: این آقا سید کی بود؟! اسم من را از کجا می دانست! از کجا مریضی علیرضا رو خبر داشت. با همان لباس کار آمدم تو خیابان.مرتب به اطراف می دویدم.اما هیچ اثری از او نبود.یکی از همسایه ها جلو آمد و گفت:مش باقر چی شده؟
🍃گفتم: یه آقا سید با این مشخصات رو ندیدی؟ همین الان از مغازه اومد بیرون.
با تعجب گفت: خیالاتی شدی! من خیلی وقته کنار مغازه ات وایسادم.اصلا چنین آدمی که میگی ندیدم!
🍃من هم فکر کردم خیالاتی شدم.اما هم شاگردم دیده بود.هم اسکناس ده تومانی توی جیبم بود.برای همین مغازه را رها کردم و آمدم خانه!
🍃وقتی وارد کوچه شدم تعجبم بیشتر شد.پسرم با بچه ها مشغول بازی بود.
🍃بعد از ماجرای سید سبز پوش حتی یک بار هم علیرضا مریض نشد و به دکتر احتیاج پیدا نکرد.
🌷ادامه دارد.....
@ShahidToorajii
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃
ان شاء الله امشب هم داستان شهید #علیرضا_کریمی
قسمت یازدهم
در کانال قرار خواهد گرفت
#شهیدی_که_برات_کربلا_میدهد
التماس دعا_ای شهید
@ShahidToorajii
💠بســـــــم رب شهــــــــدا والصـــــدیقـــــــن 💠
📚 #مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺قسمت 1⃣1⃣
✨پدر
📝راوی محمد کریمی (برادر شهید)
🍃یک سال از ماجرای سید سبز پوش و بهبودی علی رضا گذشت.پدرم سخت مریض شد.این بیماری چندین سال به طول انجامید.پدرم مجبور شد مغازه را بفروشد و خرج زندگی کند.پدر پول فروش مغازه را داخل یک ظرف ریخت.
🍃اسکناسی که از ان سید گرفته بود را داخل ان ظرف گذاشت.تقریبا پنج سال تمام از داخل ان ظرف پول برمی داشتیم ومصرف می کردیم.
🍃از داخل همان ظرف هزینه عمل جراحی پدر را برداشتیم.ولی به توصیه پدر,پول داخل ظرف را نمی شمردیم.
🍃پس از پنج سال پدرمان بهبودی کامل یافت.برای ما عجیب بود که در این مدت چندین برابر پول مغازه را خرج کردیم!! اما هنوز داخل ظرف پر از پول بود.
🍃یک روز پدر برای زیارت عازم قم شد.بعد هم به نیابت از کربلا به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفته بود.
🍃در حین زیارت بود که پس از سالها صاحب رستوران اهواز که از دوستان قدیمی پدر بود را می بیند.او از پدر دعوت می کند تا مسئول اشپز خانه در یک دانشگاه در تهران شود.
🍃و تا پیروزی انقلاب کار پدرمان همین بود.شنبه ها به تهران می رفت وچهار شنبه ها برمی گشت.تابستانها هم علیرضا را با خودش می برد.
🌷ادامه دارد....
@ShahidToorajii
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
#این_عمار....
اتاق كوچكى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار #سید_حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. یكى از شبها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم.
نیمه هاى شب بود كه #نهج_البلاغه میخواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشك میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت....
من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله میكند و می فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست...
منبع: کتاب سفر سرخ
@ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃
ان شاء الله امشب هم داستان شهید #علیرضا_کریمی
قسمت دوازدهم
در کانال قرار خواهد گرفت
#شهیدی_که_برات_کربلا_میدهد
التماس دعا_ای شهید
@ShahidToorajii
📚 #مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺قسمت 2⃣1⃣
✨روزی حلال
📝راوی محمد کریمی (برادر شهید)
🍃پدرم در محل به مش باقر کبابی معروف بود.مغازه کبابی و بریانی داشت.به نماز اول وقت در مسجد خیلی اهمیت می داد.رفتارش نمونه واقعی یک مسلمان بود.حرف هایی می زد,که بعد ها در احادیث می دیدم.
🍃می گفت مردم را باید با عمل به دین خدادعوت کرد,نه با زبان.
🍃برای کار,بهترین گوشت را استفاده می کرد.هیچ وقت از گوشت گاو یا گوشت یخی آن دوران استفاده نکرد.در جواب یکی از شاگردانش که پرسید:اخه اینطوری سود ما خیلی کم می شه گفت:
🍃برکت پول مهمه نه مقدارش!اگه شما خیلی پول به دست بیاری و به حلال وحرومش دقت نکنی مطمئن باش تو بدترین راه اون رو از دست میدی!
🍃همیشه می گفت آدم باید تو زندگی به دخل و خرجش خیلی دقت کنه. باید کارش حساب وکتاب داشته باشد.
🍃می گفت:مگه ما چقدرتو این دنیا زندگی می کنیم.لااقل تو این عمر کوتاه برای رضای خدا گره از کار بنده های خدا باز کنیم.
🍃یکی از شاگردای قدیمی پدرم می گفت: پدر شما آدم بزرگیه.مش باقر وقتی شاگرد می خواست,می گشت و بچه یتیم هایی که کسی به اونها محل نمی گذاشت,انتخاب می کرد.مثل یک پدر همواره پشت و پناهشون بود.
🍃با اینکه شرایط مالی خودش زیاد تعریفی نداشت اما همیشه به مردم کمک می کرد.
🍃حساب سال داشت.خمس مالش رو حساب می کرد.مش باقر می دانست که امام صادق (ع)می فرمایند:کسی که حق خداوند(خمس مالش)را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف میکند.
🍃اون آقا می گفت:اگه شما آدمای با خدایی هستین,مطمئن باشید به خاطر لقمه حلال این پیرمرده!
🌷ادامه دارد....
@ShahidToorajii
#شب_عاشورا
#علامه_امینی(رحمتالله) در شب عاشورا
برای #امام_زمان(عجلالله) صدقه کنار
میگذاشتند و میفرمودند:
امشب قلب آن حضرت در فشار است.
#صدقه_فراموش_نشود
📚 #مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺قسمت 3⃣1⃣
✨معنویت
📝راوی(جمعی از دوستان وبستگان)
🍃از دوران کودکی اولین سرچشمه های معنویت در وجود علیرضا دیده می شد.انگاه که با مادرش برای نماز صبح راهی مسجد می شد.
🍃از طرفی تربیت صحیح و رزق حلالی که پدر به آن مقید بود بسیار در رشد معنوی او تاثیر گذار بود.بطوری که بسیاری از بچه های محل بواسطه او بسوی مسجد کشیده می شدند.
🍃ظهر یکی از روزها,علیرضا به مسجد نرسیده بود.می خواست در خانه نماز بخواند.
آن روز مهمان داشتیم.خانه شلوغ بود.برای همین به یکی از اتاق ها رفت.در سکوت کامل مشغول نماز شد.حالت عجیبی داشت.انگارخداوند در مقابلش ایستاده و مشغول صحبت با خداست.
🍃اصلا عجله نمی کرد.ذکرها را دقیق وشمرده می گفت.نماز ظهر وعصر اونزدیک به نیم ساعت طول کشید.
🍃بعد ها که صحبت شد می گفت: اشکال ما اینست که برای همه وقت می گذاریم بجز خدا! نمازمان را سریع می خوانیم و فکر می کنیم زرنگی کرده ایم! اما نمی دانیم آنکه به وقت ما برکت می دهد خداست!
🍃از همان چهارده سالگی که وارد فعالیت های بسیج ومسجد شد,به نماز شب مقید شده بود.تا هنگام شهادت نیز آن را ترک نکرد.صبح ها همیشه قبل از اذان بیدار بود.از بیداری در سحر لذت می برد و همیشه نماز شب را مخفیانه انجام می داد.
🍃به قرائت قرآن بسیار اهمیت می داد.مهم تراز آن به ترجمه و معانی آن بسیار توجه می کرد.
می گفت ما خیلی غافل هستیم. ما فقط داریم عمرمون رو هدر میدیم.این قرآن مثل یه نامه است که خدا برای ما فرستاده,ما باید بدونیم خدا چی گفته و از ما چی خواسته!
🍃اهل غیبت نبود.اگر از کسی ناراحت بود مستقیم با خودش صحبت می کرد. می گفت که به چه دلیل از او ناراحت است.اما پشت سرش حرف نمی زد.
🍃بسیار کم حرف بود.اما وقتی صحبت می کرد, کلامش بسیار جامع وکامل بود. همه جوانب کار را می دید و بعد حرف میزد.لذا بچه ها روی حرف او حرف نمی زدند.
🌷ادامه دارد.....
@ShahidToorajii