🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت 57
ایستگاه نزدیک خانه پیاده شدم. تمام طول مسیر فقط به این فکر میکردم که به امیرزاده زنگ بزنم یا نه، در آخر به این نتیجه رسیدم که اگر زنگ نزنم دلشوره مرا خواهد کشت.
شمارهاش را گرفتم. مثل دیروز خیلی زنگ خورد. دیگر ناامیدانه میخواستم قطع کنم که جواب داد با صدایی که از ته چاه شنیده میشد.
–الو، سلام.
فقط همین یک کلمه کافی بود تا بفهمم چه شده. با نگرانی پرسیدم:
–وای خدایا، چرا صداتون اینجوریه؟ نکنه کرونا گرفتید؟
سخت نفس میکشید، صدای نفسهایش واضح میآمد. به زحمت جواب داد.
–بله دیگه، فکر کنم اونروز که رفتم کپسول اکسیژن رو بدم آلوده شدم.
من چه فکرهایی میکردم. به خاطر افکاری که داشتم خیلی ناراحت شدم. بدتر از آن خودم را مقصر میدانستم. چون من باعث شده بودم که او برای کمک به خانهی ساره برود.
با نگرانی پرسیدم.
–الان حالتون چطوره؟ دکتر رفتین؟
–بله، دیدم یه کم نفسم سنگین شده رفتم دکتر، تازه امدم. اسکن کردم، گفتن ریهام درگیر شده.
ناله کردم.
–ای وای، خدایا،
سعی کرد با آرامش بیشتری حرف بزند.
–نگران نباشید. چیزی نیست. بعد خندهی ریزی کرد و ادامه داد
–کاش اون روز حرفم رو بهتون میزدما حالا دیگه رفت تا دو هفته دیگه تازه اونم اگر زنده بمونم.
نمیدانستم از حرفش خوشحال باشم یا ناراحت. از این که در این شرایط فکر حرف آن روزش بود حس خوبی پیدا کردم.
ولی از شرایطش قلبم به درد امد.
–این چه حرفیه میزنید، حتماحالتون خوب میشه.
نفسش را بیرون داد و صدایش غمگین شد.
–دیگه اونش دست خداست. البته با دعای شما حتما عزراییل پشیمون میشه و میره.
حرفهایش نگرانم میکرد.
–میشه از این حرفهای استرس زا نزنید. تک سرفهای کرد.
–همین که میبینم نگرانم شدید و زنگ زدید تا حالم رو بپرسید خودش یه انگیزهی قویه برای خوب شدنم.
یاد کپسول اکسیژن افتادم. حتما حالا خودش به آن نیاز دارد.
نتوانستم بگویم ساره هم به آن نیاز دارد.
–میخواهید برم کپسول رو از ساره بگیرم براتون بیارم؟
مکثی کرد و بعد با منو من گفت:
–مگه خودشون لازم ندارن؟ چه میتوانستم بگویم جز این که:
–شوهرش حالش خوب شد.
نفس عمیقی کشید که منجر به سرفههای پیدر پیاش شد.
–شما الان نباید حرف بزنید، سرفتون بدتر میشه.
پس من میرم کپسول رو میگیرم. فقط آدرستون رو برام بفرستید.
–شما چرا؟ زحمت نکشید، یکی رو میفرستم بره بگیره.
اگر کسی را میفرستاد حتما متوجهی قضیه میشدند.
برای همین اصرار کردم.
–اصلا زحمتی نیست. غریبه نره جلو در خونشون بهتره من خودم میرم.
دوباره سرفههایش مجال حرف زدن به او نداد.
صدایی از دورتر میآمد که میگفت مادر حرف زدن برات خوب نیست.
با عجله گفتم:
–شما برید استراحت کنید. من تا شب کپسول اکسیژن رو میارم.
نــویسنده :لیلا فتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت58
حرفی زده بودم که خودم هم نمیدانستم چطور باید جمعش کنم.
در این طور مواقع کسی را جز رستا نداشتم که زنگ بزنم و کمک بخواهم.
همین که زنگ زدم گفت که به خانهشان بروم.
راه زیادی نبود خانهشان نزدیک خانهی ما بود.
از در که وارد شدم بدون این شالم را باز کنم و یا حتی ماسکم را دربیاورم. تمام ماجرا را برایش تعریف کردم. رستا در حالی که بچههایش از سرو کولش بالا میرفتند با دقت به حرفهایم گوش کرد.
بعد هم به فکر رفت.
با عجله گفتم.
–رستا حالا بگو چیکار کنم؟
دخترش را از روی شانهاش پایین کشید وگفت:
–چند وقت پیش ما هم برای برادر شوهرم دنبال کپسول اکسیڗن بودیم. ولی نخریدیم اجاره کردیم.
اگه بخوای به رضا میگم که دوباره اجاره کنه.
–نمیخواد به اون بگی، اونوقت باید کلی براش توضیح بدی.
–نه خب اونجوری نمیگم که. میگم واسه دوستت میخوای. واسه این که حرفمونم دروغ نشه بهتره کپسول رو واسه اون دوستت اجاره کنیم ببریم بهش بدیم، بعد مال اون آقای امیرزاده رو ازش بگیریم ببریم پسش بدیم.
به نظر من هم فکر خوبی بود.
فقط میماند هزینهاش.
قبل از این که من حرفی بزنم رستا خودش گفت:
–اصلا فکر پولشم نکنیا، اونش با من.
–رستا واقعا ممنونم. سربرج حقوق گرفتم بهت میدم. خیلی کمکم کردی.
رستا خندید.
–چون این آقای امیرزاده میخواد بهت پیشنهاد ازدواج بده این کارارو میکنما چون نمیخوام از کرونا بیفته بمیره من بی شوهر خواهر بشم.
–عه رستا، پیشنهاد ازدواج چیه؟ حالا شاید بدبخت یه چیز دیگه میخواسته بگه.
بعدشم خدا نکنه جوون مردم، تو روخدا براش دعا کن اتفاقی براش نیفته.
رستا چشمکی زد.
–معلومه که براش دعا میکنم، اگه یه بلایی سرش بیاد از کجا دوباره یه خواستگار پیدا میشه...
کشیده گفتم:
–رستا! حالا من انگار چند سالمه،
–ببین گول سن و سالت رو نخورا، فرصت ازدواج اینجوری نیست که بگی حالا سنم کمه وقتم زیاده، ممکنه بعدها شرایط بهتری برات پیش نیاد.
خواستگار خوب رو شده آدم از تو دهن کرونا بکشه بیرون باید پیاش رو بگیره. فرصت خوب همیشه نیستا.
بین آن همه مشغلهی فکری خندهام گرفت.
پیشانیاش چین افتاد.
–نخند، جدی گفتم.
از جایم بلند شدم.
–باشه پس من برم به جنگ کرونا. آخه لعنتی خودش رو نشونم نمیده که آدم یقهاش رو بگیره و بگه چی میخوای از جون ما.
مریم که روی پای مادرش نشسته بود و نگاهم میکرد با آن زبان شیرینش گفت:
نـویسنده :لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت59
–خاله میخوای بری به جنگ کرونا با ماسک برو، مهدی هم بین حرفش دوید.
–خاله کروناها از ماسک میترسن. با لبخند گفتم:
–نه خاله جان. این کرونا به هیچ صراطی مستقیم نیست، ماسک زدههاش الان زیر کپسول اکسیژن هستن.
بعد رو به رستا کردم.
–رستا، کی به آقا رضا میگی؟ تا شب باید براش ببرما.
گوشی تلفن را برداشت.
–همین الان.
نگران نباش.
آقا رضا فقط بهشون زنگ میزنه اونا خودشون میبرن هر آدرسی که بهشون بدیم تحویل میدن و یادشون میدن که باید چیکار کنن.
–عه، چه خوب، پس هر وقت انجام شد بهم بگو. که منم برم کپسول رو ازشون بگیرم ببرم بدم به آقای امیرزاده.
رستا نگاه معنی به من انداخت.
–نیاز نیست حتما پاشی این همه راه بری، میتونی زنگ بزنی آژانس ببره.
خودم بهتر از رستا این موضوع را میدانستم.
ولی آن وقت دلم را چه میکردم. چطور بیتاب رهایش میکردم، قرنطینه را چطور برایش میگفتم. اصلا در فرهنگنامهی او قرنطینه معنی نشده بود. اصلا او کرونا را نمیفهمید.
–آره میدونم. ولی آدم نمیتونه اعتماد کنه، امانت مردمه، حالا تو این کمبود کپسول طرف برداره بره چی؟
رستا لبخند زد و برای تایید حرف من گفت:
–البته از یه طرفم برای جبران کاری که یرای دوستت کرد خودت ببری بهتره. بدهکارش نباشی.
میدانستم رستا به خاطر من این حرفها را میگوید.
ولی از طرفی هم حرفش درست بود. همین که من هم میتوانستم برای او کاری انجام بدهم یک جوری جبران کارش بود.
به خانه که رسیدم مادر سفرهی ناهار را پهن کرد.
–رستا نمک قرقره کن بیا.
–چشم مامان.
سر سفره نشستم و سرم را نزدیک گوش نادیا بردم و پچ پچ کردم.
–نادی، یادته چند وقت پیش در مورد پول تو جیبییت و رنگ کردن موهات حرف زدی؟
قاشق پر از سوپش را داخل دهانش برد و با تعجب نگاهم کرد.
–خب؟
وقتی سکوتم را دید ادامه داد:
–چیه؟ نکنه از مامان اجازه گرفتی که موهام رو رنگ کنم؟ لبخند زدم.
ثقلمهایی نثارم کرد.
–ای ناقلا حالا که همهی آرایشگاهها بستن و قرنطینس لابد میخوای بگی همین چند روز فقط وقت دارم برم موهام رو رنگ کنم وگرنه...
خندیدم. نگاهی به مادر و محمد امین انداختم. هر دو نگاهشان به ما بود. بلند گفتم:
–نه بابا توام، خواستم بگم اگه پولت رو لازم نداری میدیش به من؟ واسه کاری لازم دارم.
نادیا هم بلند گفت:
–اونوقت واسه چه کاری؟
–میخوام واسه همون خانواده که مامان براشون سوپ پخته بود یه سری مایحتاج زندگی بخرم. ازت قرض میخوام. ولی شاید تا دو ماه نتونم بهت برگردونم.
محمد امین گفت:
–آخ آخ، معلوم نیست مامان چقدرواسه اونا سوپ پخته که هر چی میخوریم تموم نمیشه. حالا کلی هم به اونا داد.
با تعجب گفتم:
–ما که تازه اولین وعدمونه داریم سوپ میخوریم.
نادیا گفت:
تو آره، ولی ما صبحونه هم سوپ خوردیم.
مادر چشمی برّاق کرد.
–نگاشون کنا، خودتون اصرار کردید وگرنه که صبحونه پنیر بود.
کلافه گفتم:
–وای ول کنید بچه ها...من میگم طرف هیچی نداره بخوره، شما سر این که چی خوردید بحث میکنید؟
محمد امین رو به نادیا کرد و جدی گفت:
نویسنده : لیلا فتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
برگرد نگاه کن
قسمت 60
–اگه تو نمیتونی من خودم پسانداز دارم بهش میدم.
نادیا لقمهنانی در دهانش گذاشت.
–چرا نمیتونم. من که لازم ندارم واسه یه کاری میخواستم که نشد. بعد رو به من ادامه داد:
–تلما بهت میدم اما نه قرض، من خودمم میخوام کمکشون کنم. نمیخواد بهم برگردونی
بهت زده نگاهش کردم.
–مطمئنی؟
با اطمینان سرش را تکان داد.
–اتفاقا همین ساچی هم همینو گفت که تو این وضعیت کرونا باید به همدیگه کمک کنیم، منم میخوام کمک کنم.
محمد امین پوفی کرد:
–ببین کارمون به کجا رسیده ساچی واسه ما شده معلم اخلاق.
نادیا اخم کرد.
–عیبش چیه؟
–عیبش اینه که همین حرفو تا حالا از آدمهای درست و حسابی زیادی شنیدی ولی انجام ندادی، ولی حالا چون ساچی خانم امر کردن شما با کله انجام میدی.
–خب مگه چیه؟
–بچه، نباید الگوی تو اون باشه، الان شاید حرف خوبی بزنه ولی فردا یه کاری میکنه که اگه توام بخوای تکرارش کنی واسه ما اُف داره.
بعد چون الگوی توئه تو اصرار داری همون کار رو انجام بدی.
نادیا حق به جانب گفت:
–نخیرم من حواسم هست هر کاری اون میکنه که کار درستی نیست.
–خب اگه خودتم میگی بعضی کاراش اشتباهه پس چرا اینقدر قبولش داری و همش ازش طرفداری میکنی؟
احساس کردم کمکم میخواهد دلخوری پیش بیاید گفتم:
–بچهها میشه دیگه بحث نکنید. دور هم نشستیم غذا بخوریم حالا هی بگو مگو کنیدا. میخواهید حرف بزنید برید یه گوشه بشینید دوتایی تا شب با هم بحث کنید.
محمد امین اعتراض آمیز گفت:
–آخه چیکار کنم، دلم براش میسوزه هر روز کلی از وقتش رو میزاره ببینه ساچی چیکار میکنه.
نوچی کردم و گفتم:
–ای بابا
اصلا این ساچی خانم چی کار کنه، امثال ساچی تو شبکههای مجازی پر هستن. هر کدوم هم طرفدارای خودشون رو دارن.
مگه قرار اونا هر کاری میکنن بقیه تقلید کنن؟ یا وقتشون رو بزارن ببینن اون چیکار کرده، اون یکی کجا رفته؟
محمد امین با خوشحالی گفت:
–آفرین، خب منم همینو میگم دیگه.
–خب به کی میگی؟ نادیا که اصلا اینجوری که تو میگی نیست.
مادر آرام غذایش را میخورد و اعتنایی به حرفهای ما نمیکرد و این یعنی این که موافق حرفهای محمد امین بود.
از جایم بلند شدم رو به نادیاگفتم:
– میای کارتت رو بدی من برم؟
نادیا هم بلند شد.
– منم باهات بیام؟
با خودم فکر کردم اتفاقا بد هم نیست همراهم بیاید.
نـویسنده: لیلافتحیپور
#پارت_عیدی🪴
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من وفا نکردم تو به من وفا کن
تو نماز شبت برای من دعا کن
عزیز زهرا 🥺❤️🩹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
سلام و نور✨
🎊💗🎊💗🎊💗🎊💗🎊💗🎊💗🎊💗🎊🎊💗🎊💗🎊💗🎊🎊💗🎊💗🎊💗🎊💗🎊💗🎊
💟چه لذتی داره اخبـار اعلام کـنه:
شــنوندگان عزیـز
نمــاز عیـد فــطر بـه امــامــت قائم آل مــحــمــد ،
مــهدی فــاطمــه(س)
در (خیـابـان عشــق،بـیـن الحــرمــیـن)
و
چه زیـبـا تر دعای اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکبْرِیاءِ وَ الْعَظِمَة
بـا صـدای دلنشــیـن
"مــولا صـاحــب الزمــان"
حــتی فــکـرشــم لذت داره :
ان شــاءالله امــسـال آخریـن سـال غیـبـت بـاشــه :
عید سعید فطر مبارک🌺
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
صلوات فرستادن بعد از رکوع و سجده،
برکت عمر و رزق انسان را
زیاد میکند،
و در روایت داریم اگر کسی رکوع و سجود
خود را طولانی کند،
عذاب قبر نخواهد داشت..🪴
⤴️- آیتاللهجاودان
همواره این دعا رادر سجده بـخوانید:
أللّهم أخرِج حُبَّ الدّنیا من قلوبِنا
و زِد فی قلوبِنا مَحَبَّةَ أمیرِ❤️المؤمنین..
⤴️-آیتاللهمعصومیهمدانی
☀️ #انواع_قلب_در_قرآن_کریم
1⃣ قلب سليم:
و آن قلبی است مخلص برای خدا و خالی از کفر و نفاق و هرگونه پستی.
{ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ }
2⃣ قلب مُنيب:
وآن قلبی است که هميشه درحال برگشت و توبه به سوی خدا و بر طاعت خدا استوار و پابرجاست.
{مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ}
3⃣ قلب مُخبِت:
وآن قلبی است فروتن و آرام یافته به ذکرخدا. { فتُخْبِتَ لَهُ قلُوبُهُمْ }
4⃣ قلب وَجِل:
و آن قلبی است که از ياد خدا میلرزد که مبادا عمل وی به درگاه خدا قبول نشود و از عذاب خدا نجات نيابد. { وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ }
5⃣ قلب تَقِيّ:
و آن قلبی است که به احکام خدا احترام ميگذارد. { ذَلِکَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ }
6⃣ قلب مَهدِیّ:
و آن قلبی است که تسليم امر خدا و راضی به قضا و قدر پروردگار است .{وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ
7⃣ قلب مُطمئن:
وآن قلبی است که با ياد خدا و توحيدش آرام میگيرد.{ وتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّه}
8⃣ قلب حَیّ:
و آن قلب زنده ای است که از شنيدن پندهای قرآنی و داستان های امت های گذشته که با گناه وطغيان هلاک شدند پند و اندرز میگيرد .{ إِنَّ فِي ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ }
9⃣ قلب مريض:
و آن قلبی است که دچار بيماری شک و نفاق و مبتلا به فسق و فجور و شهوت های حرام است.{ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قلبِه مَرَضٌ }
🔟 قلب أعمَى:
وآن، قلب کوری است که حق را نمیبيند و در نتيجه پند و اندرز نمیگيرد .{ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ }
خدايا قلبهای ما را قلب سليم و مطمئن و در حال توبه و برگشت به خود و بهترين قلبها قرار بده و ما را بر هدايت و ايمان ثابت قدم فرما!
یا رب الکریم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥راهکار کنترل خشم
🎙استاد رفیعی
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ما مهربونی امام زمان رو نچشیدیم
🎙 حجتالاسلام حامد کاشانی
#امام_زمان
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
🐜 سفارش به نکشتن همه موجودات
به این معنا که معصومان علیهم السلام علاقه مند بودند که انسان ها از کشتن آن ها صرف نظر کنند. از این روی حتی از بردن نامشان هم دریغ نکردند:
پرستو، هدهد، فاخته(کوکو)، قنبره(چکاوک)، حباری(هوبره)، صرد(مرغی است که گنجشک را شکار میکند و به فارسی ورکاک است) و صوّام(لک لک، ظاهرا) ، شقراق(سبز قبا) #مورچه، زنبور عسل، وزغ و هر حیوانی که به انسان پناه آورد.
📚 (عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 11 تا 23)
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🍃﷽🍃🌸
❤️ خوشبختی از آنِ کسی است،
که در فضای #شکرگزاری زندگی کنه.
#شکرِ بیشتر، خیرِ بیشتر:😇👇
🕋 لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ (ابراهیم/۷)
💢 همانا اگر #شکرگزار باشید، قطعاً بر شما میافزایم.
🔔 با #شکر، نه تنها نعمتهای خدا بر ما زیاد میشه، بلکه خودِ ما نیز رشد پیدا میکنیم، زیاد میشیم، و بالا میریم.☝️
لَأَزِیدَنَّکُمْ 👈 بر شما میافزایم.
📣... این سنّت خداست.
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
37.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه ها بوی گمنامی میدهد
امام خامنه ای:چقدر سخته یه خانواده ای مفقود الاثر داشته باشه
تفحص شهدا
شب جمعه عطری ازجنس صلوات هدیه نثار ارواح مطهر همه شهدا
شهدا نگاهی
بدجوری دلتنگ شدیم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
احتیاط کن؛
توی ذهنت باشد که
یکی دارد مرا میبیند!
دست از پا خطا نکنم،
مهدیِ فاطمه خجالت بکشد...💔
وقتی میرود
خدمتِ مادرش که گزارش بدهد،
شرمنده شود و
سرش را پایین بیندازد!😔
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯