🌷⚘🌷⚘
💐زیارت نامه شهدا📜
❇️اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄
#معرفی_شهید 🌷
نام و نام خانوادگی:محمدرضا تورجی زاده
تاریخ تولد:۱۳۴۳/۰۴/۲۳
محل تولد:اصفهان
تاریخ شهادت:۱۳۶۶/۲/۵
محل شهادت:ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان
شادی روح شهید محمدرضا تورجی زاده صلوات🌷
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄
#شہیداݩہ•🕊🥀•
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده
بسم ربِّ الشُّهدا والصِّدیقین🌷
🌷 سه شنبه شب ها (خاطره یکی از همرزمان شهید)🌷
اولین روزهای سال 63 بود.
نشسته بودم داخل چادر فرماندهی،جوان خوش سیمایی وارد شد.
سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟🤔
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : محمـــد تــورجی!
گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت:خودم هستم.😊
نگاهی به او کردم و گفتم :چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقت ها می خونم.🎤 گفتم اشکالی نداره،همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا (س) خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم.
فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی!
قبول کرد و به گردان ما ملحق شد.
مدتی گذشت.🕔
محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم :باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند.❤
همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند.
چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اصرار به من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم: چطــور؟😳
با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!😄
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود.
مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم.
گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.
بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم.😳
چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گردد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین 🚗 عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
شادی روح شهید عزیز صلواتی عنایت کنید.🌷
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄
💌 #ازدواج_به_سبک_شهدا 💚
جلسه اولےکه اومدن خونمون #خواستــگارے... بهم گفت: تنها نیومدم...
مادرم حضرت(زهرا سلام الله علیها)...
همرام اومدن 😳 😳 😳 ! "
من از کل اون جلسه فقط همین یه جمله شو یادمه...
وقتی رفتن ، من فقط #گریــه 😭 میکردم... مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید:
"مگه چی بهت گفت که اینجوری #گریه 😭 میکنی...؟!" 😳 گفتم:
"یادم نیســـت چی گفت!
فقط یادمه که گفت:
با مادرش #حضرت_زهـ💚ـرا(س) اومده خواستگارے... جوابم #مثبــــــتِ...
تا اینو گفتم؛
خونوادمـــم زدن زیر #گریــ 😭 ـــه... من اون شب واقعاً #حضور حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو حس میکردم...
مدام ذکــــر بی بی رو لباش بود... #مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخوند... ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر #پهلو_شکسته ش...
با اصابت ترکش به پهلو به #شهادت
برسه... 💔
#نقل_از_همسر_شهید 🍃
#شهیدسید_اسماعیل_سیرت_نیا✨❤
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄
💠حاج حسین یکتا :
🌷بچه ها !
امروز وقتی شما در این فضا (مجازی) قرار می گیرید شهدا به شما نگاه می کنند،
پس باید باوضو باشید و ذکر
« ما رمیت اذ رمیت» بخوانید.
شما الان بالای دکل دیده بانی قرار گرفتید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛
چرا که « کُل یوم عاشورا وکُل اَرض کربلا»..🌹
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#ازدواج_شهید
هر وقت که مادر برای سرو سامان دادن پسرش نقشه ای می کشید و او را در خلوتی به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید :بچه های مردم تکه پاره شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا زن بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.
امام (ره ) گفته اند با همسرهای شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری.
بهشان نگفته بود که این خانم همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد، مصطفی را هم رد کرد.
مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن : «با همسرهای شهدا ازدواج کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال همسر شهیدش صبر کند.
دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید هستید می خواهم داماد حضرت زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود .
امام خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت کنید » امام (ره) به عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.»
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
#سالروزشهادت
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄