eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌿امشب در سوگ پدر عزیزتان امام عسکری(ع) ماه رخت را غم گرفته یابن الحسن ما هم شریکیم در غم شما🖤 آجرک الله یا صاحب الزمان ◼️ سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت (ع) را محضر شریف (عج) و همه شما محبین اهل بیت علیهم السلام تسلیت عرض می نماییم.🏴 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_بیست_سه خسته از م
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت روبه روی مزار کمیل زانو زد،به عکس کمیل که روی سنگ حکاکی شده بود،خیره شد. به اشک هایش اجازه ی سرازیر شدن را داد،دیگر ترس از دیده شدن را نداشت،در اولین روز هفته و این موقع،که هوا تاریک شده بود،کسی این اطراف دیده نمی شود. او یک دختر بود،زیر این همه سختی و درد نباید از او انتظاره استقامت داشت،او همسرش ،تکیه گاهش،کسی که دیوانه وار دوست داشت را از دست داد. با صدایی که از گریه خشدار شده بود نالید: ــ قول داده بودی بمونی ،تنهام نزاری،یادته دستمو گرفتی گفتی تا هستی از هیچکس نترسم جز خدا،نگفتی هیچوقت نگران نباش چون هر وقت خواستی کنارتم،گفتی هیچکس نمیتونه اذیتت کنه چون من هستم. هق هق هایش نمی گذاشتند راحت حرف بزند،نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ پس چرا الان تنهام،چرا از نبودت میترسم،چرا کنارم نیستی،چرا همیشه نگرانم،چرا همه دارن اذیتم میکنن و تو،نیستی بایستی جلوشون .چرا،چرا کمیل؟؟ با مشت بر سنگ زد و با نالید: ــ دارن مجبورم میکنن ازدواج کنم،مرد همسایه همیشه مزاحمم میشه،پس چرا نیستی ،کمیل دارم از تنهایی دق میکنم،دیگه نمیکشم. شانه هایش از شدت گریه تکان میخوردند و هر لحظه احساس میکرد قلبش بیشتر فشرده می شد. ــ کمیل چهارسال نبودنت برای من کافیه،همه میگن همسر شهیدمـ باید صبر داشته باشم،اما منم آدمم، نمیتونم،چرا هیچکس درکم نمیکنه،چرا منو عاشق خودت کردی بعد گذاشتی رفتی،چرا پای هیچکدوم از قولات نموندی،توکه بدقول نبودی با دست اشک هایش رو پس زد و گفت: ــ چرا صبر نکردی،چرا تنها رفتی،چرا منتظر نموندی نیرو بیاد،کمیل به دادم برس،از خدا بخواه به من صبر بده یا منو هم ببره پیش تو ،دلم برات تنگ شده بی معرفت صدای گریه هاش درمحوطه مزار میپیچید،نگاهی به مزار انداخت و زمزمه کرد: ــ چرا بعد از چهارسال نمیتونم رفتنتو باور کنم چرا؟ اشک هایش را با دست پاک کرد، هوا تاریک شده بود،و کسی در مزار نبود،ترسی بر وجودش نشست،تا میخواست از جایش بلند شود،با قرار گرفتن دستمال جلویش و دیدن دستان مردانه ای که جلوی چشمانش بود،از ترس و ،وحشت زانوهایش بر روی زمین خشک شدند ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_بیست_چهار روبه رو
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت از ترس لرزی بر تنش افتاد،جرات نداشت نگاهش را بالا بیاورد و صاحب دست را ببیند. ــ بفرمایید با شنیدن صدای مردانه و خشداری که به دلیل سرما خوردگی بدجور گرفته بود،آرام نگاهش را از دستمال بالا آورد که به صحنه آشنایی برخوردکرد. مردی قدبلند با صورتی که با چفیه پوشانده شده، مطمئن بود این صحنه آشنا است. او این مرد را دیده،در ذهنش روزهای قبلی را مرور کرد تا ردی پیدا کند. با یادآوری سردار احمدی و همراهش،لحظه ای مکث کرد و از جایش بلند شد. ــ سلام،اگه اشتباه نکنم شما همراه سردار هستید مرد سرفه ای کرد و سری تکان داد،سمانه اطراف را نگاه کرد و با نگاه به دنبال سردار گشت اما با صدای آن مرد ،دست از جستجو برگشت. ــ تنها اومدم سکوت سمانه که طولانی شد،مرد به طرف سمانه برگشت و برای چند لحظه نگاهشان به هم گره خورد. ــ کمیل دوست من هم بود سمانه خیره به چشمان مشکی و غرق در خون آن مرد مانده بود،با شنیدن سرفه های مرد به خود آمد و ناخوداگاه قدمی به عقب برگشت. احساس بدی به او دست داد،سریع کیفش را از روی مزار برداشت و خداحافظی کرد. به قدم هایش سرعت بخشید،از مزار دور شد اما سنگینی نگاه آن مرد را احساس می کرد،احساس می کرد مسافت تا ماشین طولانی شده بود،بقیه راه را دوید،به محض رسیدن به ماشین سریع سوار شد،و در ها را قفل کرد،نفس نفس می زد،فرمون را با دستان لرزانش فشرد،تا کمی از حس بدش کم شود. کیفش را باز کرد ،گوشی اش را بیرون آورد و نگاهی به ساعت انداخت،ده تماس بی پاسخ داشت،لیست را نگاهی انداخت بی توجه به همه ی آن ها شماره سمیه خانم را گرفت،بعد از سه بوق بلافاصله صدای ترسیده سمیه خانم در گوش سمانه پیچید: ـــ سمانه مادر کجایی،بیا مادر از نگرانی دارم میمیرم ــ ببخشید خاله.گوشیم روی سایلنت بود ــ برگرد سمانه ،بیا خونه قول میدم ،به روح کمیل قسم دیگه حرف از ازدواج نمیزنم فقط بیا پیشم مادر ــ دارم میام ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_بیست_پنج از ترس لر
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت سردار عصبی به سمت او رفت و فریاد زد: ــ داری همه چیزو خراب میکنی سرش را میان دو دستانش گرفت و فشرد و عصبی پایش را بر روی پارکت خانه می کوبید. ــ برا چی رفتی دنبالش،برا چی هر جا میره اسکورتش میکنی؟ تو قول دادی فقط یکبار اونو ببینی فقط یکبار،اصلا برا چی جلو رفتی و با اون صحبت کردی؟ ــ من میدونم دارم چیکار میکنم ــ گوش بده چی میگم،اینجوری هم کار پرونده رو بهم میخوره هم اون دختر به خطر میفته سری به علامت تاسف تکان داد و گفت: ــ چرا آروم کردن دلت برات مهمتره از سلامتی سمانه است عصبی از جایش بلند شود و با صدای خشمگین گفت: ــ سلامتی سمانه از جونم هم مهمتره،فک کنم اینو تو این چند سال ثابت کردم، من میدونم دارم چیکار میکنم،سردار مطمئن باشید اتفاقی بدی نمیفته و این پرونده همین روزا بسته میشه. سردار ناراحت به چهره ناراحت و خشمگین و چشمان سرخ مرد روبه رویش نگاهی انداخت و گفت : ــ امیدوارم که اینطوری که میگی باشه کمیل **** سمانه با ترس از خواب پرید،از ترس نفس نفس می زد،سمیه خانم لیوان آبی را به سمتش گرفت و با نگرانی گفت: ــ چیزی نشده مادر ،خواب دیدی سمانه با صدای گرفته ای گفت: ــ ساعت چنده؟ ــ سه شب مادر،خواب بدی دیدی؟ سمانه با یادآوری خوابش چشمان را محکم بر روی هم بست و سری به علامت تائید تکان داد. ــ بخواب عزیزم ــ نمیتونم بخوابم،میترسم دوباره خواب ببینم سمیه خانم روی تخت نشست و به پایش اشاره کرد ــ بخواب روی پاهام مادر سمانه سر را روی پای سمیه خانم گذاشت،سمیه خانم موهای سمانه را نوازش کرد و گفت: ــ وقتی کنارمی،حس میکنم کمیل کنارمه،وقتی دلتنگ کمیل میشم و بغلت میکنم،دلتنگیم رفع میشه،پسرم رفت ولی یه دلخوشی کنارم گذاشت،امروز وقتی رفتی و جواب تماسمو ندادی داشتم میمردم،از دست دادن کمیل برام کافی بود،نمیخوام تورو هم از دست بدم بوسه ای بر روی موهای سمانه نشاند،که قطره اشکی از چشمانش بر روی پیشانی سمانه سرازیر شد. سمانه چشمانش را بست که دوباره خوابش را به یاد آورد،همان مرد با چفیه،به چشمانش خیره شده بود،و فریاد می زد"باورم کن ،باورم کن" و سعی در گرفتن دست سمانه می کرد. سمانه چشمانش را باز کرد و خودش را لعنت کرد،که چرا موقعی که مرد کنارش بود احساس ترس نکرد،چرا احساس می کرد چشمانش و نگاه سرخش آشنابود،چرا تا الان به اوفکر میکرد،حس می کند دارد به کمیل خیانت می کند. قطره اشکی از چشمانش جاری شد و آرام زمزمه کرد: ــ منو ببخش کمیل ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
‌ ‌ اےخـوش‌آن‌چشمےڪه‌ امشب‌با خود، خـون‌دل‌جارےبه‌رخ‌،درمرگ‌آن‌مولاڪند. 🖤 ‌ 『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🌼دعای عهد🌼* *🌼بسم الله الرحمن الرحيم 🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ 🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ 🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ 🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا 🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ 🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي 🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ 🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ 🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ 🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ 🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ 🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ 🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ .. 🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان 🌹اللهم عجل لولیک الفرج ‍ 🌼دعای منتظران در عصر غیبت اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ‍ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🖤 از ما زمینیان به شما آسمان سلام مولای دلشڪسته امام زمان سلام این روزها هزار و دوچندان شڪسته ای امروز کجا به روضه بابا نشسته ای؟ 🌿شهادت جانسوز امام حسن عسکری (؏) تسلیت باد. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
☀️ ☀️ 🍃السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🍃 ❤️هدیه به روح مطهر 💠۱ مرتبه سوره حمد 💠۳مرتبه سوره توحید ✨✨صبحتون منور به نور شهدا✨✨ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯