#خاطرات_شهدا 🌷
برشی از کتاب #دلتنگ_نباش:
❣با هم رفتند روبهروی گنبد #امام_رضا(ع) و روی فرشهایی که پهن بود، نشستند. روحالله کتاب دعا را دست زینب داد: «چرا انقدر #گریه کردی؟»
❣زینب سرش را بلند کرد و به گنبد نگاه کرد: « یاد اون سالی افتادم که #تنها اومدم مشهد. از امام رضا خواستم یه #همسرخوب سر راهم بذاره...
❣روحالله سرش را تکان داد «اتفاقا منم دوماه قبل از اینکه خاله تو رو بهم پیشنهاد بده، اومدم مشهد. منم خیلی #دعا کردم. عنایت امام رضا بود که خدا تو رو سر راهم قرار داد...
قلبشان مملو از #عشق بود. عشق به امام رئوفی که حاجتش را داده بود.
❣روحالله روی دو زانو نشسته بود و قرآن میخواند. قرآن خواندنش که تمام شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد. آهسته #دعا میکرد. زینب خیلی متوجه دعاهایش نشد. از بین آنها فقط یکی را شنید: « اللهم ارزقنا شهادة فی سبیل الله»
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
@ShahidToorajii
اولین روزهایی که حسین میومد، باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود، داخل سانس تمرین.
اولای کار، خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند.
همه چپ چپ نگاهش میکردن...
انگار چیز عجیبی دیده بودن...
بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتار و اخلاقشو دیدن، انقدر جذب تواضع و ادب و مرامش شدن که نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن ...
#شهید_معز_غلامی
شهید محمدرضا تورجی زاده
#شهید_مهدی_حسینی
تقریبا ۳۰ سالش بود .
از آموزشی باهاش آشنا شدم . موهای بچه ها رو ماشین میکرد . روپوش زده بود شبیه قصاب ها شده بود
بهش میگفتیم قصاب !!!
بخاطر تمرینات سخت و نفسگیر و دوری از بچه ها خیلی از لحاظ جسمی و روحی خسته بودند .
یک روز که نزدیک اذان ظهر برای نماز چند دقیقه ای به همه استراحت داده بودند . من و دوستم سید جواد نشسته بودیم که مهدی اومد پیشمان نشست و گفت چیه پکرین ، تو خودتونین ، یکم با من صحبت کنین حالتون خوب بشه .
دوستم سید جواد به مهدی گفت : مهدی تو زن و بچه نداری ؟
مهدی گفت : چرا دوتا بچه دارم .
ما بهش گفتیم مهدی تو دلت برای زن و بچت تنگ نمیشه ؟
یه دفعه دیدم مهدی روشو کرد اون طرف...
وقتی روشو برگردوند چشاش پر اشک شده بود و گفت : چرا دلم تنگ میشه ، ولی عشق بی بی زینب دیوونم کرده .
مهدی از آموزشی همش میگفت : من شهید میشم و ما بهش میخندیدیم ، نگو اون راست میگفت و ما نمی فهمیدیم .
🌹شهید مهدی حسینی
@ShahidToorajii
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد می کشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی: خواهشِ تو...
#احمد_شاملو ✍
#صبحتون_شهدایی
@ShahidToorajii
#شکستن_نفس
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع #ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
♥️ شهید ...
شهید ، گنگ ترین ڪلمہ در تاریخ انسانیت است !
گنگ ترین ڪلمہ در دایره لغات من ...
ڪلمہ ای ڪه هیچگاه مفهومش را نفهیمدم ...
نفهمیدم دل ڪندن ، قید دنیا و لذت هایش را زدن یعنی چہ ؟؟
نفهیمدم سیزده سالہ بودن و زیر تانڪ رفتن یعنی چہ ؟
نفهیمدم قمقہ ی خالی ، زبان تشنہ و جنگیدن یعنی چہ ؟
نفهمیدم ریش های خضاب شده بہ خون یعنی چہ ؟
نفهمیدم آب سرد شَطّ ، لباس نازڪ غواصی ، شب تاری ، تیر در قلب
و غرق شدن یعنی چہ ؟
نفهمیدم خمپاره سر را بردن یعنی چہ ؟
نفهمیدم بدن دوختہ شده بہ سیم خاردار یعنی چہ ؟
نفهمیدم مفقودالاثر یعنی چہ ؟
نفهمیدم استخوان های جوان رعنا در آغوش مادر یعنی چہ ... ؟
اصلا میدانی شهید ...
من هنوز خیلی چیزها را نفهمیدم ؛
ڪه اگر فهمیده بودم باید در ڪنار نامم شهید بود ...!😔
@ShahidToorajii
♥️ #خاطرات_شهدا
💐 #بیت_المال
آخرين نفری ڪه از عمليات برمی گشت خودش بود .
يڪ ڪلاه خود سرش بود ، افتاد تہ دره .
حالا آن طرف دموڪراتها بودند و آتششان هم سنگين ؛ تا نرفت ڪلاه خود را برنداشت ، برنگشت .
گفتيم : «اگہ شهيد می شدی …؟!»
گفت : «اين ڪلاه بيت المال بود .»
🌷 #حاج_احمد_متوسلیان
@ShahidToorajii
#خاطره ای از شهید محمدرضا تورجی زاده🌷
#نقل_برادر_شهید
✍دوران نوجوانی هنگامی که به مشهد مقدس مشرف می شدیم من دوست داشتم بابرادرم به حرم بروم وکمترپدرراهمراهی می کردم. باهم می رفتیم ومکانهای مختلف حرم رامی دیدیم می گفتیم می خواهیم جاهای حرم راکشف کنیم! برایمان نوعی تفریح وسرگرمی بود بعد کمی زیارت می کردیم وبرای نماز جا می گرفتیم. موقع اذان که می شده من می گفتم باید بروم دستشویی، محمدرضای(حدوددوازده ساله) که می دید ازفیض نمازجماعت محروم شده خیلی عصبانی می شد دست مرامی کشید و بداخلاقی می کرد. بعدها وقتی بزرگ شده بودیم ومن اصلا موضوع رافراموش کرده بودم. این خاطره رابازگو و "مرتب" ازمن معذرت خواهی می کرد. حتی دریکی ازنامه ها دوباره این مطلب رابازگو وازمن حلالیت طلبید!
┄┅═══✼
@ShahidToorajii
✼═══┅┄
🌧باران آمــد ...
مرا شُست و رُفت...
و برای خلوتگهِ شعبان ، آذین بست.
و ...حالا این منم، ایستاده روبروی تو
که زبانم برای خواستن به لُکنت اُفتاده ؛
✨| إلٰهی هَبْ لِی کَمَالَ الْإِنْقِطَاعِ إلَیْك |
می بینی؟
باران، قَدَّم را بلند کرده، که دیگر جز تو را نمی بینم!
دستهایت را قلاب کن؛ دلبر جان
پا میگذارم رویِ منی که نیست!
آنوقت تا ابد روی قلّاب دستانِ تو، آرام خواهم گرفت ...
#حلول_شعبان_مبارک
🙏 نماز بسیار ساده برای روز اول ماه شعبان
مرحوم سيدبن طاووس مي گويد:
به ما روايت رسيده كه نماز اول هر ماه دوركعت است:
ركعت اول حمد و يك بار توحيد
و ركعت دوم حمد و يك بار سوره قدر
(مستدرك الوسايل، ج٦، ص٣٤٩ به نقل از اقبال الأعمال)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
@ShahidToorajii
#یازهرا
باسلام خدمت اعضای محترم کانال شهید تورجی باتوجه به ارادت خاص شهید تورجی به حضرت زهرا(س) انشالله از امروز به مدت چهل روز هروز صبح زیارت حضرت زهرا (س)رابه نیابت از شهیدتورجی می خوانیم.
همچنین برای انتقادات وپیشنهادات به ایدی @hamid_barzkarمراجعه کنید.منتظرتان هستیم
#یازهرا
#انشالله_همه_حاجت_روا