📖 #خاطرات_شهدا
🌷 #شهید_مجید_زین_الدین 🌷
بی نهایت عشق 🕊
🔹دلش نمی خواست ڪارهایش جلوی دید باشد، مدتی را ڪه در جبهه بود، اجازه نداد حتی یڪ عڪس یا فیلم از او تهیه شود.
🔸آخرین بار ڪه به مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ی عڪس هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند.
🔹همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم.
🔸همیشه پنهان ڪار بود. حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می ڪرد.
🔹یڪ بار ڪه به مرخصی آمده بود، احساس ڪردم هنگام بلند شدن به سختی حرڪت می ڪند، ولی چیزی را بروز نداد.
🔸وقت نماز شد. وضو ڪه گرفت، رفت توی اتاق و در را قفل ڪرد. از این ڪارش تعجب ڪردم، خواهرش ڪه ڪنجڪاو شده بود، از بالای در، داخل اتاق را نگاه ڪرد و متوجه شد ڪه مجید نماز را به صورت نشسته می خواند .
🔹مجید از ناحیه ی پا مجروح شده بود، اما اجازه نداد حتی ما ڪه خانواده اش بودیم متوجه شویم.
🌷 @ShahidToorajii
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
بخون و بخنـــــ😁ـــــد
🌷اوضاع غذا ڪہ بهم مے ریخت، دعاها سوزناڪ تر مے شد. ڪم ڪم یادمان مے رفت ڪہ چلومرغ چہ شڪلے است، ران مرغ ڪدام است، سینہ ے آن ڪدام. یا چلوڪباب چہ جزییاتے دارد.
🌷در چنین شرایطے اگر نان خشڪ مے خوردیم، سعے مے ڪردیم با تداعے خاطرات روزهایے ڪہ غذایے مطبوع داشتیم، طعم نان و پنیر را عوض ڪنیم و با انواع راز و نیاز و دعاهاے مخصوص سفره نشاط خودمان را حفظ ڪنیم و نگذاریم روحیہ مان ضعیف بشود.
از جملہ دعاها یڪے این بود: «اللهم ارزقنا پلو تحتهم ڪره، فوقهم ڪباب، یمینے دوغ، یسارے شربت، مع خربزه.» آن وقت همہ آمین مے گفتند. آمینے ڪہ گوش فلڪ را ڪر مے ڪرد.
💠 @ShahidToorajii
قالَ الإمامُ علی بن محمد النقی الهادی (عَلَیْهِ السلام):
العُقُوقُ یُعَقِّب القِلَّة ویُؤدِّی إِلی الذِّلَّة
امام هادی علیه السلام فرمودند:
نارضایتی پدر و مادر ، کم توانی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می کشاند
مسند الامام الهادی ، ص 303
@ShahidToorajii
🌷 #خاطرات_شهدا
💠#سيب_سحرآميز
🌷در عمليات والفجر ٨ در گردان امام حسين (ع) بوديم و با كاميون هاى كمپرسى غنيمتى، اسراى عراقى را به پشت جبهه انتقال مى داديم. دوستى داشتيم بسيجى به نام ايوب ياورى كه موقع بردن تعدادى از اسرا به پشت اروندرود فراموش كرده بود اسلحه اش را بردارد.
🌷مى گفت: “بين راه گاهى بعضى افراد وسوسه مى شدند و از خود تحركى نشان مى دادند و من با تظاهر به اين كه نارنجكى در جيب دارم دستم را با قيافه اى تهديدآميز به جيبم مى بردم و آنها از بيم، سر جاى خود مى نشستند.
🌷وقتى به اردوگاه رسيديم و سر و كله ى رفقا از دور پيدا شد و احساس امنيت كردم، نارنجك كذايى را كه حالا سيبى سحرآميز شده بود از جيبم بيرون آوردم و به نيش كشيدم. اگر به عراقيها آن لحظه كارد مى زدى، خونشان در نمى آمد”.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹 @ShahidToorajii
🌷
💟 #برادرشهید
میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نفسی نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود
تا جائیکه میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد.
معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت. و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت!
#شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
🌷 @ShahidToorajii
•💔•
گفت:
_ دوست دارم مثل
امام حسین علیه السلام
سرم قطع بشه.
+ خمپاره خورد ، سرش قطع شد...
گفت:
_ دوست دارم عاشورا شہید بشم
+ عاشورا شہید شد...
آقـٰا... میـخواستن ، میـشد...!
میـخوایم ، نمیـشه!!!😔
#حاج_حسین_یڪتا
#ڪجاے_ڪار_اشڪال_داره
#خدا_میدونه
@ShahidToorajii
#التماس_تفکر
🌸✨🌸✨
جـــاي شـــُهـــدا خــالــی
جای "#شهید_دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر #بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..
((جای "#شهید_زین_الدین" خالی که میگفت:
در زمان #غیبت #امام_زمان به کسی #منتظر میگویند که منتظر #شهادت باشد... 😔😭))
جای "#شهید_همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...😔
جای "#شهید_حسن_آبشناسان" خالی که
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی.
بوی عطری که حسن میزد..
جای "#شهید_علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید
ای شُهدا
برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است
هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...😔
"#شهید_آوینی"
.
▶شهدا را یاد کنیم با یک صلوات◀❤️
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
🌸✨🌸✨
@ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
🕊💛 #الگوبرداری_ازشهدا 💛🕊 یڪی از خصوصیات اخلاقی آقا جواد خوش اخلاقی و خوش برخورد بودنش بود. @Shah
✳️ #الگوبرداری_ازشهدا
🌷 شهید مدافع حرم جواد محمدی 🌷
🌸👈 یڪی از خصوصیات اخلاقی آقا جواد
#خوش_اخلاقی و #خوش_برخورد بودنش بود.
🔹ایشون به قول خودش با هر ڪسی با زبان خودش حرف می زد و همین خوش برخوردی ایشون همه را جذب خودشون ڪرده بود.
🔸توی اردوی راهیان نور، توی دوڪوهه یه نفر ایشون را دیده بود گفته بود: من می خوام باهات دوست بشم .
🔹آقا جواد پرسیده بود مگه شما من رامی شناسی؟ گفته بود: نه ولی ازصحبت ڪردنت با رفیقات خوشم اومده .می خوام با من هم دوست باشی.
✍ #راوی: همسر شهید
@ShahidToorajii
💠 #خاطرات_شهدا
🌸((از مرگ نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم.))🌸
👈به نقل از #مادر_شهید:
🔹سال 91 مصطفی برای دوره
تکمیلی غواصی به قشم رفته بود.
🔸برام تعریف کرد یه روز زیر آب، کپسول اکسیژنم خراب شد ،
به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده
🔹 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم، البته از مرگ نترسیدم، ازاینکه این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_صدر_زاده🌷
@ShahidToorajii
💠 #خاطرات_شهدا
👈 بابای بی سر
🌷اسمش بابازادگان بود. صداش ميزدن «بابا»؛ ديگر حوصله «زادگانش » رو نداشتن. گاهے هم سر به سرش ميذاشتن
🌷صدا ميزدن «بابا...» وقتے بر ميگشت سينه ميزدند و ميگفتن: «قربان نعش بی سرت.»
می خنديد و سر تكان مےداد .
🌷با بی سيم چی دوتايے آمده بودن بيرون، پتوها رو تڪان بدن.
دور و برشان خاك بلند شد و همه چيز به هم ریخت.
🌷وقتے خاك نشست، ديديم موج پرتشان كرده توے سنگر، رفتم توی سنگر.
هر دو شهيد شده بودن.
سر بي سيم چي روے شانه بابا بود مثل وقتے ڪه يڪی سرش را روی شانه ديگری ميذاره و ميخوابه
بابا هم سر نداشت.
«بابا قربان نعش بی سرت»
@ShahidToorajii
🔆 #ڪرامات سردار شهید امام رضایی
🌷 #سردار_شهید_سید_ڪوچڪ_موسوی 🌷
🔸 در روزهای اول ازدواج، همسرم ماجرای عجیبی را ڪه برای یڪی از دوستان نزدیڪش اتفاق افتاده بود برایم این چنین نقل ڪرد: یڪی از دوستانم را ڪه قبلا با هم همڪلاس بودیم و مدتی از او بی خبر بودم در روز جمعه ای در محل برگزاری نماز جمعه شیراز ملاقات ڪردم.
🔹چون تا حدودی در جریان مشڪلاتش در خصوص ازدواجش بودم، از او در این خصوص سئوال ڪردم ڪه با چشم گریان ماجرا را این چنین برایم بیان ڪرد.
🔸وقتي از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علی رغم میل باطنی از بین چند خواستگاری ڪه داشتم یڪی را انتخاب ڪنم. از آنها اجازه گرفتم ڪه ابتدا به زیارت امام رضا(ع) مشرف بشوم و بعداً تصمیم بگیرم.
🔹روز اول ڪه به پابوس آقا مشرف شدم خیلی بی تابی ڪردم و از آقا امام رضا (ع) تقاضای یاری ڪردم .
🔸همان شب بود ڪه خواب ديدم در گلزار شهداء شهر شیراز بالای سر مزار شهیدی بنام #سیّد-ڪوچڪ-موسوی ایستاده ام . ندایی به من می گفت آن جوانی ڪه مقابل قبر شهيد نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست.
🔹از سفر ڪه برگشتم چند روز بعد به گلزار شهداء رفتم. برایم خیلی عجیب بود همه چیز مثل خوابی بود ڪه دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود.
🔸برای اینڪه مطمئن شوم از او سؤال ڪردم ساعت چند است، وقتی خواست جواب بدهد، چهره اش را دیدم ،خودش بود.
🔹در فڪر بودم که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد ڪرد، ڪه ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت بعد از سلام و احوال پرسی از مجرد بودنم سئوال ڪرد و هنگامی ڪه مطمئن شد مجرد هستم آدرس گرفت تا برای پسرش (همان جوان) به خواستگاری بیایید و من هم آدرس دادم و چند روز بعد آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج ڪردیم.
🔸نڪته جالب اینکه گفت: اگر یادت باشد من خیلی علاقه داشتم اسم همسرم رضا باشد و همين طور هم شد.
✍ نقل از: سید محمد بنی هاشمی
@ShahidToorajii