🌸🌿
رفقا ...
کجایید ؟!
که ببینید ما
اینجا هر روز، هر ساعت
تیرِ خلاصی شیطان نصیبمان میشود
و ما ...
در راه ماندگان مسیر خداییم!🍂
#شـهـداگــاهےنگـاهے
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#دوڪلامحرفحساب 🌱🌸
.
خدابااونعظمتشمیگه:
"أنَاجَلیٖسُ،مَنْ جٰالَسَنِیٖ"
منهمنشیناونکسیهستم
کهبا منبشینه!
انگارخداداره،دنبالیهرفیقِنابمیگرده؛
یارفیقَمنلارفیق له!
چقدرمنِحقیرروتحویلمیگیری؟!
حاجحسینیکتا🌱
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍁رمزهای موفقیت
در آزمون آخرالزمان🍁
در اثر غیبت طولانیمدت حضرت حجت، امام زمان (عج) مردم دنیا دچار انواع ابتلائات و سختیها میشوند ؛ تا ایمان مردم به محک صبر و استقامت گذاشته شود. آن طور که از روایات و آموزههای قرآن کریم به دست میآید، استقامت و پایداری در دین در دوران غیبت امام زمان علیه السلام به عنوان یکی از مهمترین و اصلیترین شاخصههای انسانهای مؤمن و یاران باوفا و بر حق آن حضرت محسوب میشود.
🔻◾️بررسی موضوع استقامت در دین، ضرورت و تمرین عملی این صفت مهم و سرنوشتساز ، از منظر قرآن و حدیث
✍هر اندازه که از دوران زندگی ظاهری ائمه اطهار علیهم السلام در میان مردم فاصله میگیریم،گویاشدت کفرومبارزه با ایمان و خداپرستی بیشتر میشود.مبارزه دائمی ودامنهدار دشمنان اسلام با ملت مسلمان ایران نمونهای از این دشمنیهاست که در نتیجه نزدیک شدن به دوران آخرالزمان اتفاق افتاده است. در این شرایط استقامت و پایداری در دین، ضرورتی است که #مانع_لغزش در #زمان_امتحان_الهی میشود.
•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆
حجت الاسلام محمود فتاحی
استاد حوزه ودانشگاه
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پانزدهم
دیگر حرفی بینمان رد وبدل نشد .وقتی وارد کوچه شد با دست خانه را نشانش دادم و او جلو در نگه داشت و گفت:
_خانم ادیب میتونم یه خواهش کنم ازتون
_خواهش میکنم ,بفرمایید
_قصد دخالت تو زندگی شخصیتون رو ندارم ولی میدونم شاید پررویی باشه ولی میخوام ازتون خواهش کنم لطفا به هیچ وجه دیگه تو چنین جشن هایی شرکت نکنید .بین یک مشت آدمی که چیزی جز خوشی براشون اهمیت نداره جای مناسبی برای دخترخانمی مثل شما نیست.نگذارید پاکی دلتون رو نابود کنند.
من خوشحالم که حرفام باعث شده تا شاید کمی از اون خوشی های پرگناه زده بشید.
_چشم استاد حتما
_درضمن من بیرون دانشگاه استادتون محسوب نمیشم کیان شمس هستم و ممنون میشم به فامیل صدا بزنید.
_چشم آقای شمس.
_چشمتون بی گناه
_بابت امشب ممنونم .خیلی به زحمت انداختمتون .معلوم نبود اگه شما نبودید چه....
_دیگه به امشب فکرنکنید .زحمتی نبود .خوشحالم که تونستم کمکتون کنم .
_بازم ممنون .بفرمایید خونه
_ممنونم.من اینجا می مونم تا تشریف ببرید داخل.بفرمایید دیر وقته
_شبتون بخیر.خدانگهدار
_شب خوش
وارد حیاط شدم و در را بستم و به ان تکیه دادم.
اشکهایم بی محابا بر روی گونه ام جاری شده بود.از دست روهام بسیار عصبانی بودم چطور توانسته بود مرا فراموش کند و پی خوشی خود برود.اگر کیان به دادم نمیرسید معلدم نبود الان در چه حالی بودم و سر از کجا درآورده بودم.در حالی که به زحمت خودم را به سمت داخل خانه میکشاندم با خودم گفتم کی استاد شمس برایت شد کیان!!شاید از وقتی که روبه رویم نشست و حالم را پرسید و تنها رهایم نکرد.باورش سخت بود ولی او کاری با دلم کرده بود که به چشمم یک تکیه گاه محکم و مهربان آمده بود و خیالم راحت بود تا وقتی دل در گرو او داشته باشم هیچ کس نمیتواند آزارم بدهد.در حالی که از تصور بودن کیان در زندگیم غرق خوشی بودم .به داخل خانه رفتم .همه برقهای سالن خاموش بود و این نوید از خواب بودن اهالی خانه میداد.
باید رهام را میدیدم و همه عصبانیتم را برسرش خالی میکردم.
وقتی با عصبانیت در اتاق را باز کردم و او را ندیدم اه از نهادم بلند شد.
به سمت اتاق خودم رفتم و جسم خسته ام را روی تخت انداختم .گوشی تلفنم را جلو چشمانم گرفتم و تازه متوجه خاموش شدنش شدم.
با عجله او را به شارژ زدم تا با روهام تماس بگیرم و بگویم بخاطر بی مسئولیتی او مجبور شدم مزاحم استادم شوم و با او به خانه بیایم.
کمی که گذشت گوشی را روشن کردم و با ده ها تماس بی پاسخ از روهام و ساسان مواجه شدم .
میخواستم شماره روهام را بگیرم که گوشی در دستم لرزید با عجله تماس را برقرارکردم و صدای فریاد روهام به گوشم رسید که گفت:
_معلوم هست کدوم گوری هستی؟میدونی چندبار تماس گرفتم ؟روژاااان
_سلام
_سلام و درد .سلام و کوفت .کجا گذاشتی رفتی هااان
_سر من داد نزن .اینو من باید بپرسم نه تو
_من همون قبرستونی بودم که باهم رفته بودیم.میدونی چه حالی داشتم وقتی وجب به وجب اون خراب شده رو دنبالت گشتم
_تو هم میدونی من ته اون باغ از ترس اینکه به دست یکی از همجنسات که تا خرخره خورده بود و دنبالم میگشت ,نیفتم چقدر به خودم لرزیدم.من به تو زنگ زدم ولی یه دختری برداشت و گفت با دوست دخترت رفتی و گوشیتو جا گذاشتی
_معلوم هست چی میگی روژان .من لعنتی با تو به اون مهمونی رفتم .من غلط بکنم خواهرمو ول کنم و برم دنبال یک دختر هرجایی.
_من که علم و غیب نداشتم .ترسیده بودم حرفهای اون دختر رو باور کردم .به ساسان هم زنگ زدم ولی جواب نداد.
اون پسر داشت بهم نزدیک میشد ترسیده بودم وقتی استادم زنگ زد بهش گفتم .اومد نجاتم داد و منو رسوند خونه.
_روژانم ,خواهری میدونی مردم و زنده شدم تا تو زنگ زدی .میدونی چه حالی داشتم وقتی ندیدمت.خاک برسر من کنند که تو رو باخودم به این جهنم آورده بودم.من پدر اونی که بهت دروغ گفته رو درمیارم .یه کاری میکنم تا به غلط کردن بیفته
_چطوری میخوای پیداش کنی ؟من حالم خوبه پاشو بیا خونه
_فکرکنم یادت رفته که گوشی من همه تماس ها رو صبط میکنه.برو بخواب عزیزم .منم میام
_داداشی زودتر بیا دوست دارم مثل بچگی هامون تو اتاقم بمونی تا بخوابم
_چشم فدات شم .الان میام .فعلا
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شانزدهم
تماس را قطع کردم و چشمانم را بستم .با یادآوری بودن کیان در کنارم حس خاصی به دلم سرازیر شد .
نیم ساعتی گذشته بود که در اتاقم باز شد و روهام در چارچوپ درنمایان شد .به سمتش دویدم و خودم را در آغوشش انداختم .سرم را بوسید و گفت:
_خوبی فدات شم ؟خوبی خواهرکوچیکه
_حالا که تو اومدی خوبم و میخوام بخوابم .
لبخندی زد و پیشانیم را بوسید :
_برو رو تختت بخواب .
منم روی همین صندلی میشینم
_داداشی میشه کنارم روی تخت بشینی و بزاری دستت رو بگیرم .
_خیلی لوس شدیا
_خودم میدونم .
روهام کنارم نشست و دستم را گرفت.چشمانم را بستم و کم کم به دنیای بی خبری قدم گذاشتم .
با صدای اذان صبح از خواب پریدم .
بعد از وضو به نماز ایستادم آرامش وجودم را فرا گرفته بود .
بعد از نماز حسی در وجودم مرا به بیشتر دانستن سوق میداد.
در حالی که کتاب نگین آفرینش را برمیداشتم پشت میز تحریرم نشستم و شروع کردم به مطالعه .
دلم میخواست بیشتر بدانم و بیشتر امامم را بشناسم.
این میل دوستداشتنی و سرکش خواب را از چشمانم ربود و باعث شد تا وقت صبحانه غرق مطالعه باشم.
با صدای دراتاق به خودم آمدم .
روهام سرش را داخل اتاق کرد و گفت:
_اجازه هست آبجی کوچیکه؟
خندیدم و گفتم:
_تو که سرت الان تو اتاق منه .اون هیکل خوشتیپتو هم بیار داخل دیگه!
در حالی که میخندید داخل شد و گفت:
_حاضرجواب کی بودی تو ؟؟؟
_اوووم .فکرکنم داداشی روهی
_روهی و کوفت.پاشو بریم صبحونه بخوریم به تو مهربونی و حرف با محبت زدن نمیاد .راستی وسایلت که خونه ساسان مونده بود رو آوردم تو اتاقمه بعد برو بردار.
_ بریم که من خیلی گشنمه.از بعد نماز کتاب میخوندم گشنه شدم.
_حالا چه کتابی میخوندی ؟
با ذوق گفتم:
_وای داداش یه کتاب خیلی جذااااب .اسمش نگین آفرینش هستش
_از این کتاب عاشقانه هاست کلک؟؟
_نخیر در مورد امام زمان عج هستش .وااای روهام خیلی جالبه, دوست داری واست تعریف کنم؟
در حالی که دستم را میکشید گفت:
_ نخیر .هم تو میخونی کافیه .تو انتخاب کتاب هم سلیقه نداری بچه!!
_بچه خودتی.خیلی هم کتاب خوبیه .
_باشه بابا خوبه تو بخون .
دیگربه بحث کردن با او ادامه ندادم .
چون میدانستم روهام هم مثل چندماه پیش من درک نمیکند.
به سمت میز رفتیم وبرعکس همیشه پدر و مادرم هم حضور داشتند .
شاید این از معدود روزهایی بود که همه دور یک میز جمع میشدیم و صبحانه میخوردیم.
با لبخند به جمع چهارنفره مان نگاه کردم .
پدرم لبخندی زد و گفت:
_عشق باباچطوره؟
_عالیم باباجونم
_خداروشکر عزیزدلم
روهام رو به مامان گفت:
_مامان خانم ,منو از سر راه پیداکردین ؟دیگه دارم احساس کمبود محبت میکنم!!!
بابا لحن لاتی به خود گرفت و گفت:
_اره با ,خودم تو رو از تو جوب جُستم.
پقی زدم زیر خنده که باعث خنده مامان و بابا شد.رهام گفت:
_هرهرهرنمکدون.چه خوشش هم اومده
مامان با لبخند گفت:
_تو عشق مامانتی عزیزم حتی اگه سرراهی باشی.
رهام در حالی که میخندید گفت:
_قانع شدم مامان .ممنون از توضیحاتتون
بابا فنجان چای را روی میز گذاشت و گفت:
_آقای رهام خان ادیب ,احیانا شما امروز تو اون شرکت جلسه با مهندس نعمانی نداشتی؟
روهام که با یادآوری پدر دستپاچه شده بود گفت:
_ای وااای دیرم شد.خب پدر من چرا زودتر نمیگی !!!
_ببخشید که وظیفه خودته یادت بمونه.پسر مسئولیت پذیر مامانت
رهام خندید و گفت:
_من برم باباجون یکی طلبتون.
با رفتن رهام من هم بعد از خوردن چند لقمه صبحانه به اتاقم رفتم تا ادامه کتابم را بخوانم...
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_هفدهم
چند روزی بود که ذوق و شوق عجیبی وجودم را فرا گرفته بود .
دلم میخواست یک تغییر اساسی در خودم ایجاد کنم .
دیگر نمیخواستم مورد توجه کسی باشم .
دیگر دلم نمیخواست وقتی در خیابان قدم میزنم نگران متلک ها و توهین ها به خودم و شخصیتم باشم.
احساس میکردم من وجودی ام انقدر با ارزش است که نیازی به این همه خودنمایی وجود ندارد.
برای ایجاد تغییر اول باید خرید میکردم
با مهسا تماس گرفتم و قرارگذاشتم که عصر باهم به خرید برویم .
مشغول مرتب کردن اتاقم بودم که در اتاق به صدا درآمد و طبق معمول قبل اینکه اجازه بدهم .روهام سرش را داخل اتاق کرد و گفت:
_سلام مهمون نمیخوای؟
_علیک سلام.والا شما بیشتر صاحبخونه ای تا مهمون .
_آفرین عزیزم میخواستم ببینم میدونی من صاحبخونه ام یا نه؟
در حالی میخندیدم گفتم:
_کارم داشتی؟
_پ.ن.پ اومدم فقط خودتو ببینم
_بفرمایید امرتون؟
_غرض از مراحمت میخواستم بگم .ساسان امروز پرواز داره .تاکید کرده حتما با تو برم فرودگاه واسه خداحافظی
_مگه امروز میره
_بله دقیقا سه ساعت دیگه پرواز داره
_سه ساااعت!!!پاشو برو آماده شم دیر میشه بی خیال الدوله
خندید و گفت:
_چقدر هولی خواهر آروم آروم آماده شد.
وقتی از اتاق خارج شد سری برای بی خیالی اش تکان دادم و به سمت کمدم رفتم تا مانتویی انتخاب کنم.
هرچه بیشتر میگشتم کمتر مانتوی مناسب پیدا میکردم .دیگر مانتوهایم برایم زیبا نبود و با دیدن کوتاهی انها بیشتر حرص میخوردم.
بعد از کلی بد و بیراه گفتن به زمین و زمان بالاخره توانستم یک مانتو که بلندی اش تا روی زانو بود پیدا کنم و بپوشم.
برخلاف همیشه که موهایم را گیس میکردم و روی شانه ام می انداختم اینبار انها را کامل جمع کردم تا از زیر روسری ام بیرون نیاد و برخلاف همیشه که روسری را آزادانه روی سرم رها میکردم ,این بار روسری را طوری بستم که موهایم دیده نشود .
به تصویر ساده خودم درآینه نگاهی انداختم وباخود فکرکردم اگر مامانم مرا با این تیپ و بدون آرایش ببیند قطعا مورد سرزنش قرارمیگیرم .کیف مشکی کوچکم را برداشتم و از اتاق خارج شدم.
روهام که همزمان با من از اتاق خارج شده بود سوتی زد و گفت:
_این دختر زشت کیه دیگه ؟
_زشت خودتی بی ادبو
_اخه جوجه اردک یه نگاه به خودت انداختی
_بله و بسیار از تیپم راضیم دیگه دلم نمیخواد وقتی میام خیابون همه بهم نگاه کنند
_خوددانی ولی زیادی خودتو پیچوندی
_ناراحتی نمیام تنها برو
_بیا برو جوجه اردک زشت !چه نازی هم میکنه
بالاخره بعد از کلی کل کل کردن باهم به سمت فرودگاه به راه افتادیم.
دلم برای ساسان تنگ میشد او را بیشتر از روهام که نه ولی کمتر از او هم دوست نداشتم .ساسان خیلی از وقتها که در درس ها مشکل داشتم کمکم میکرد
گاهی که از رفتار پدر و مادرم خسته میشدم به او پناه میبردم و او با حرفهایش آرامم میکرد.
با رسیدن به فرودگاه از فکرخارج شدم و همراه با روهام به داخل سالن رفتیم و با چشم دنبال ساسان گشتم با اشاره روهام به سمتش رفتیم.
روهام زد روی شانه اش و گفت:
_سلام رفیق نمیه راه
_سلام رفیق نمیه راه که تویی مگه قرارنبود راهی بشی با هم بریم
_نشد دیگه داداش.
ساسان نگاهی به من کرد و گفت:
_سلام روژان جان
_سلام.
_این چه تیپیه واسه خودت درست کردی؟چرا انقدر گرفته ای عزیزم؟
_تیپم که به خودم مربوطه ولی دومی به تو مربوطه
_باشه در اولی دخالت نمیکنم ولی دومی چرا من مقصرم
در حالی که به چشمانش زل زده بودم گفتم:
_واسه اینکه داری میری دیگه .
با شنیدن صدای زنگ گوشی روهام به او نگاه کردم ببخشیدی گفت و از ما دور شد.ساسان در حالی که لبخند میزد گفت:
_الان واسه اینکه من دارم میرم ناراحتی و چشای خوشگلت اماده باریدنه
_اره.دلم برای داداشم تنگ میشه
_روهام که اینجاست چرا دلت براش تنگ میشه
_بدجنس نشو .منظورم خودتی .
_ولی من داداشت نیستم روژان جان
_همیشه واسه من داداش بودی.منو به عنوان خواهرت قبول نداری؟
_نه!
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_هجدهم
با شنیدن حرفش شوکه شدم و از او چشم گرفتم و به دست هایم نگاه کردم.
ساسان کلافه دستی بر موهایش کشید و گفت:
_منو ببین روژان.لطفا به من نگاه کن
به او نگاه کردم که لبخند زد و گفت:
_من هیچ وقت تو رو به چشم خواهرم ندیدم روژان .میخوام قبل رفتنم بدونی که من تو رو همیشه دوست داشتم ولی نه به عنوان خواهرم بلکه به عنوان کسی که وقتی اولین بار دیدمش عاشق لبخندش شدم.من دوست داشتم و دارم به عنوان همسفر زندگیم نه خواهرم.
با چشمانی وحشت زده به او نگاه کردم قدمی عقب تر ایستادم.ساسان دستش را جلو آورد تا دستم را بگیرد ولی من سریع عکس العمل نشون دادم و گفتم :
_به من دست نزن
_باشه عزیزم
_من عزیز تو نیستم .یعنی وقتهایی که من دلم از همه چیز میگرفت و بهت پناه می آوردم تو منو خواهرت نمیدونستی؟
_روژان جان من نمیتونم به عشقم به چشم خواهرم نگاه کنم .
_من عشقت نیستم .من اصلا نسبتی با تو ندارم
در حالی که اشکم میریخت
گفتم:
_امیدوارم هرجا هستید موفق باشید آقا ساسان
_روژان جان .بیا بشینیم وباهم حرف بزنیم.
_من حرفی با شما ندارم .خدانگهدار.
بی توجه به صدازدن هایش از سالن خارج شدم .به روهام پیام دادم که کاری برایم پیش آمده مجبور شدم با تاکسی برگردم .
سوار تاکسی شدم و آدرس پارک نزدیک خانه را به راننده دادم.
دلم میخواست کمی تنها باشم شنیدن آن حرفها از ساسان برایم سنگین بود .
روی نمیکتی نشستم و به روزهایی که با ساسان گذرانده بودم فکر کردم.
باورهایم بهم ریخته بود دلم میخواست با کسی دردو دل کنم .نمیدانم چرا ولی وقتی به خودم امدم که صدای کیان به گوشم رسید؟
_الو بفرمایید
_سلام اقای شمس
_سلام خانم ادیب.اتفاقی افتاده
_نه.راستش میخواستم یه سوال بپرسم ازتون
_بفرمایید من در خدمتم
_به نظرتون اینکه من اقایی رو مثل برادرم دوست داشته باشم و
با او در ارتباط باشم گناهه؟
_به نظرتون فکر شما محرمیت ایجاد میکنه؟
_خب نه!!
_پس ارتباطتون با اون گناهه
_ولی من اونو واقعا مثل داداشم دوست داشتم .نه بیشتر و نه کمتر
_ایا اون هم همین احساس رو نسبت به شما داشته ؟یعنی شما مطمئنید که اونم شما رو به چشم خواهرش میدیده؟
_تا حالا فکرمیکردم اینجوری بوده ولی امروز فهمیدم اون هیچ وقت منو به چشم خواهرش ندیده
_خب.الان مشکلتون حل شد
_استاد به نظرتون خدا منو میبخشه؟
_معلومه که میبخشه فقط کافیه از کارتون پشیمون باشید و دیگه تکرار نکنید
_پشیمونم.دلم نمیخواد امام زمان ازم رو برگردونه
_براتون خوشحالم که متوجه اشتباهتون شدید.میتونم یه خواهشی کنم ازتون
_بفرمایید استاد
_شما دلتون پاکه که خدا بهتون توجه کرده که انقدر بخاطر اینکارتون پشیمونید.واسه منم دعا کنید .
_چشم استاد حتما.ببخشید مزاحمتون شدم
_ممنونم.شما مراحمید بازم اگه سوالی بود من در خدمتم .
_ممنونم .روزخوش
_خواهش میکنم.یاعلی
تماس را قطع کردم و به آسمان چشم دوختم و با تمام وجود احساس کردم خدا به من لبخند میزند
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#قرار_همیشگی🌺
دعای فرج به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون به نیابت از #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🌹
🌹 السلام علیک یا اباصالح المهدی 🌹
دعای سلامتی امام زمان (عج)
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ِ
🌻اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌻
دعای فرج امام زمان (عج):
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌷
ِ
✨ اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ
🌷 یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌷
🌷الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌷
🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی🌷
🌷السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ🌷
🌷 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🌷
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ
🌷🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و تعجیل
در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهید_محمدرضا_تورجی زاده
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
خدایا🙏
دراین شب سرد زمستانی
همه مشکلات را آسان
همه بیماران را شفا
همه قرضداران راخلاصی
همه بی کسان را پناه
همه دلها را با ایمان و
همه ما را از بلای ویروس کرونا
مصون بدار
✨آمیـــن یا رَبَّ
التماس دعا
برای همه گرفتاران
برای تمام مریضان
#شبتون_خدایی✨
✨سپاس از همراهی شماعزیزان✨
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
*🌼دعای عهد🌼*
*🌼بسم الله الرحمن الرحيم
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر
وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ
🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ
اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ
ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ
وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ
🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ
ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا
🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ
ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ
🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ
ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي
🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ
وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ
وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ
🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ
🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ
🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ
🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ
ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ
َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ ..
🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
🌼دعای منتظران در عصر غیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هر روز هفته دعای مخصوص خود را دارد که در منابع دینی ذکر شده اند،
روزخودرامتبرک سازیم با خواندن
🌸دعای روز چهارشنبه🌸
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
زیارت حضرت موسی بن جعفر🌸
حضرت رضا🌸
حضرت جواد و🌸
حضرت هادی علیهم السلام🌸
درروز چهارشنبه
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
﷽
مرا هࢪ روز با او گفتگویی سٺ
به لطف یڪ سلام صبحگاهے
🌹🌹🌹🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🌹🌹🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
چرا در آخرالزمان زمان زود میگذره ؟
🔵 امام علی علیه السلام فرمودند:
🔴 در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته میشود.هر سالی به قدرت یک ماه هر ماهی به قدر یک هفته، هر هفته ای به اندازه یک روز و هر روزی به قدر یک ساعت میگذرد. و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه میگردد.
📚 کنز العمال/ج۱۴/ص۲۴۴
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
1_838130285.mp3
3.43M
#باحالخوبگوشبدیم
برای توبه کردن هم میگن
ماه رجب خوبه..💔
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
☀️ #قرار_صبحگاهی☀️
🍃السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🍃
❤️هدیه به روح مطهر #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
💠۱ مرتبه سوره حمد
💠۳مرتبه سوره توحید
✨✨صبحتون منور به نور شهدا✨✨
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯