نشسته بود و ...
به صحبتهای بنیصدر گوش میداد
عصبانـی بود ...
انگشتهایش را به هم قفل کرده بود و
به زمین خیره شده بود ...
بعد از بنی صدر نوبت سخنرانی او بود ،
برایش هیچ قابل قبول نبود
که فرمانـدهی کل قـوای آن زمان
قبل از سخنرانی هیچ اسمی از خدا نبرد! نمیتوانست خودش را قانع کند
که یادش رفته یا اصلا حواسش نبوده ...
سخنرانی بنی صدر تمام شد و
با صلوات حاضرین رفت نشست سر جایش
صیاد رفت پشت تریبون ...
همه نشسته بودند و منتظرِ سخنرانی
بعد از نام خــدا گفت :
من توی جلسهای که سخنران اول
حرفش را بدون نام خدا آغاز کند
حرفــی نمی زنم !!
آمد پایین و سر جایش نشست ...
چهرهی بنی صدر
وقتی صدای تکبیر همه بلند شد دیدنی بود ...
#صیاد_دل_ها
#شهید_سپهبد_علی_صیادشیرازی
@ShahidTooorajii
#پیام_اعضای_محترم_کانال
سمیرا. مادر شهید میشوم روزی:
سلام..... امروز میخام از بهترین و قشنگترین تجربه زندگیم 😌از معجزه ی زندگیم براتون بگم...... هر آدمی تو زندگیش قطعا یه جایی رنگ معجزه رو دیده و من هیچوقت یادم نمیره روزی که با دلی پر از غصه و غم به خواب قیلوله رفتم😌😌😌😌 (قیلوله خواب پیش از ظهر که تو روایات سفارش شده) همونوقت که خوابم برد یه خواب بسیار عجیبی دیدم..... نمیتونم بگم خوابم چی بود همینقدر بگم که توی خوابم فهمیدم یه شهیدی داریم به اسم شهیدمحمد تورجی
زاده..... 🌹🌹🌹🌹
وقتی از خواب بیدار شدم سریع اسمشونو اول مفاتیح نوشتم و با خودم گفتم یه خواب بود مثل بقیه خوابها😐فردای اونروز داشتم با دوستم صحبت میکردم تو صحبتام حرف به حرف خواب قیلوله شد😊یه دفعه دوستم گفت سمیرا میدونستی هر خوابی تو قیلوله ببینی رویای صادقه هست؟ (البته من هیچ سندی برا این حرفش ندارما) گفتم عه چه جالب من خواب یه شهید دیدم اما اصلا اسمشونو یادم نیس.... بعد رفتم سراغ مفاتیح و اسمشونو دیدم و تو نت سرچ کردم دیدم بله ایشون یه شهید خیلی معروف هستند و تو اصفهان خاکند و...... 😔😔😔
خلاصه ایشون شدند دوست شهید من😊
من حتی به دیدار مادر ایشونم رفتم و خوابمو براشون گفتم........ 👵👱♀خلاصه روز و شب فکر و ذکر من شده بود این شهید.....
گذشت و گذشت تا اینکه یبار یکی از بستگانم تو حرفاشون گفتند من هر وقت چیزی از خدا بخام میرم سراغ یه شهیدی و حاجتمو میگیرم😔
همون لحظه دلم لرزید و چشمام پر از اشک شد😢😢😢بهش گفتم منم یه دوست شهید دارم ولی هنوز حاجتمو ازش نگرفتم......بغض کردم و رفتم تو فکر
.. 😔😔😔باورتون نمیشه هنوز یک ساعت از این قضیه نگذشته بود که من فهمیدم مشکلم حل شده😊😊😊و فهمیدم که دوست شهیدم صدای لرزیدن دلمو شنید
فهمیدم که شهدا زنده اند و ما مرده ایم😔😔😔😔
شادی روح شهید محمد تورجی زاده صلوات
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰یک روز که حسابی دلش هوای #روح_الله را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت.
کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس #دلتنگی کرد.
🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی #گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 #روح_الله نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های #نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند.
🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد #کتاب را ورق زد، دوتا #گلبرگ گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. #زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب #خشک می کرد.
🔰در یکی از #نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان #مهر_توام در دل و جان جای گرفت، که اگر #سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود.
🔰اما جریان #گلبرگ_دوم را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط #روح_الله را شناخت که روی #گلبرگ نوشت بود:
••●❣ عشقِ من #دلتنگ_نباش ❣●••
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#سالروز_ولادت
@ShahidToorajii
دعای روز هجدهم ماه #رمضان
🔆اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَكاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِكُلّ أعْضائی الى اتّباعِ آثارِهِ بِنورِكَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین.
🔅 #خدایا آگاهم نما در آن براى بركات سحرهایش و روشن كن در آن دلم را به پرتو انوارش وبكارگیرهمه اعضایم را به پیروى آثارش به نورخودت اى روشنى بخش دلهاى حق شناسان.
#الهی_آمین
التماس دعا
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
#سلام_مولا_جانم ❣
جمعه یعنی
روشن از رویش بگردد این جهان
جمعه یعنی
انتظار مَهدی صاحب زمان💔
به جمعه بگو
یا نیاید
یا اینکه تو راهم با خود بیاورد😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹
@ShahidToorajii
🍃🌸🍂🌺🍃🌸🍂
(خاطره یکی از همرزمان شهید)
✍اولین روزهای سال 63 بود نشسته بودم داخل چادر فرماندهی جوان خوش سیمایی وارد شد سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟گفتم : تا ببینم کی باشه!گفت : محمـد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟گفت: بعضی وقت ها می خونم گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!همانجا نشست و کمی مداحی کرد سوز درونی عجیبی داشت صدایش هم زیبا بود اشعاری در مورد #حضرت_زهـرا_س خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد
مدتی گذشت محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوید قبول کرد این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد بچه ها خیلی دوستش داشتند همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمـد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که #سه_شنبه_ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم: چطــور؟
با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!قبول کردم و محمد معاون گروهان شد مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبـر کن ببینم یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا میری؟
اصرار می کرد که نگوید من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی بالأخره گفت حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم #مسجد_جمکـران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن #نماز_امام_زمـان_عجل_الله_تعالی فرجه الشریف بر می گردد.
یکبار همراهش رفتم نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمـد انداختم سرش به شیشه بودمشغول خواندن نافله بودقطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم می گفت: یکبـار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
🌷 #شهیدمحمدرضا_تورجےزاده
@ShahidToorajii
🍃🌸🍂🌺🍃🌸