🌱 فکر آینده نباش تا به تو خوش بگذرد
بخش نخست
حاج محمد اسماعیل دولابی: انشاءالله امیدوارم که جرات کنی و به خدا اعتماد کنی تا فکر آیندهها نباشی و به تو خوش بگذرد. برادرها و خواهرها! بدانید کسی که فکر آینده نباشد و فکر گذشته نباشد خیلی به او خوش میگذرد. امامهای ما علیهم السلام ما را همینجور میخواهند. میخواهند ما فکر آینده نباشیم. مانند مهمان که چطور فکر آینده نیست و فکر گذشته هم نیست؟ مهمان هیچ فکری ندارد.
🍀 ما دوستان اهل بیت (ع) اقلا مهمان خدا که هستیم. مثلا مال به دستتان میآید و خدا داده که خرج کنی و به اقوامت، به نزدیکانت یا به همسرت و به خلق خدا پخش کنی. اگر کسی فکر فردا باشد نمیتواند خرج کند. هرکسی به این فکر باشد حق ندارد خرج کند.
🍀 میگویند «اِ ! فردا چهکار میکنی»؟ یک «فردا چهکار میکنی» باعث میشود که من سه تا در برای جیبم میدوزم! یک «اِ» این کار را میکند.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راهبندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفتهی یار است.
💠 کتاب مصباحالهدی، ص ۳۰
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌺 اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....🍃
🌷شهید سید مرتضی دادگر🌷
🌸 می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🌹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🌼یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🍀یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🌷تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🌺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🌸 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🌷شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🌼استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🌸قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🍀با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
👌"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🌷دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🌹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🌺لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🍀بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🌸وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🌹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🌸همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
💖نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🌷شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌺🌹🌺
🌺 نسیم وحی 🌺
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷22بهمن سالروزشهادت شهید ابراهیم هادی
🌹وصیتنامه:
خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبرانقلاب چنان در وجودم شعلهور است كه اگر تكهتكهام كنند و يا زير سختترين شكنجهها قرار گيرم ،او را تنها نخواهم گذاشت.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷🍃
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
بیسـت و یکـم مــاه رجـب ↷💢
💠🔹پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب بیست و یکم ماه رجب
◽️۶ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️۳ نماز دو رکعتی
🔹⇦ در هر رکعت بعد از «حمد»
🔹⇦ ۱۰ مرتبه سوره «کوثر»
🔹⇦ ۱۰ مرتبه سوره «توحید» را بخواند
🕊 خداوند به فرشتگان کرام الکاتبین
امر فرماید که تا یک سال گناہ او را ننویسند
و حسنات او را بنویسند
و فرصت ترک گناہ مییابد
↲اقبال الاعمال
✍ در صورت امکان
این نماز را انتشار دهید
تا شما هم در ثوابش شریک باشید
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ 🤚
شهادتت مبارک رفیق شهیدم😭
لطفا برای شادی روح پاکشون
۱۴ صلوات محمدی هدیه بفرمایید🙏
هرچی گشتم زیر گنبد کبـــــود
تو رفاااااقت😭 کسی مثل تــــــو نبود😭😭😭😭😭
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
حضور پرشور دهه هشتادی ها
🇮🇷🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯