برگردنگاهکن
پارت364
هلما کارش را شروع کرد.
در حال زیر سازی پوستم بود که گفت:
–ماشاءالله پوستت اصلا کِرِم لازم نداره این قدر که صاف و سفته.
لعیا که با ساره سرش با گوشی گرم بود و مدل مو انتخاب میکردند گفت:
–آره ماشاءالله، موهاشم من الان دیدم خیلی جنس نرم و صافی داره. کار من راحته.
سِرمم که تمام شد هلما بازش کرد و شروع به آرایش چشمهایم کرد.
–چه چشمای کشیده و قشنگی داری خط چشم روش می شینه.
ساره روی تختهاش نوشت.
–حالا این قدر تعریف کنید که چشم بخوره از اینم که هست حالش بدتر بشه.
لعیاگفت:
–دیگه بدتر از این چیه؟ الان ملت به حدی از کرونا میترسن که حاضرن سرطان خون بگیرن ولی کرونا نگیرن.
هلما لبش را به دندان گرفت.
–چقدر به مریض روحیه می دید، الان وقت این حرفاست؟
لعیا بلند شد و کنار تختم ایستاد.
–ماشاء الله عروس خانم این قدر روحیهش بالاست که باید به ما قرض بده، آخه کی با این حال این جوری آرایش می کنه و جشن عروسی می گیره؟
لبخند زدم.
چند ساعته تموم می شه می ره دیگه.
لعیا خندید.
–یاد اون خانمه افتادم. دیشب تو تلویزیون نشون داد ازش پرسیدن چرا توی این کرونا اومدی تو خیابون؟ گفت چیز خاصی نیس سریع مانتو بخرم برمی گردم خونه.
انگار هرکی که سریع راه بره کرونا با خودش می گه این بنده خدا عجله داره مبتلاش نکنم بره به کاراش برسه.
الانم تو میگی چند ساعت بیشتر نیست انگار کرونا زمان می ذاره هر کس بیشتر از سه ساعت تو جمع بود فقط اون رو مبتلاش می کنه.
هلما پرسید:
– الان موج چندم کروناست؟
گفتم:
– فکر کنم ششمه.
لعیا نوچ نوچی کرد و با لحن شوخی گفت:
–انگار همین دیروز بود موج اول کرونا اومده بود،
الان ماشاءالله موج ششمشه، دیگه داره فارغ التحصیل می شه.
لبخند زدم.
–از بس سر به سر کرونا گذاشتی، دیگه ولت نمی کنه هی ازت انتقام می گیره.
کلیپس موهای بلندش را باز کرد.
–نه بابا، هر دو بارشم از مامان بزرگم گرفتم. اومده بود خونه مامانم اینا. رفتم احوالپرسی کنم خواست باهام دست بده گفتم مامان بزرگ بخاطر کرونا و سلامتی خودت نمی تونم باهات دست بدم، شرمنده.
صورتم رو ماچ کرد و گفت کار خوبی می کنی. بعد از اون کل خانواده دراز به دراز افتادیم.
یه بار دیگهام داشت از دکتر میومد تو خیابون دیدمش همین کار تکرار شد. دوباره من افتادم.
همه خندیدیم.
با صدای گوشی هلما، همه ساکت شدند.
–ساره گوشیم رو از کیفم می دی؟
هلما با دیدن شمارهی روی گوشیاش کمی جا خورد دست از کار کشید و گوشی را از ساره گرفت و به طرف پلهها رفت.
از ساره پرسیدم:
–کی بود؟
روی تختهاش نوشت.
–فقط شماره بود.
سرفهام گرفت.
لعیا از فلاسک یک لیوان چای برایم ریخت.
–بگیر بخور. گلوت نباید خشک بمونه. اینو از کسی که رفیق جینگ کروناس بشنو.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
هدایت شده از شهید محمدرضا تورجی زاده
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد دانلود👌
#استاد_شجاعی
• من میدونم برای حرفی که داره میزنه، باید سکوت کنم... اما نمیتونم جواب ندم !
• من میخوام اشتباهش رو ببخشمشها... اما نمیتونم فراموش کنم !
• من میخوام دوستش داشته باشما...اما نمیشه !
✘ چکار کنم؟
➕ چه ذکری بگم؟
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
هدایت شده از شهید محمدرضا تورجی زاده
«يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكارِهِ»
حَبیبٰا..!
گره از کارِ فروبستهٔ دنیا بِگُشا...🤍
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم🌷
🌸خـدایا باتـوکل به تـو
✨پنجره ماه مرداد را باز میکنیم
🌸1 مــ🌙ـاه خیر و برکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی و سعادت
🌸1 مـ🌙ــاه آرامش و پیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پراز موفقیت
🌸به همه ما عطــا بفـرمــــا🙏
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت
که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا
ز پشت در بشنو نالههای فاطمه را
به سوز سینه آن مادر شهیده بیا
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
سـلامِ صبح من
از دل بہ بارگاه شما
خوشم همیشہ
بہ يك جرعۂ نگاه شما
بہ غربتم نظرے
كن كہ دورم از حرمٺ
تو و عطا و عنایٺ، من و پناه شما
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯