eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
✅️ آقا جان! ما با تمام وجودمان به آنچه می‌گویید ایمان داریم. برای آخرت‌مان توشه ای نداریم مگر آنکه بگوییم در دنیا، در جبهه ای ایستادیم که فرمانده‌اش بود. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
... روزگار عجیبی است! شیطان الک برداشته و سخت در حال الک‌کردن است...! لحظه ای هم نمی کند! یک روز را الک کرد.. و امروز دارد را الک می کند! 💕 بانوی چادرے دانه های الکِ زمانه، ریز است.. مبادا حیا و عفت و نجابت الک شود و تو بمانی و...! ‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته ای که در هیاهوی بهش توجه نشد! ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت309 فردای آن روز برای آماده کردن ساره به طبقه‌ی بالا رفتم. کمک کردن به ساره خودش پروسه‌ای بود که یک نفره انجام دادنش حوصله‌ی زیادی می‌خواست. چون در برابر هر کاری اول مقاومت می‌کرد و کلی انرژی از من می‌گرفت. برای مرتب کردن روسری‌اش هر چه تلاش می‌کردم فایده نداشت چون گیره‌ی روسری‌اش را مدام با دستش می‌کشید و پرت می‌کرد. رو به مادر بزرگ گفتم: –مامان بزرگ، نمی شه همین جوری براش گره بزنم، انگار از گیره خوشش نمیاد. حالا کی این رو نگاه می کنه؟ حجاب می خواد چی کار؟ مادربزرگ چادرش را سرش کرد. –به نگاه کردن نیست مادر. حجاب آیین ماست قبل از اسلام هم بوده، مثل همون مراسم هفت سین عید نوروز که سال ها آیین ما ایرانیاست. با تهدید به ساره نگاه کردم. –ببین، هی اعصابم رو خرد می کنی منم به شوهرت زنگ نمی زنما، دختر خوبی باش دیگه. ساره آرام شد و خودش گیره را برایم آورد. گیره را به دستش دادم. –اصلا خودت ببند، بلدی که. آن قدر قشنگ روسری‌اش را مرتب کرد که با تعجب نگاهش کردم. –ما رو گذاشتی سر کار؟! وقتی به این خوبی خودت می تونی ببندی؟! –مامان بزرگ فکر کنم ساره خودش آماده بشه بهتره تا این که ما کمکش کنیم. فوقش یه ساعت قبل از اذان شروع می کنه و کم‌کم آماده می شه، ممکنه یه کم طول بکشه ولی عوضش راه میوفته. مادر بزرگ نگاهش را به ساره داد. –فکر کنم خودم باید آماده ش کنم تو حوصله نداری، مسواک زدنش رو هم از سرت وا کردیا، فکر نکن نفهمیدم. خندیدم. –آخه از نمک بدش اومد منم گفتم با آب خالی مسواک بزنه، کلا سخته با نمک مسواک زدن مامان بزرگ. –آره خودش می تونه، ولی از روی عمد کاراش رو درست انجام نمی ده. بهش می گم برو مسواک بزن، اومده می گه مسواک زدم. رفتم دیدم اصلا مسواکش خیس نیست. –نادیا به دو از پله‌ها بالا آمد و ذوق زده گفت: –مامان بزرگ عمه جوجه‌ها رو آورد، یه دونه هم مامان تپل و خوشگل دارن. نادیا دیگر از ساره نمی‌ترسید گاهی بعضی کارهایش را نیز انجام می داد. با تعجب از نادیا پرسیدم. –جوجه‌ی چی؟ مادربزرگ کیف چادر نمازش را برداشت. –من به عمه ت گفته بودم چندتا جوجه و مرغ بخره بیاره واسه نادیا، به شرطی که با ساره دوتایی هر روز بهشون غذا بدن. –چرا؟ –خیلی نامحسوس به ساره اشاره کرد. –آخه بچه‌های رستا فعلا این جان. سرشون گرم بشه بهتره. من می رم تو حیاط، شمام زودتر بیاید که بریم مسجد، الان نماز شروع می شه. از اشاره‌اش چیزی نفهمیدم و نگاهم را بین ساره و نادیا چرخاندم. –نادیا! توی این همه کار و طراحی و نقاشی، گفتی برات جوجه و مرغ بخرن؟ –من نگفتم، مامان بزرگ خودش خرید. راستی عمه گفت مرغه هر روز تخم می ذاره. از فردا خودت رو واسه خوردن نیمرو آماده کن. یه روز مال تو، یه روز مال من. لبخند زدم. –وای من می میرم واسه نیمرو. چشم‌های ساره خندید و به خودش اشاره کرد. –اِ...، توام دوست داری؟ ولی یه دونه تخم مرغ به کجامون می رسه؟ از فردا سرش دعواس. نادیا خوشحال از عکس‌العمل ساره دستش را گرفت. –من می برمش پایین. سهم تخم مرغمم می دم به ساره. ابروهایم بالا رفت. –ساره الان نادیا حسابی خوشحاله ها، تا می‌تونی ازش کار بکش. ساره که همراه نادیا به طرف پله‌ها می رفت ایستاد. نادیا را نگاه کرد با پشت دستش آب کمی که از لبش آویزان بود را پاک کرد. بعد با تلاش چند باره لب هایش را روی هم گذاشت و دست نادیا را به لب هایش نزدیک کرد و بوسید. خودم را به ساره رساندم و بغلش کردم. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت310 –ساره تو تونستی، تونستی لبات رو ببندی، پس اگه تلاش کنی بازم می‌تونی. نادیاخندید و فریاد زد. –معجزه‌ی تخم مرغه، معجزه‌ی تخم مرغ. بعد خودش را در آغوش من انداخت. ساره بعد از چند روز برای اولین بار خندید. ولی من بغض کردم و نادیا را بوسیدم. –معجزه‌ی محبت توئه خواهر کوچولوی من. نادیا که انگار چیزی یادش آمده باشد، انگشت سبابه‌اش را بالا گرفت و با ذوق گفت: –من یه چیزی فهمیدم؛ وقتی ساره خوشحال می شه حالشم بهتره. لب هایم را به داخل جمع کردم. –آره، یا وقتی بهش محبت یا توجه می شه. نادیا بالا پرید و دنباله‌ی حرفم را گرفت: –یا وقتی مامان بزرگ بغلش می کنه و قربون صدقه ش می ره، فکر کنم مامان بزرگم این چیزا رو کشف کرده. –واقعا؟! –آره، من می رم تو حیاط پیش جوجه‌ها، شمام بیاید. عمه و نادیا داخل حیاط با جوجه‌ها مشغول بودند. نادیا سر یکی از جوجه ها را به عمه نشان داد و پرسید: –عمه، بعضی از جوجه ها چرا یه قسمت از سرشون رنگیه؟ –با این کار اونا رو نشونه گذاری کردن، که از بین جوجه‌های دیگه تشخیصش بدن. نادیا خندید. –یاد اون پسرایی افتادم که جلوی موهاشون رو رنگ می کنن. عمه هم خندید و گفت: –والله پسرا رو نمی‌دونم، ولی می‌دونم تو روستا جلوی سر گوسفندا رو رنگ می‌کنن که بتونن از بقیه‌ی گوسفندا تشخیص بدن و راحت پیدا کنن. با خنده سلام کردم. ساره هم با اشاره‌ی سرش سلام داد. عمه بعد از این که با من احوالپرسی کرد در مقابل چشم‌های از تعجب گرد شده‌ی من با خوش رویی ساره را بغل کرد و بوسید و قربان صدقه‌اش رفت. رفتاری که تا به حال از عمه در مورد خودمان ندیده بودم. نادیا یکی از جوجه‌ها را مقابل ساره گرفت و پرسید. –عمه، بدمش دست ساره عیبی نداره؟ عمه جوجه را از دست نادیا گرفت. –نه، چه عیبی داره، از جایی که اینا رو خریدم پرسیدم گفت واکسن زدن، احتمال بیمار شدنشون خیلی کمه. نادیا پرسید: –اِ...؟ اینام مثل آدما واکسن کرونا می زنن. عمه لبخند زد. –نه بابا، گفت واکسن نیوکاسل زدن. البته این بیماری همون شبیه کروناست. ضعیف و قوی داره، گاهی این بدبختا رو هم می کشه. ساره جوجه را ناز کرد. جوجه مدام در خودش جمع می شد و جیک جیک می‌کرد و تقلا می‌کرد که خودش را از دست های ساره نجات دهد، آخر هم موفق شد. صدای اذان همه‌ی ما را به طرف مسجد کشاند. نزدیک مسجد که شدیم دیدم، ماشینی با فاصله از مسجد پارک شده که خیلی شبیه ماشین علی است. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت311 باورم نشد. رو به نادیا گفتم: –شما برید بالا من برم با مامان بیام. نادیا چشمکی زد. –می خوای پاچه خواری کنی؟ لب زدم. –برو دیگه. ایستادم تا آنها بروند. عمه دست ساره را گرفته بود و کمکش می‌کرد. البته پای ساره خیلی بهتر شده بود، دیگر ضعف نداشت و می‌توانست راحت‌تر راه برود، فقط گاهی تعادلش را از دست می‌داد. جلو رفتم و داخل ماشین را نگاه کردم. خودش بود. آویزی که از ماشینش آویزان بود را خوب می‌شناختم. یک آویز چوبی که اسم یا علی رویش حک شده بود. وقتی مطمئن شدم ماشین خودش است به اطراف نگاه کردم. اثری از او نبود. چیزی نمانده بود قلبم از سینه‌ام بیرون بزند. با دو خودم را به خانه رساندم تا گوشی‌ام را بردارم و زنگ بزنم. دیگر طاقت نداشتم. مادر با دیدنم پرسید: –چرا برگشتی؟! هیجانم در لحظه فروکش کرد. با من و من گفتم: –اومدم که با هم بریم مسجد. یعنی بچه ها رو هم ببرم. بیچاره ها پوسیدن تو خونه. –من که با بچه‌ها نمی‌تونم بیام. اونام تو حیاط سرشون با جوجه‌ها گرمه، مگه ندیدی؟ من آن قدر غرق علی بودم که متوجه‌ی بچه‌ها نشدم. بی اعتنا به حرف مادر گفتم: –بچه‌ها رو من می برم. اتفاقا براشون خوبه، حال و هواشون عوض می شه. مادر با بهت نگاهم کرد. –خب، می خوای تو بچه‌ها رو ببر، منم آماده می شم میام. در حالی که کیفم را از گوشه‌ی سالن برمی‌داشتم گفتم: –مهدی، مریم، کجایید؟ بدویید بریم مسجد. صدای اذان همه‌ی کوچه را برداشته بود. دست بچه‌ها را گرفته بودم و خیلی آرام هم پای آن ها راه می رفتم و خیره به ماشین علی مانده بودم. دو دل بودم زنگ بزنم یا نه که صدای مادر را از پشت سرم شنیدم. –چرا خرامان خرامان می ری، بدو دیگه، صدای اذون رو نمی‌شنوی؟ با تعجب نگاهش کردم. –چه زود آماده شدید! قسمت خانم ها در طبقه‌ی بالا بود ولی چون چند نفر بیشتر خانم نبودیم همه در طبقه‌ی پایین نماز می خواندیم. بخش خانم ها و آقایان را با یک پرده‌ی سبز رنگ از هم جدا کرده بودند. پرسیدم: –این جا چرا این قدر خلوته؟ همه‌ی پیرزن پیرمردا که واکسن زدن، اونا چرا نمیان مسجد؟ باز ما جوونا نیایم یه چیزی. مادر بزرگ کمی عطر به لباس ساره زد. –اتفاقا مسجد جای شما جووناست. حالا همه جا با ماسک می رید فقط موقع مسجد اومدن یادتون میفته کرونا هست؟ شیشه‌ی عطر را از مادربزرگ گرفتم و کمی به شالم زدم. ساره مثل همیشه گوش هایش را گرفته بود تا صدای اذان را نشنود. کنارش نشستم. اذان که تمام شد کنار گوشش ماجرای ماشین علی را تعریف کردم. ناباورانه نگاهم کرد. –باور کن راست می گم، فقط می خوام برام یه کاری کنی. سوالی نگاهم کرد. –می خوام ببینم علی اون ور پرده هست یا نه. احتمالا چندتا مرد بیشتر نیستن. تو این کار رو برام می‌کنی؟ چشم‌هایش گرد شد و به مادر بزرگ اشاره کرد. –نه بابا، مامان بزرگ کاری نداره، اگه من این کار رو بکنم خیلی تو چشمم، مامانم شک می کنه، اما این کار برای تو طبیعیه. لباسم را کشید که یعنی مامان بزرگ اجازه نمی ده و جلوم رو می گیره. پچ پچ کردم. –یهو برو، غافلگیر بشه، تا به خودش بجنبه تو نگاه کردی دیگه، احتمالا چندتا مرد بیشتر نیستن. نماز شروع شد و من در صف دوم پشت سر ساره به نماز ایستادم. هنوز مادر بزرگ قامت نبسته بود که ساره به طرف پرده رفت. مادر بزرگ محکم لباس ساره را گرفت و به طرف خودش کشید. بعد هم بند پارچه ای از کیفش درآورد و در برابر دیدگان از حدقه‌ در آمده‌ی من، یک سرش را به دست ساره و یک سرش را به دست خودش گره زد. امیدم از ساره بریده شد. باید فکر دیگری می‌کردم. مهدی و مریم با یک پسر هم سن و سال خودشان هم‌بازی شده بودند و مسجد را روی سرشان گذاشته بودند. بین نماز مغرب و عشاء به بهانه‌ی ساکت کردن بچه‌ها که کنار پرده نشسته بودند رفتم. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
سلام و نور 🌟 یکشنبه تون بخیر🌾 ان شاء الله پر از خیر و برکت و سلامتی 🌼
💚🌺🍃 🌺 ❇️ 🌤 درد دل ما، بی تو فراوان شده آقا دل‌ها همه، امروز پریشان شده آقا بد می‌گذرد زندگی مردم دنیا بی تو همهٔ سال، زمستان شده آقا 🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲 🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲 علیه‌السلام
📜♥️زیارتنامه به نیابت از 🌹 برای امر فرج و حاجت روایی شما عزیزان بسم الله الرحمن الرحیم 🌸يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِك🌸.... تورجی زاده ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
سلام بر شاهدان شهید و شهیدان شاهد 💐 سلام بر ✋ اندیشه‌هایش بلند، آرمانهایش در سینه‌ها فروزان و راه‌ش پررهرو باد. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌼💛✨ صبح ها ساعت چند از خواب پامیشی؟😶 به تعداد ساعتی که از خواب بلند میشی صلوات تقدیم امام زمانت کن🌺
با سلام و درود خدمت شما؛ دوستداران شهید محمدرضا تورجی زاده عزیز💚 امام علی‏ علیه السلام: " طوبی لِمَن أحسَن إلَی الِعبادِ و تَزَوَّدَ لِلمَعادِ" خوشا به حال آن که به بندگان خدا نیکی کند و برای آخرت خود زاد و توشه برگیرد🍃 🔸گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست… 🔹ان شاء الله با کمک و یاری شما عزیزان بتوانیم مشکل یک پسر جوان ۱۷ ساله را حل کنیم. خانواده‌ای بی بضاعت هستند که برای عمل پسرشان احتیاج به کمک مالی دارند. مشکل عزیزشون قوز (بیرون زدگی ستون فقرات کمر ) می‌باشد که اگر این عمل اکنون انجام نگیرد، مشکل همچنان باقی میماند و در آینده دچار مشکلات زیادتری از لحاظ جسمی میشود. دوستان عزیزی که مایل به کمک در این امر خیر خدا پسندانه هستند تمام مدارک پزشکی عمل جراحی (فوری) در دست هست، که با پیام دادن در صفحه شخصی جناب آقای برزکار مدارک برایتان ارسال خواهد شد. با اطمینان کامل مشارکت کنید در این کار خیر که ان شاء الله این عمل انجام بگیرد و مشکل وضعیت جسمانی فرزند این خانواده نیازمند برطرف بشود. به نیت شفای مریض‌تون، به نیت خوشبختی جوانتون دل این خانواده رو شاد کنید. ان شاء الله ثواب کارتون رو هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کنید. شماره حساب جناب اقای برزکار 👇👇 6104 3386 2690 0217 💠کمک های شما عزیزان توسط آقای برزکار مستقیماً به حساب بیمارستان انتقال داده میشود. شفاعت شهدا نصیبتان🌷 یاعلی مدد✋ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسین(ع)فرمودند 🍃دوچیز منفعت بسیار دارد 🍃اخلاق نیڪ و جوانمردی 🍃دوچیز بقا ندارد 🍃جوانی و قوت 🍃دوچیز بلا را دور ‌ڪند 🍃صـلـۀ رحم و صدقہ 🍃دوچیز مقام را فزون ڪند 🍃حل مشڪل دیگران و فروتنی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 امام حسین علیه السلام: 🍃هر که خشنودی مردم را با ناخشنود کردن خدا بجوید، 🍃خداوند او را به مردم واگذارد 📚میزان الحکمه، جلد4، صفحه488 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
♻️شانه های پیامبران در حضرت مهدی عج امام سجاد فرمودند: "قائم ما دارای نشانه هایی از شش پیامبر است: ۱-نشانه ای از نوح؛ ۲-نشانه ای از ابراهیم؛ ۳-نشانه ای از عیسی؛ ۴-نشانه ای از موسی؛ ۵-نشانه ای از ایّوب؛ ۶-نشانه ای از محمد. اما نشانه اش از نوح، طول عمر است؛ از ابراهیم، مخفی بودنِ محلّ ولادتش است؛ از موسی، ترس از دشمن و غیبت است که موسی از ترس فرعونیان از مصر به مدین رفت و مدتی مخفی بود؛ از عیسی، اختلاف رایِ مردم درباره اش و اعتزالِ او (تنهایی و خلوت نشینی) از مردم است؛ از ایّوب، پیروزی پس از مشکلات و گرفتاری است؛ و از محمد، قیام به شمشیر است. 📚منبع: کتاب اعلام الوری ص ۲۹۰ در برخی روایات، نشانه ای از حضرت یوسف ذکر شده و آن زندانی بودن است. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼ رفیقی که از هم لازم تر است! 🌸 امام صادق(ع): 🔹«معاشران سه گروهند؛ گروهي مانند غذايي هستند كه پيوسته و در هر زمان مورد نياز انسان است».ما به رفيق خیرخواه نصیحت کننده و مشفق، پيوسته نيازمنديم، تا علي‌الدّوام ما را تكان بدهد و ما را از خواب غفلت بيدار كند. ☝اين چنين رفيقی از آب و نان براي ما لازم تر است. اگر نباشد به مرگ ابدي مي‌افتيم! 🔹«گروه دوّم كساني هستند كه معاشرت با آنها مانند درد و بيماري است» كه عارض انسان مي‌شود و مايه‌ي ناراحتي مي‌گردد و راه تخلّص از آن را نمي ‌يابد. 🔹«گروه سوّم مانند دارو و درمان دردند { كه انسان گاهي به آن نيازمند مي‌شود ، نه هميشه } » 🔹پس گروه اوّل هميشه مورد نياز انسانند و گروه دوّم هيچ گاه مورد نياز نيستند و گروه سوّم گاهي مورد نياز واقع مي‌شوند. 📚 تحف العقول صفحه 239 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
-خواهرم‌در‌این‌بمباران‌فرهنگی، برای‌اینکه‌تیروترکشی‌به‌شمااصابت‌نکند، چادرت‌رامحکم‌وسفت‌بگیر ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
‍ ‍🌸🌱 ✍ شعری زیبا از مرحوم آقاسی: در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟ خواهرم،اینقدر طن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و درود خدمت شما؛ دوستداران شهید محمدرضا تورجی زاده عزیز💚 امام علی‏ علیه السلام: " طوبی لِمَن أحسَن إلَی الِعبادِ و تَزَوَّدَ لِلمَعادِ" خوشا به حال آن که به بندگان خدا نیکی کند و برای آخرت خود زاد و توشه برگیرد🍃 🔸گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست… 🔹ان شاء الله با کمک و یاری شما عزیزان بتوانیم مشکل یک پسر جوان ۱۷ ساله را حل کنیم. خانواده‌ای بی بضاعت هستند که برای عمل پسرشان احتیاج به کمک مالی دارند. مشکل عزیزشون قوز (بیرون زدگی ستون فقرات کمر ) می‌باشد که اگر این عمل اکنون انجام نگیرد، مشکل همچنان باقی میماند و در آینده دچار مشکلات زیادتری از لحاظ جسمی میشود. دوستان عزیزی که مایل به کمک در این امر خیر خدا پسندانه هستند تمام مدارک پزشکی عمل جراحی (فوری) در دست هست، که با پیام دادن در صفحه شخصی جناب آقای برزکار مدارک برایتان ارسال خواهد شد. با اطمینان کامل مشارکت کنید در این کار خیر که ان شاء الله این عمل انجام بگیرد و مشکل وضعیت جسمانی فرزند این خانواده نیازمند برطرف بشود. به نیت شفای مریض‌تون، به نیت خوشبختی جوانتون دل این خانواده رو شاد کنید. ان شاء الله ثواب کارتون رو هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کنید. شماره حساب جناب اقای برزکار 👇👇 6104 3386 2690 0217 💠کمک های شما عزیزان توسط آقای برزکار مستقیماً به حساب بیمارستان انتقال داده میشود. شفاعت شهدا نصیبتان🌷 یاعلی مدد✋ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
با سلام و درود خدمت شما؛ دوستداران شهید محمدرضا تورجی زاده عزیز💚 امام علی‏ علیه السلام: " طوبی لِم
عرض سلام و ادب و احترام دوستان یه یا علی بگید شریک بشید تو این کار خیر یه دعای این خانواده شما رو بسه شیطان دستتونو نگیره نیت کنید یه یاعلی بگید تا انشالله این جوان عزیز سلامتی خودشو بدست بیاره