eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
برگردنگاه‌کن پارت362 علی بعد از رسیدگی به من آماده‌ی رفتن شد. –احتمالا اون چند دقیقه ی دیگه برسه. من زودتر می رم نمی خوام چشمم به چشمش بیفته. لابد الان خیلی هم خوشحاله که کارمون بهش افتاده. بعد از رفتن علی خوابیدم. با صدای آیفن چشم‌هایم را باز کردم و فوری از جایم بلند شدم و گوشی را برداشتم. –کیه؟ صدای آشنایی گفت: –من و ساره اومدیم تلما جان در رو بزن. بعد از زدن آیفن ماسکم را روی صورتم زدم. با دیدن لعیا چشم‌هایم گرد شد و عقب عقب رفتم. –لعیا!! لعیا سلام کرد و وارد شد و مبارک مبارک گویان به طرفم آمد. دست هایم را جلو بردم که همان جا بماند. –لعیا من کرونا دارم جلو نیا. یه وقت می گیری. لعیا کادویی که در دستش بود را روی میز گذاشت. –هر چه از دوست رسد نیکوست. بی‌معرفت نباید خودت بهم زنگ می زدی و دعوتم می کردی؟ حالا دیگه به ساره می گی دعوتم کنه؟ کرونا داری که داری چی کار کنم؟ ساره کیفش را کناری انداخت و فوری تخته‌اش را بیرون کشید و نوشت. –اومده کمک، شینیون انجام می ده، قدر شناسانه نگاهش کردم. –واقعا لعیا؟ مگه بلدی؟ لعیا سرش را تکان داد. هیجان زده گفتم: –خدا خیرت بده، چطوری ازت تشکر کنم؟ مثل همیشه این تلمای بی‌معرفت رو شرمنده کردی. ماسک دیگری روی صورتش گذاشت و کیفش را باز کرد. –دشمن اسلام شرمنده باشه، وظیفمه. تو کم به من لطف نکردی. امروز اومدم تا آخر شب در خدمتت باشم. هر کاری داشتی خودم برات انجام می دم. من دوبار تا حالا کرونا گرفتم دیگه این کرونا رو از رو بردم. فکر کنم از من مایوس شده دیگه طرفم نمیاد. خندیدم. ساره نوشت. –هلما هنوز نیومده؟ –نه ، بیمارستان بود گفت برم خونه وسایلم رو بردارم بعد میام. ساره دوباره ماژیکش رو روی تخته لغزاند. –دیدی گفتم دختر خوبیه. اون خیلی نگران مادرشه‌ ولی به خاطر تو پا شد اومد. من به خاطر تو بهش نگفتم که بیاد. شانه‌ای بالا انداختم. –چه می دونم؟ یهو متحول شده. خودش زنگ زد گفت که می خواد بیاد. ساره نوشت. –به خاطر مادرشه. می گفت وقتی مادرم رو می بردم بیمارستان کلی ازم قول گرفته منم بهش قول دادم آدم دیگه ای بشم. لعیا اتوی مو را روی میز قرار داد. –به نظر من از روی ناآگاهی و جوونی یه غلطایی کرده، حالا دیگه فهمیده و توبه کرده، شمام به روش نیارید. بذارید به زندگی عادیش برگرده. رو به لعیا گفتم: –قبلا که برات تعریف کردم چه بلایی سر ما و خیلیا آورده؟ حالا ببینیش باورت نمی شه این همون هلماست. برعکس قبل که حجاب نداشت الان کامل خودش رو می‌پوشونه. لعیا گفت: –دیگه برهنگی دوره‌ش گذشته و هیجانی واسه کسی ندارده اصلا چیز مدرن و تازه‌ای نیست. آدمایی که تا تهش رفتن و عاقبتش رو دیدن دیگه به طرفش نمی‌رن. فکری کردم. –راست میگیا، جاری منم همین حرفا رو می زد. آخه چندین سال اون ور زندگی کرده، می گه اونا هم به همین نتیجه رسیدن و جدیدا لباسای توی ویترینا پوشیده تر از قبل هستن. می گفت اون جا جوونا رو وادار می کنن برای بی حجابی و بی بند و باری تازه بازم موفق نمی شن ولی خب تعدادی هم دنبالشون می رن دیگه. لعیا سرش را تکان داد. –درست می گه، اگه آمار رو هم نگاه کنی توی کشورای اروپایی روز به روز آمار کسایی که مسلمون می شن داره بیشتر می شه. آخه کدوم اندیشمندی، کدوم آدم حسابی پای بی حجابی مونده و سودش رو دیده و ازش حمایت کرده؟ همه ش به ضرره خانماست. گفتم: –یا بهتره بگیم کی با بی‌حجابی عاقبت بخیر شده؟ لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاه‌کن پارت363 با صدای زنگ آیفن ساره بلند شد و در را باز کرد. هلما پاشنه‌های کفشش را بالا گرفته بود و راه می رفت تا صدایی تولید نشود. به سرعت نور از پله‌ها سرازیر شد. تا از در وارد شد به من لبخند زد و تبریک گفت: –ان شاءالله خوشبخت باشید. تشکر کردم. چشم‌های هلما حسابی گود افتاده بود و چهره‌اش خیلی خسته و غمگین به نظر می رسید. پرسیدم: –خسته به نظر میای؟ کیفش را روی میز گذاشت. –آره، دیشب درست نخوابیدم. ولی الان اومدم این جا با دیدنت انرژی مثبت گرفتم. خندیدم و به شوخی گفتم: –به خاطر ویروسای کروناس که تو هوا پخش هستن. لعیا همان طور که پنجره‌ها را باز می‌کرد گفت: –نه، کلا خونه تون انرژی مثبت داره. منم وارد شدم حس خوبی پیدا کردم. شما جوونای پاک کروناهاتونم انرژی مثبت دارن. هلما فوری چادرش را از چوب لباسی آویزان کرد و نایلونی از کیفش بیرون آورد. –تلما جان بیا اول این قرص رو بخور که یه کم سرحال بیای منم سرمت رو وصل کنم. همین طور که سرم بهت وصله می تونم آرایشتم کنم، آخه باید زودتر برم بیمارستان دلم طاقت نمیاره. قرص را با شربت عسلی که مادر فرستاده بود خوردم. لعیا رو به هلما گفت: –پس ماسکت کو؟ هلما چهره‌ی غمگینی به خودش گرفت: –خودم نزدم. –اِ... مریض می شی؟ هلما نگاهش را زیر انداخت. –اتفاقا می خوام مریض بشم، دیگه خسته شدم. لعیا اخم کرد و از کیفش دو ماسک بیرون آورد و به طرفش گرفت. –توکل به خدا رو فراموش کردی؟ می‌دونستی این حرفت الان کفر گفتنه؟ هلما ماسک ها را گرفت و بغضش را قورت داد و تشکر کرد. یک ربع بعد از خوردن قرص وقتی که نیمی از سرمم در رگ هایم خالی شده بود چشم‌هایم را باز کردم. دیگر نه تب داشتم و نه بدن درد. هلما با بیدار شدن من از جایش بلند شد و پرسید: –خوبی؟ آرایشت رو شروع کنم؟ با تکان دادن سرم جواب مثبت دادم. –اصلا نفهمیدم کی خوابم برد! هلما گفت: –به خاطر اون قرصیه که خوردی. حالا بهترم می شی. لعیا حسابی خانه را جمع و جور کرده بود از صبح آن قدر هر چیزی خورده بودم جمع نکرده بودم که همه جا نامرتب شده بود. –لعیا جان دستت درد نکنه. –کاری نکردم. فقط چند بار رفتم این لیوانا و بشقابا رو تو روشویی حیاط بشورم فکر کنم مامانت من رو دید. هلما گفت: –تو مشکلی نداری، مشکل منم. همان موقع مادر تلفن کرد و وقتی فهمید دوستانم برای کمک به من آمده‌اند با نگرانی گفت: –مادر یه وقت نگیرن. –نه مامان دوتا ماسک زدن پنجره ها هم بازه. –پس بذار براشون میوه بیارم. فوری گفتم: –نه، نه، تو یخچال داریم. بخوان خودشون برمی دارن. شما بیاید معذب می شن. مادر با تردید گفت: –خیلی خب نمیام. از طرف من ازشون تشکر کن. حالا اگه حالت بده نمی خواد آن چنانی آرایشت کنن. –قرص که خوردم خیلی بهتر شدم. تبم افتاده. –خدارو شکر. اگر چیزی لازم داشتی زنگ بزن. سوپت رو خوردی؟ –آره یه کم خوردم. چند سرفه‌ی پی‌در پی‌ام باعث شد مادر بگوید. –نباید زیاد حرف بزنی قطع کن، به دوستاتم بگو به حرف نگیرنت. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاه‌کن پارت364 هلما کارش را شروع کرد. در حال زیر سازی پوستم بود که گفت: –ماشاءالله پوستت اصلا کِرِم لازم نداره این قدر که صاف و سفته. لعیا که با ساره سرش با گوشی گرم بود و مدل مو انتخاب می‌کردند گفت: –آره ماشاءالله، موهاشم من الان دیدم خیلی جنس نرم و صافی داره. کار من راحته. سِرمم که تمام شد هلما بازش کرد و شروع به آرایش چشم‌هایم کرد. –چه چشمای کشیده و قشنگی داری خط چشم روش می شینه. ساره روی تخته‌اش نوشت. –حالا این قدر تعریف کنید که چشم بخوره از اینم که هست حالش بدتر بشه. لعیاگفت: –دیگه بدتر از این چیه؟ الان ملت به حدی از کرونا می‌ترسن که حاضرن سرطان خون بگیرن ولی کرونا نگیرن. هلما لبش را به دندان گرفت. –چقدر به مریض روحیه می دید، الان وقت این حرفاست؟ لعیا بلند شد و کنار تختم ایستاد. –ماشاء الله عروس خانم این قدر روحیه‌ش بالاست که باید به ما قرض بده، آخه کی با این حال این جوری آرایش می کنه و جشن عروسی می گیره؟ لبخند زدم. چند ساعته تموم می شه می ره دیگه. لعیا خندید. –یاد اون خانمه افتادم. دیشب تو تلویزیون نشون داد ازش پرسیدن چرا توی این کرونا اومدی تو خیابون؟ گفت چیز خاصی نیس سریع مانتو بخرم برمی گردم خونه. انگار هرکی که سریع راه بره کرونا با خودش می گه این بنده خدا عجله داره مبتلاش نکنم بره به کاراش برسه. الانم تو میگی چند ساعت بیشتر نیست انگار کرونا زمان می ذاره هر کس بیشتر از سه ساعت تو جمع بود فقط اون رو مبتلاش می کنه. هلما پرسید: – الان موج چندم کروناست؟ گفتم: – فکر کنم ششمه. لعیا نوچ نوچی کرد و با لحن شوخی گفت: –انگار همین دیروز بود موج اول کرونا اومده بود، الان ماشاءالله موج ششمشه، دیگه داره فارغ التحصیل می شه. لبخند زدم. –از بس سر به سر کرونا گذاشتی، دیگه ولت نمی کنه هی ازت انتقام می گیره. کلیپس موهای بلندش را باز کرد. –نه بابا، هر دو بارشم از مامان بزرگم گرفتم. اومده بود خونه مامانم اینا. رفتم احوالپرسی کنم خواست باهام دست بده گفتم مامان بزرگ بخاطر کرونا و سلامتی خودت نمی تونم باهات دست بدم، شرمنده. صورتم رو ماچ کرد و گفت کار خوبی می کنی. بعد از اون کل خانواده دراز به دراز افتادیم. یه بار دیگه‌ام داشت از دکتر میومد تو خیابون دیدمش همین کار تکرار شد. دوباره من افتادم. همه خندیدیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با صدای گوشی هلما، همه ساکت شدند. –ساره گوشیم رو از کیفم می دی؟ هلما با دیدن شماره‌ی روی گوشی‌اش کمی جا خورد دست از کار کشید و گوشی را از ساره گرفت و به طرف پله‌ها رفت. از ساره پرسیدم: –کی بود؟ روی تخته‌اش نوشت. –فقط شماره بود. سرفه‌ام گرفت. لعیا از فلاسک یک لیوان چای برایم ریخت. –بگیر بخور. گلوت نباید خشک بمونه. اینو از کسی که رفیق جینگ کروناس بشنو. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود👌 • من می‌دونم برای حرفی که داره میزنه، باید سکوت کنم... اما نمی‌تونم جواب ندم ! • من می‌خوام اشتباهش رو ببخشمش‌ها... اما نمی‌تونم فراموش کنم ! • من می‌خوام دوستش داشته باشما...اما نمیشه ! ✘ چکار کنم؟ ➕ چه ذکری بگم؟ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
در حسرت این است که در صحن شود پهن✨🤍
«يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكارِهِ» حَبیبٰا..! گره از کارِ فروبستهٔ دنیا بِگُشا...🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » 🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم🌷
🌸خـدایا باتـوکل به تـو ✨پنجره ماه مرداد را باز میکنیم 🌸1 مــ🌙ـاه خیر و برکت ✨1 مـ🌙ــاه سلامتی و سعادت 🌸1 مـ🌙ــاه آرامش و پیشرفت ✨1 مــ🌙ـاه زندگی پراز موفقیت 🌸به همه ما عطــا بفـرمــــا🙏 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا ز پشت در بشنو ناله‌های فاطمه را به سوز سینه آن مادر شهیده بیا ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
سـلامِ صبح من از دل بہ بارگاه شما خوشم همیشہ بہ يك جرعۂ نگاه شما بہ غربتم نظرے كن كہ دورم از حرمٺ تو و عطا و عنایٺ، من و پناه شما ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫🍃 قرائت و صد صلوات به نیابت از 🥀 🥀 🏴 هدیه به شهدا و اسرای و 🏴 به نیت ظهور 💚 سلامتی امام زمان، رفع هم و غم‌شان و خوشنودی و رضایت‌شان از ما سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایت‌شون رفع مشکلات کشور شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز رفع گرفتاری‌های خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمی‌دونیم در عالم بالا چه غوغایی می‌کنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما ان‌شاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
☄️ روایت شجاعت شهیدی که آمریکایی‌ها بدنش را با میخ‌های آهنین سوراخ کردند پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی یو. اس. اس. آماج شکنجه‌های بسیار سخت و توان‌سوز سربازان آمریکایی قرار گرفت و سینه‌های او را با میخ‌های بلند آهنین سوراخ کردند. وی پس از اصابت تیر‌هایی به بازو، قلب و پیشانی به می‌رسد و پس از شهادت پیکر مطهر نادر مهدوی با دست‌های بسته به نیرو‌های ایران تحویل داده شد. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ قسمتی از وصیت نامه خداوند گاهی با غضب و گاهی با رحمت خود، ما را امتحان می‌نماید. امروز، وسیله‌ی امتحان ما جنگ و بسیج است. بر هر فرد مسلمان که سحرگاه بر می‌خیزد و ندای «لااله الا الله» را سر می‌دهد و خواب گران را فدای شرافت و انسانیت می‌کند، واجب است که در این امتحان، شرکت کرده، یا با شهادت و یا با مدفون نمودن دشمن، پیروزمندانه به درآید. ✍️در دریای مرگ شنا کنید تا به ساحل پیروزی برسید. ای به ‌ظاهر زندگان! آگاه باشید که قافله‌ی مرگ، همچنان به مقصد نیستی در حرکت است؛ شما نیز امور دنیوی را کنار گذاشته و بدان ملحق شوید. ✍️سعی کنید این مرگ را با چشمان باز و جسورانه انتخاب نمایید. قبل از آنکه در چنگال مخوفش گرفتار شوید، دل از دنیا برکنید و پا در عرصه‌ی میدان بگذارید و بر علیه دشمنان اسلام برزمید که در این نبرد، چه کشته شوید و چه بکشید، پیروزید. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🟢 دست‌گیری امام زمان علیه‌السلام 🔹 آیت الله جاودان: 🔴 یکی از راه‌های نجات انسان از گناه پناه‌بردن به است. ایشان به انتظار نشسته اند تا کسی دستش را به سمت ایشان دراز کند تا ایشان او را هدایت کنند. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمدرضا تورجی زاده
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫🍃 قرائت #زیارت_عاشورا و صد صلوات به نیابت از 🥀 #شهید_نادر_مهدوی 🥀 🏴 هد
🌟🕊 رفقا موقع قرائت زیارت عاشورا برای آزادی هر چه سریع‌ترِ دعا کنیم و متوسل بشیم به شهدا و اسرای کربلا 🎋الهی هر جای دنیا که اسیری به ناحق در اسارت هست، رهایی پیدا کنه و از دست ظالمان نجات پیدا کنه
یک شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(سلام الله علیها) دم زدی آخرش چه شد؟! گفت همین که تو بغلِ فرزندش مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) جان دادم، برایم کافیست..! 😔 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقوق بشر کجاست؟ همسر محمدرضا نوری معروف به ابوعباس از شکنجه‌های سختی که آمریکایی‌ها بر سر همسرش آورده‌اند می‌گوید. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
✔️سخن بزرگان گریه بر امام حسین علیه السلام این قدرت را دارد که موانع برای رسیدن به مقامات والا را برطرف کند. 🎙آیت الله ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯