شہیدگنجۍخطاببهشہیدآوینے
گفت:حاجمرتضی!
دیگهبابشہادتهمبستہشد...
شہیدآوینےدرجوابگفت:
نہبرادر!!!
شہادتلباستکسایزۍاست
ڪهبایدتنِآدمِبهاندازهآندرآید
هروقتبهسایزاینلباسِتڪسایز
درآمدی...پروازمیڪنی...!
مطمئن باش..!
#شهیدانه🕊
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🔰خواندن ۵ آیه الکرسی
در روایت داریم که اگر کسی یک بار آیت الکرسی را بخواند بک صف از ملائک محافظ او هستند و اگر دو بار بخواند ۲ و سه بار بخواند ۳ و چهار بخواند ۴ اما در پنجمین بار خداوند متعال به ملائکه میگوید شما رهایش کنید من محافظش هستم.
آیت الله خوانساری رحمت الله علیه
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
⚫️ از واقعه شهادت امام صادق علیه السلام درس بگیریم که چرا امام زمان عجل الله ظهور نمیفرمایند؟
▪️ نهایت مظلومیت این هست که ۴هزار شاگرد در تحت تربیتت باشد.
▪️ اما در لحظه هجوم به منزلت، هنگامی که ماموران خلیفه غاصب، پا برهنه و بدون عمامه به دنبال خود میکشاندنت، تنها و بی یاور باشی.
▪️ نهایت غربت و مظلومیت آنجاست که حتی کسی به خون خواهی ات قیام نکند. امان از خاطراتِ تلخ کوچه و غربت و بی یاوری و امان از ضعف و بیوفایی شیعیان مدعی، حتی در عصر غیبت...
▪️ تازه در این واقعه امام یارانی در جایگاه آمادگی در جنگ سخت میخواستند.
▪️ برای استقرار متخصص معصوم بالاسر جامعه اضافه بر این خصوصیت، وجود افسران جنگ نرم با روحیه جهادی در جبهه جهاد اکبر الزامی میباشد.
#امام_زمان
#شهادت_امام_جعفر_صادق
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🔵 چهار دعای بسیار مهم توصیه شده #امام_صادق(ع) برای منتظران آخر الزمان
1⃣ دعای عهد
🔹 امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔺 هر که چهل صبح دعای عهد را بخواند از یاران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه آن هزار حسنه، او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند.
2⃣ دعای غریق
🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: زماني ميرسد که امام هدايتگر ونشانه آشکاري نباشد ازحيرت وسرگرداني آن دوره کسي نجات پيدا نميکند مگر کسي که به خواندن دعاي غريق مداومت کند:
🔴 یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ
📚 کمال الدین جلد ۲ ص ۳۵۱
3⃣ دعای معرفت
🔹 امام صادق علیه السلام فرمودند: بامداومت بر اين دعا معرفت امام عصر را از خداوند طلب نماييد:
🔴 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
📚 اصول کافی جلد ۱ ص ۳۳۷
4⃣ صلوات همراه با عجل فرجهم
🔹 امام صادق عليه السلام فرمودند: هر کس بعد از نماز صبح و ظهر ، در روز جمعه و ديگر روزها بگويد :
🔴 أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
نميميرد تا اين که حضرت قائم مهدي(صلوات اللَّه عليه) را درک کند.
📚 مصباح المتهجّد ص ۳۶۸
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت133
وقتی روی سکوی مترو کوله را به ساره دادم از خوشحالی بالا و پایین پرید.
لبم را گاز گرفتم:
–چیکار میکنی؟ مثلا تو مادر دوتا بچهایی.
بی توجه به حرفهایم کوله را بررسی کرد.
–چقدرم بزرگ و جا داره.
بعد فوری وسایلش را داخلش گذاشت و با ذوق گفت:
–اینجوری یه کم سخت تره، ولی کلاس کارم میره بالا. حالا زود باش پاشو بریم هفت هشتا ایستگاه تو راهیم تا برسیم، خونش بالا شهره.
–خونهی کی؟
ساره لبهایش را روی هم فشار داد.
–همون به قول تو جادوگر.
–تو جدی جدی میخوای بری اونجا؟
–من نمیرم، ما میریم. کلی با منشیش چونه زدم تا گفت بین مریض ردمون میکنه وگرنه تا یه ماه بعدم وقت نداشت.
خندیدم.
–بین مریض؟
او هم خندید.
–چه میدونم، یه همچین چیزی گفت.
بعد از این که سربالایی خیابان را با هن و هن گذراندیم. به کوچهی پر درختی رسیدیم که آنقدر خانههای زیبایی داشت که در نگاه اول توجهی هر کسی را به خودش جلب میکرد.
هر چه به خانهی مورد نظر نزدیکتر میشدیم با دیدن مشتریهای زن جادوگر حیرتمان بیشتر میشد.
کلی ماشین مدل بالا جلوی در پارک شده بود. چند نفر هم که تقریبا با ما هم زمان رسیدند برای پارک ماشینهای شاسی بلندشان مشکل داشتند چون دیگر در کوچه جای پارک نبود برای همین دوبله پارک کردند.
ساره سرش را کنار گوشم آورد و گفت:
–من موندم اینا چرا میان اینجا، وقتی پول دارن که دیگه هر مشکلی حله...
من هم مثل ساره با حیرت به آنها نگاه میکردم. وقتی حیرتم بیشتر شد که ساره گفت:
–این زنا همشون دکتر، مهندسنها، منظورم اینه تحصیلکرده هستن.
–از کجا میدونی؟
–آخه اون دفعه که امده بودم، وقتی نوبتشون میشد خانم منشی همش میگفت، خانم دکتر بفرمایید، خانم مهندس بفرمایید. انگار اولین بارشونم نبود چون دیگه با منشی دوست شده بودن.
وارد یک ساختمان دو طبقهی شیک شدیم. البته چندان بزرگ نبود تقریبا شبیه ساختمان پزشکان بود. رو به ساره گفتم:
–احساس میکنم امدم مطب دکتر.
حیاط کوچک و سرسبزی را پشت سر گذاشتیم. روی در ورودی بنر کوچکی چسبانده شده بود که رویش نوشته بود.
"انواع مهره مار جهت جذب جنس مخالف، بهبود روابط عاطفی و زبانبند."
با تمسخر نوشته را به ساره نشان دادم، او هم خندید و گفت:
–اگه بخوای هی مسخره کنی نتیجه نمیگیریا، باید این چیزارو قبول داشته باشی.
–خب خندم میگیره، دست خودم نیست. خانمی که میخواست از کنار ما رد شود با شنیدن حرفهایمان پشت چشمی برایمان نازک کرد و رفت.
ساره پچ پچ کنان گفت:
–بفرما، بهشون برمیخوره خب.
خندهام را جمع کردم وارد سالن شدیم. سرتاسر سالن صندلی گذاشته بودند. البته با فاصله، تقریبا بیشتر صندلیها پر بودند.
باورم نمیشد این همه آدم صبح به این زودی در این کرونا اینجا جمع شده باشند. ساره جلوی میز منشی رفت و چیزی گفت و برگشت.
–میگه فعلا باید بشینیم خودش صدا میکنه. من مات آدمها بودم هر کدام برای خودشان دک و پز و بیا و برویی داشتند، این را وقتی با تلفنهایشان حرف میزدند میفهمیدم.
–ساره فکر کنم همهی اینا بین مریض هستن، وگرنه اگه به نوبت گرفتن بود که این همه...
ساره حرفم را برید.
–منشی قبلا بهم گفته چون معلوم نمیکنه کار هر کسی چقدر طول میکشه واسه همین هیچ وقت سر وقت نمیتونه وقت بده.
ساره با خانم کناریاش شروع به صحبت کرد.
من گوشیام را باز کردم و صفحهی امیرزاده را نگاه کردم. چقدر دلتنگش بودم. میدونم وقتی آدم دلش تنگ میشه باید زنگ بزنه
پیام بده
حتی بره ببینتش...
ولی مشکلم اینجاست که دلم برای کسی تنگ میشه که نباید تنگ بشه!
آهی کشیدم و گوشیام را داخل کیفم انداختم.
بعد از چند دقیقه ساره به طرفم برگشت و پچ پچ کنان گفت:
–این خانمه میگه کار این جادوگره خوبه راضیه، نگاهی به آن خانم انداختم. ماسک زیبایی که زده بود اولین چیزی بود که در صورتش توجهم را جلب کرد.
–پس چرا باز امده اینجا؟
–میگه هر وقت میام اینحا شوهرم سربه راه میشه ولی بعد از دو سه ماه دوباره اخلاقش برمیگرده واسه همین میاد که دوباره براش دعایی چیزی بگیره.
–اینجوری که هر چی شوهرش درمیاره باید بده اینجا.
–خودش حقوق داره، دستیار دندونپزشکه.
همه به در اتاقی که برای چندمین بار قرار بود بازشود و نفر بعدی بیرون بیاید چشم دوخته بودیم.
ناگهان در باز شد و کسی از اتاق بیرون آمد که باعث شد من از جایم بلند شوم.
✍لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت134
ساره گفت:
–بشین بابا، هنوز نوبتمون نشده.
–ساره این دوست دوران دبیرستان منه. مهسا آنقدر غرق فکر بود که بدون این که مرا ببیند از کنارم گذشت. دنبالش رفتم به وسط حیاط که رسید صدایش کردم.
برگشت و نگاهم کرد. با دیدنم اول تعجب کرد بعد لبخند بر لبش آمد.
–دختر تو اینجا چیکار میکنی؟ شاگرد اول کلاس!
جلو رفتم.
–تو اینجا چیکار میکنی؟ خانم غرغرو...
خندید.
–چه خوب یادت مونده. اصلا باورم نمیشه توام امدی اینجا.
با لبخند گفتم:
–نتیجهی داشتن دوست نابابه.
به طرفم آمد و دستش را مشت کرد. من هم با مشت به دستش زدم.
بعد از خوش و بش پرسیدم:
–حال مادرت چطوره؟ من هنوزم تعریفش رو پیش نادیا خواهرم میکنم. یادته میگفتی تا یه کم غر میزنی میبرتت بهزیستی و بیمارستانارو نشونت میده تا قدر زندگیت رو بدونی.
چشمهایش پر آب شدند.
–آره، قدرش رو ندونستم خدا هم ازم گرفتش.
هینی کشیدم.
–کی؟
–همون اوایل کرونا مریض شد و فوت کرد.
–ای وای! خدا بیامرزه.
سرش را پایین انداخت.
–ممنون.
به نیمکتی که در گوشهی حیاط بود اشاره کردم. بعد از این که روی نیمکت نشستیم پرسیدم:
–خب حالا تو تنها زندگی میکنی؟
به حلقهاش اشاره کرد.
–من یک سال قبل فوت مادرم ازدواج کرده بودم.
ابروهایم بالا رفت.
–تبریک میگم. پس خدارو شکر تنها نیستی. اونوقت اینجا چیکار داری؟
آه سوزناکی کشید.
– امدم خودم رو بدبخت کردم.
–چرا؟
به روبرو نگاه کرد.
–یه روز با یکی از دوستام همینجوری از سر کنجکاوی امدیم اینجا تا از آیندمون خبر دار شیم. رماله به من گفت شوهرت خوبهها ولی یه دختره دوسش داره و میخواد بهش نزدیک بشه.
منم از وقتی این رو شنیدم نه خواب داشتم نه خوراک، همش به بهانههای مختلف گوشی شوهرم رو چک میکردم و هی بهش زنگ میزدم ببینم کجاست و مدام به کاراش سرک میکشیدم.
خلاصه از این جاسوس بازیها.
روزی نبود بهش گیر ندم و آخر جر و بحثمون به دعوا کشیده نشه.
خلاصه بعد یه مدت فهمیدم واقعا شوهرم با یه دختره ارتباط داره.
با تعجب نگاهش کردم.
–پس جادوگره درست گفته.
نفسش را بیرون داد.
–اون موقع نبوده، شوهرم میگه تو اونقدر بهم برچسب چسبوندی که منم از روی لج بازی با این دختره رفیق شدم.
فوری پرسیدم:
–حالا راست میگه؟
با انگشت سبابهاش گلهای برجستهی مانتواش را نوازش کرد.
–آره، با همون جاسوس بازیهام فهمیدم درست میگه، از همون موقع هم همش یه پام اینجاست یه پام دنبال جور کردن نسخههای عجیب و غریب این رماله. الانم امده بودم بهش بگم نسخهی قبلیت عمل نکرده بابا...
–چه نسخهایی؟
–بهش گفتم دختره رو از سر راه زندگیم بردار هر چی پول بخوای بهت میدم.
حالا یک ماه پیش دختره تصادف کرد رفت بیمارستان ولی نمرد، الانم حالش خوب شده، من پولام رفت ولی نتیجهایی ندیدم.
هینی کشیدم و لبم را گاز گرفتم.
–یعنی تو گفته بودی دختره رو بکشه؟
سرش را کج کرد.
–نه بابا، من فقط میخوام دیگه به شوهرم نزدیک نشه. این دفعه مثل این که نقشهی بهتری براش کشیده چون کلی پول گرفت.
✍لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت135
بعد انگار که چیزی یادش آمده باشد دنبالهی حرفش را گرفت.
–البته به اینم اعتماد ندارم. امروز یکی از مشتریهاش میگفت اونقدر میبرتت و میارتت و پول ازت میگیره که خودت خسته میشی، یا دیگه پولات تموم میشه. واسه من که واقعا پولام تموم شد. دیگه طلایی برام نمونده که بفروشم. آخرین باره که میام.
حالا بگو ببینم تو چرا امدی اینجا، نکنه دنبال شوهری؟ ولی یادمه تو چند سال از ماها کوچیکتر بودی چون جهشی خونده بودی.
خجالت کشیدم دلیل آمدنم را بگویم.
–هیچی بابا، من به خاطر دوستم امدم، اون اینجا کار داره.
سرش را تکان داد.
–یه وقت توام وسوسه نشیا، خودت رو آلودهی این رمال اون رمال نکن، یه بار که بری مثل معتادا هی میخوای ادامه بدی. هی میخوای ببینی چی در مورد زندگیت میگن، به اطرافیانت بد بین میشی، همش فکر میکنی برات جادو کردن که زندگیت خراب بشه، همه رو مقصر میکنی جز خودت.
اگه این دوستت اولین بارشه ورش دار ببرش، بگو مشکلش رو خودش حل کنه، فقط به خاطر پولش نمیگما، کلا آدم اعصاب و روانش به هم میریزه، میدونی الان که دارم فکر میکنم میبینم من که راحت داشتم زندگیم رو میکردم حتی اگرم شوهرم واقعا با این دختر ارتباط داشت مهم نبود با من که مهربون بود، احترام بینمون برقرار بود و زندگی خوبی داشتم، این چه کاری بود من کردم که باعث شد اینجور همه چی به هم بریزه و حرمت بینمون...
با آمدن ساره حرفش را نیمه گذاشت.
ساره سلامی به مهسا کرد و دستم را کشید.
–بدو نوبتمون شد.
هر چه خواستم به ساره بفهمانم که من نمیخواهم بیایم نشد.
وارد اتاق نیمه تاریک که شدیم آنقدر مجسمهها و آویزهای عجیب و غریب و گاهی ترسناک دیدم که همانجا جلوی در ایستادم. روشنایی اتاق فقط با چند نور قرمز رنگ بود.
ساره جلوتر رفت و روی صندلی نشست و مرا صدا کرد.
تا کنارش نشستم خانمی با یک آرایش عجیب و غلیظ از در دیگری وارد شد و پشت میزش نشست و دستهایش را روی میز به هم گره زد. روی مچش علامت عجیبی خالکوبی شده بود. این علامت برایم آشنا بود یک مثلث که یک چشم خیلی زشت داخلش بود.
کمی فکر کردم یادم آمد.
این نشان همان نشان روی مچ آن مردی بود که آن روز در کافی شاپ با امیرزاده در گیر شد.
ساره با جادوگر خوش و بش کرد ولی من خیره به نشان خالکوبی شده مانده بودم. یک جوری برایم استرس آورد بود.
خانم جادوگر خیلی آرام آستین لباسش را روی نشان خالکوبی شده کشید و رو به من پرسید:
–خب، پس میخوای بدونی اون آقا زن داره یانه؟
نگاهش کردم.
چشمهایش حالت ترسناکی داشت. مردمکش شبیه گربهها عمودی بود. جوری که من وقتی نگاهشان کردم یک آن به خودم لرزیدم. بی حرف بلند شدم و عقب عقب خودم را به در اتاق رساندم. ساره چند بار صدایم کرد و بعد بلند شد که دوباره دستم را بگیرد و کنار خودش بنشاند. ولی من به او مهلت ندادم و از در بیرون زدم، بعد هم با سرعت از ساختمان خارج شدم.
ساره دنبالم میدوید و در آخر سر کوچه از پشت پالتوام را گرفت.
–صبر کن ببینم، چته؟
نفس نفس زنان گفتم:
–ساره من دیگه اونجا نمیام، میترسم.
پالتوام را رها کرد.
–از چی؟
–چشماش رو ندیدی؟
با تعجب پرسید:
–مگه چش بود؟ از چشماش ترسیدی؟
–تو نترسیدی؟
نگاهش رنگ تمسخر گرفت.
–مگه لولوخرخرس که بترسم. لابد اون دوستت چیزی گفته، بیا برگردیم ببینم...
حرفش را قطع کردم.
–اصلا حرفشم نزن. همون قدر که تو رو پولدارت کرد منم...
پرید وسط حرفم.
–ولی پیش بینیش خیلی درسته، گذشته و آیندتم میتونه بگه. واسه کار تو خوبه.
سرم را تکان دادم.
–من از خیرش گذشتم. بیا بریم دنبال همون کاراگاه بازیمون.
–بی حوصله گفت:
–از کاراگاه بازی هم که میگی میترسم.
دستش را گرفتم:
–هر چی باشه، خیلی از این جادوگره بهتره. خدا کنه شب کابوس نبینم.
ساره کولهاش را روی دوشش جابجا کرد.
–توی این هوای سرد این همه وسایل رو با خودمون خرکش کردیم امدیم اینجا که یه جوابی بشنویم اونوقت تو اینجوری خرابش کردی؟ بیا بریم بابا.
دنبالش راه افتادم.
–تو که توی راه همش داشتی کاسبی میکردی کلی جنس فروختی، بعدشم ناراحتی کلی پول به جادوگره ندادی؟
پوفی کرد.
–خیلی دلم میخواست بدونم رماله چی میخواست بهت بگه. ولی نزاشتی که... خستگی تو تنم موند.
به ایستگاه همیشگی رسیدیم.
ساره گفت:
–من میبرم وسایلامون رو به یکی بسپرم. دیگه جون ندارم باز خرکش کنم. بعد میام بریم دنبال ماموریت بعدی، چادری که گفتم رو آوردی؟
پرسیدم:
–وسایلمون رو؟
✍لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام بر مهدی (علیهالسلام)
روزِ من... با نام تو شروع میشود.
مولای من …
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ
سلام بر تو ای پاکنهاد نگران
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ
سلام بر تو ای سرپرست خیرخواه
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷 شهید حجت الله رحیمی:
همه ی گلوله های جنگ نرم خمپاره شصته، نه سوت داره نه صدا .
وقتی می فهمیم اومده که می بینیم : فلانی دیگه هیئت نمیاد، فلانی دیگه چادر سرش نمی کنه.
شهید #حجت_الله_رحیمی🕊🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
التماس دعا يعني چه؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ !
ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی !!
(( و این است فلسفه ی التماس دعا))
التماس دعا 🙏
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در روایتی آمده است که امام زمان (ارواحنا فداه)، هر روز عصر به پروندهی شیعیان نگاه میکنند؛
🎙 آیت الله ناصری (ره)
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
حوادثزندگۍعمیقاست
بایداِمامبیایدودستمارابگیرد!
ذرهاۍبهاعمالتانامیدوارنباشید.
بایداباعبداللّهالحُسینبیایـد!
امیرالمومنینوخمسهالطیبهبیایند!
مگربدونایشانمیشودجلورفت؟!
غیرممڪناست !
#آیتاللهحقشناس🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میدانستی خداوند هم به مهمانی میرود!
⭕️ اگر میخواهی ببینی خدا کجا مهمان میشود این کلیپ زیبا را ببین!
🎙 #آیتاللهجوادیآملی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یکییه خاطره ای میگفت:
که از خاک شلمچه اوردم...
مادرم عصبانی شد گفت این خاکا شیمیایی ان و ...
ریخت خاک رو تو باغچه و درخت سیبی که سالها میوه نمیداد ،
اون سال سیب هاش عطر گُلمحمدی میدادن :)🍎
گریه می کرد، سیب ها رو بغل میگرفت و میخوابید✨💔
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
سرزمین_عاشقی_شلمچه
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگـردرزندگیچیزیبرایشکرگزاری
پیدانکردی!
دستتروبذاررویقلبت
ببینامروزاینتپشارزششکرنداره؟!
-خدایاشکرت🤍(:
*بعدازشھادتعلیخوابشرودیدم😴
بهمگفت:
«اگہمےدونستمایندنیابهخاطرصلوات
اینهمہثوابوپاداشمیدن،✨
حالاحالاهاآرزوۍشھادتنمےکردم!🥀
میموندمتوۍدنیاوصلواټمیفرستادم.. »❤️
#شهیدعلیموحددوست🪴
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
📿💛 صلوات بر حضرت زهرا
و فرمودند: ” روزی رسول خدا خطاب به من فرمودند: ای فاطمه هرکس برای تو صلوات بفرستد خداوند اورا مورد آمرزش خویش قرار می دهد و در هر کجای بهشت که من باشم اورا به من ملحق خواهد ساخت.””
در این مورد صلوات مخصوصی برای آن حضرت نقل کرده که آثار عجیبه ای در آن مشاهده شده و آن صلوات مخصوص به صورت زیر است:
” اللهُمَ صلِ علی فاطمهَ وَ أَبیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحَاطَ بِهِ عِلمُک ”
و همچنین متناسب با این صلوات برخی بزرگان ادعیه خاصی را توصیه کردند که در اینجا به ذکر دومورد از آنها کفایت می شود:
🌱۱- در وصیت نامه آیت الله مرعشی نجفی آمده است که تو صیه فرمودن اند به قرائت مداوم این دعا در قونت نمازهای یومیه:
“” اللهُمَ انی أسألُکَ بِحَقِ فاطمهَ وَ أَبیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَدَعِ فیها أَن تُصلیَ علی مُحَمَدٍ وَ آلِ مُحَمَدٍ وَ أَن تَغفِرَلی ذُنُوبی و لا تَفْعَلَ بِى ما أنَا أهْلُهُ وَ تَفعَل بی ما أَنتَ أَهلُهُ “”
🌱⚘️ ۲– و در کتاب مستدرک الوسائل این دعا از لسان برخی عرفا نقل شده است که برای روشنی و قوت چشم بسیار مفید است:
” اللهُمَ رب الکَعبَهِ وَ بانیِها وَ فاطِمهَ وَ ابیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها نَوِِِّر بَصَری وَ بَصیرَتی.”
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
📿💛 صلوات بر حضرت زهرا و فرمودند: ” روزی رسول خدا خطاب به من فرمودند: ای فاطمه هرکس برای تو صلوات ب
2️⃣
❣️💫 برکات استثنایی نهفته در فضیلت
#صلوات_حضرت_زهرا (علیها السلام):
مرحوم جعفر آقا مجتهدی (ره ) ارادت زایدالوصفی به بانوی دو عالم حضرت زهرا (س) داشتند.
و از منزلت استثنایی آن حضرت در میان امامان معصوم (ع) سخن میگفتند
و صلوات ویژه آن بانو را به تعداد ۱۳۵ مرتبه که هم عدد با اسم مبارکه “فاطمه” است را توصیه میکردند و میفرمودند این صلوات برکات استثنایی دارد:
“اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ”
” خداوندا به شماره آنچه که علم تو به آن احاطه دارد بر فاطمه و پدر و همسر و فرزندان او درود فرست.”
💫و چون علم خداوند حد و حصری ندارد و بی نهایت است تعداد این صلوات هم از حد شماره بیرون است.💫
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «ببینید وقتی یک بی حجاب وارد جامعه میشود چه خطراتی دارد؟!»
این گناه، گناه فردی نیست.
_ میتونه حلالیت بگیره؟
_ نه
🎙 استاد عالی
#حجاب
#طرح_نور 🌹🍃
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
﷽
🔰دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده
"ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است،
و اون دو آیه اینها هستند:
💢وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ
وای بر کم فروشان...
💢وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
وای بر عیبجویان طعنه زننده...
💢اولی در مورد مال مردم
💢دوم در مورد آبروی مردم...
مراقب هر دو باشیم.
📂 #تلنگر
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
○
•
مشروب خورده بود و مست بود.
وقتے امام صادق ؏ را در کوچہ دید از شرم و خجالت رو برگرداند.
چند دقیقه بعد دست امام را روی شانهاش حس کرد.
حضرت فرمود:
در هر حالے که هستید از ما رو برنگردانید!♥
#امام_صادق_علیه_السلام