eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
حوادث‌زندگۍعمیق‌است بایداِمام‌بیایدودست‌مارابگیرد! ذره‌اۍبه‌اعمال‌تان‌امیدوارنباشید. بایداباعبداللّه‌الحُسین‌بیایـد! امیرالمومنین‌وخمسه‌الطیبه‌بیایند! مگربدون‌ایشان‌میشودجلو‌رفت؟! غیرممڪن‌است ! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 می‌‌دانستی خداوند هم به مهمانی می‌رود! ⭕️ اگر می‌خواهی ببینی خدا کجا مهمان می‌شود این کلیپ زیبا را ببین! 🎙 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یکی‌یه خاطره‌ ای ‌میگفت: که از خاک شلمچه‌ اوردم... ‌مادرم عصبانی‌ شد گفت این ‌خاکا‌ شیمیایی‌ ان و ... ریخت خاک رو تو باغچه‌ و درخت ‌سیبی ‌که سال‌ها میوه نمیداد ، اون ‌سال سیب ‌هاش عطر گُل‌محمدی ‌میدادن :)🍎 گریه‌ می کرد، سیب ها رو بغل میگرفت ‌و میخوابید✨💔 سرزمین_عاشقی_شلمچه ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگـردر‌زندگی‌چیزی‌برای‌شکرگزاری پیدا‌نکردی‌! دستت‌رو‌بذار‌روی‌قلبت ببین‌امروز‌این‌تپش‌ارزش‌شکر‌نداره؟! -خدایاشکرت🤍(:
*بعداز‌شھادت‌علی‌خوابش‌رو‌دیدم😴 بهم‌گفت: «‌اگہ‌مےدونستم‌این‌دنیا‌به‌خاطر‌صلوات این‌‌همہ‌ثواب‌‌و‌پاداش‌میدن،✨ حالا‌حالاها‌آرزوۍ‌شھادت‌نمےکردم!🥀 میموندم‌توۍ‌دنیا‌و‌صلواټ‌می‌فرستادم.. »❤️ 🪴 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
📿‌💛 صلوات بر حضرت زهرا و فرمودند: ” روزی رسول خدا خطاب به من فرمودند: ای فاطمه هرکس برای تو صلوات بفرستد خداوند اورا مورد آمرزش خویش قرار می دهد و در هر کجای بهشت که من باشم اورا به من ملحق خواهد ساخت.”” در این مورد صلوات مخصوصی برای آن حضرت نقل کرده که آثار عجیبه ای در آن مشاهده شده و آن صلوات مخصوص به صورت زیر است: ” اللهُمَ صلِ علی فاطمهَ وَ أَبیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحَاطَ بِهِ عِلمُک ” و همچنین متناسب با این صلوات برخی بزرگان ادعیه خاصی را توصیه کردند که در اینجا به ذکر دومورد از آنها کفایت می شود: 🌱۱- در وصیت نامه آیت الله مرعشی نجفی آمده است که تو صیه فرمودن اند به قرائت مداوم این دعا در قونت نمازهای یومیه: “” اللهُمَ انی أسألُکَ بِحَقِ فاطمهَ وَ أَبیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَدَعِ فیها أَن تُصلیَ علی مُحَمَدٍ وَ آلِ مُحَمَدٍ وَ أَن تَغفِرَلی ذُنُوبی و لا تَفْعَلَ بِى ما أنَا أهْلُهُ وَ تَفعَل بی ما أَنتَ أَهلُهُ “” 🌱⚘️ ۲– و در کتاب مستدرک الوسائل این دعا از لسان برخی عرفا نقل شده است که برای روشنی و قوت چشم بسیار مفید است: ” اللهُمَ رب الکَعبَهِ وَ بانیِها وَ فاطِمهَ وَ ابیِها وَ بَعلِها وَ بَنیها نَوِِِّر بَصَری وَ بَصیرَتی.” ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمدرضا تورجی زاده
📿‌💛 صلوات بر حضرت زهرا و فرمودند: ” روزی رسول خدا خطاب به من فرمودند: ای فاطمه هرکس برای تو صلوات ب
2️⃣ ❣️💫 برکات استثنایی نهفته در فضیلت (علیها السلام): مرحوم جعفر آقا مجتهدی (ره ) ارادت زایدالوصفی به بانوی دو عالم حضرت زهرا (س) داشتند. و از منزلت استثنایی آن حضرت در میان امامان معصوم (ع) سخن میگفتند و صلوات ویژه آن بانو را به تعداد ۱۳۵ مرتبه که هم عدد با اسم مبارکه “فاطمه” است را توصیه میکردند و میفرمودند این صلوات برکات استثنایی دارد: “اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ” ” خداوندا به شماره آنچه که علم تو به آن احاطه دارد بر فاطمه و پدر و همسر و فرزندان او درود فرست.” 💫و چون علم خداوند حد و حصری ندارد و بی نهایت است تعداد این صلوات هم از حد شماره بیرون است.💫 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «ببینید وقتی یک بی حجاب وارد جامعه میشود چه خطراتی دارد؟!» این گناه، گناه فردی نیست. _ می‌تونه حلالیت بگیره؟ _ نه 🎙 استاد عالی 🌹🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
﷽ 🔰دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده "ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است، و اون دو آیه اینها هستند: 💢وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ وای بر کم فروشان... 💢وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ وای بر عیبجویان طعنه زننده... 💢اولی در مورد مال مردم 💢دوم در مورد آبروی مردم... مراقب هر دو باشیم. 📂 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
○ • مشروب خورده بود و مست بود. وقتے امام صادق ؏ را در کوچہ دید از شرم و خجالت رو برگرداند. چند دقیقه بعد دست امام را روی شانه‌اش حس کرد. حضرت فرمود: در هر حالے که هستید از ما رو برنگردانید!♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿⊱نماز مهر تایید اعمال انسان است ،نماز بسیج همگانی انسان های وارسته است،✿⊱ نماز قدم گذاشتن در راه سلوک الهی است .نمازعطر یاس است✿⊱ نماز چون شیرجه ای است که انسان در انبوهی از نیکی ها می زند وتن خویش را با بوی خوش ونسیم دلنواز بهشتی عطر اگین می کند،✿⊱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت136 –آره دیگه، مگه نمیخوای بریم کاراگاه بازی؟ از کوله‌ام چادرم را درآوردم. –میگم حالا نمیشه یه روز دیگه بریم، من استرس دارم. می‌ترسم. با اخم نگاهم کرد. –میشه بگی تو از چی نمی‌ترسی؟ کوله‌ام را از دستم گرفت. –بده من، ببرم به یکی بسپرم زود میام. متعجب پرسیدم. –کجا میخوای ببری؟خب با هم بریم. –نمیخواد، تا تو بری دستشویی اونور چهارراه من امدم. –کجا؟ –پارک اونجا رو میگم دیگه، برو تو دستشویش چادرت رو سرت کن و آماده شو منم الان میام. باشه‌ایی گفتم و راه افتادم. روی نیمکت نزدیک سرویس بهداشتی نشسته بودم و به اطراف نگاه می‌کردم. ساره دوان دوان آمد و روبرویم ایستاد. پرسیدم: –چرا اینقدر عجله داری؟ نفسی تازه کرد و گفت: –آخه بهش گفتم تا ظهر بر‌می‌گردیم. –به کی؟ –به همونی که وسایل رو پیشش گذاشتم. نایلونی که در دستش بود را جابه‌جا کرد و همانطور که نگاهم می‌کرد گفت: –با چادر چقدر مظلوم‌تر شدی، عمرا شک کنن. –حرفش به من حس بدی داد. –میگم ساره ما کارمون درسته؟ پوزخند زد. –حالا نمیخواد کلاس اخلاق بزاری، بالاخره باید سر از کار این امیرزاده دربیاریم. بعد هم به دستشویی رفت. چند دقیقه بعد که برگشت. وقتی با آن دک و پز دیدمش از جایم بلند شدم و با حیرت نگاهش کردم. مانتوی سفیدی پوشیده بود. بالاخره ماسکش را عوض کرده بود و ماسک سفید رنگی زده بود. یک تخته شاسی که رویش چند برگه گیره شده بود در یک دستش و یک دفترچه یادداشت و خودکار هم در دست دیگرش بود. با خنده گفتم: –تو که خود خانم دکتر شدی که... اینارو از کجا آوردی؟ نگاهی به سرتا پای خودش انداخت. – شوهر آدم که ضایعات جمع کنه، همه چی تو اونا پیدا میشه. وقتی با دقت بیشتری نگاه کردم، دیدم گوشه‌ی تخته شاسی‌اش شکسته، مانتواش هم خیلی کهنه است. اشاره‌ایی به عینک طبی‌اش کردم. –مگه عینکی هستی؟ –نه بابا، تلقه، اکثر کادر پزشکی دارن دیگه. خواستم شبیهشون بشم. –انگار خودتم باورت شده‌ها جزو کادر درمانی. سوار تاکسی شدیم. ساره عجله می‌کرد که تا ظهر برگردیم. در خیابان اصلی که انتهایش کوچه ‌ی امیرزاده بود ترافیک سنگینی شده بود. تا چشم کار می‌کرد ماشینها پشت هم صف کشیده بودند. ساره پرسید. –چی شد؟ راننده گفت: –چه ترافیکیه، حتما تصادف بدی شده، بعد هم از پنجره‌ی ماشین گردنی دراز کرد. –فکر نکنم حالا حالاها راه باز بشه. ساره رو به من پرسید: –خیلی مونده تا برسیم؟ نگاهی به اطراف انداختم. –نه، کوچشون سر همین خیابونه. –فکر کنم پیاده بریم زودتر برسم. سری کج کردم. –یه کم پیاده رویش زیاده‌ها. دستش را روی دستگیره‌ی داخلی در گذاشت. –من عادت دارم. بیا بریم. چند دقیقه‌‌ایی که راه رفتیم دستهایم را جلوی دهانم گرفتم و ها کردم. –سرده‌ها. ساره نگاهم کرد و گفت: –میخوای بدوییم گرم شیم؟ بعد بدون این که منتظر جواب من باشد شروع به دویدن کرد، من هم به دنبالش دویدم. ولی هنوز راهی نرفته بودیم که ایستاد و نفس نفس زد. –به نظرم راه بریم بهتره، اینجوری تا برسیم به خونشون دیگه نفسمون بالا نمیاد. بعد از کلی پیاده روی بالاخره به مقصد رسیدیم. ساره نگاهی به ساعت گوشی‌اش انداخت و نوچ نوچی کرد. –ظهر شد. پیش این پسره هم بد قول شدم. من هم به صفحه‌ی گوشی‌اش نگاه کردم. –کدوم پسره؟ –همین پسره که وسایلمون رو پیشش گذاشتم. پو فی کردم. –الان تو این موقعیت حساس چه اهمیتی داره پسره بره یا بمونه، فوقش فردا میریم ازش می‌گیریم دیگه، تو الان همه‌ی حواست به اینجا باشه. چشمم که به خانه‌‌ی امیرزاده افتاد، ضربان قلبم آنقدر شدت گرفت که به پیاده رو رفتم و به دیوار تکیه دادم. ساره خودش را به من رساند. –نفس عمیق بکش. نترس بابا، خودش که خونه نیست. با تردید نگاهش کردم. –مطمئنی؟ نکنه از شانس من حالا امروز مغازه نرفته باشه. –آره بابا خودم دیدمش. چشم‌هایم گرد شد. –دیدیش؟ کی؟ من و منی کرد و بعد گفت: –همون موقع که کوله‌ها رو می‌خواستم به اون پسره بدم نگه داره، از جلوی مغازش رد شدم دیگه. نگاهم را به طرف خانه‌شان کشاندم. –میگم ساره بیا برگردیم، پشیمون شدم. طلبکار نگاهم کرد. ✍لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت137 –ما رو مچل خودت کردی؟ دوباره می‌خوای داستان صبح رو تکرار کنی، این همه زحمت و طرح و ایده چی میشه؟ من میدونم، همچین که دو روز بگذره تو دوباره ناله‌هات شروع میشه، مرگ یه بار شیونم یه بار، بزار بفهمیم چی به چیه خلاص. ببین تو اصلا نمیخواد حرف بزنی، همش با من. بعد تخته شاسی را به دستم داد. تو فقط بنویس. نفس عمیق دیگری کشیدم و گفتم: –می‌خواستمم نمی‌تونستم حرف بزنم. نوچ نوچ کنان گفت: –با این رنگ و روی تو که نمیشه رفت. یه کم همینجا بمونیم تا تو رنگت برگرده بعد. نزدیک بیست دقیقه همانجا ایستادیم. ساره در این مدت هر چقدر شکلات و آبنبات با خودش آورده بود به خوردم داد. بعد دستم را گرفت و به طرف در خانه امیرزاده کشید. –بیا دیگه، بخور بخور بسه. میخوای دیابت بگیری؟ من نمی‌دونم تو واسه اینکه اینجا در خونه‌ی امیرزادس از اشتیاقت فشارت افتاد یا واسه اینه که می‌خواهیم آمار بگیریم؟ به جلوی در خانه رسیدیم. نفسم به شماره افتاده بود. انگار مسافت خیلی طولانی را دویده بودم. ساره پرسید. –کدوم زنگ رو بزنم. نگاهم را در کوچه چرخاندم. –زنگشون پایینیه. ساره دستش را روی زنگ گذاشت و گفت: –پس طبقه‌ی اول هستن. انگار با این کار قلب مرا فشار داد. صدای خانم مسنی از آیفن به گوش رسید. –بله. ساره فوری جواب داد. –سلام‌خانم، لطفا چند دقیقه بیایید جلوی در. ما از بهداشت امدیم برای غربالگری کرونا و این حرفها. از کلمه‌ی آخرش خنده‌ام گرفت و زمزمه کردم. –این حرفها... ساره هم خندید. خب انگار سرحال شدی. دستپاچه گفتم: –وای الان بیاد چی بگیم؟ –گفتم که تو فقط هر چی من ازش پرسیدم سرت رو بنداز پایین بنویس، فکر کن لالی. استرس عجیبی گرفته بودم. با عجله پرسیدم. –میگم چیزه... نگاهش را به بالا داد. –دیگه چیه؟ –چیزه؟ نگاهی به در ورودی خانه‌ی امیرزاده انداختم. –میگم اگه حالا مثلا، همه‌چی اوکی باشه چی؟ ساره هم نگاهی به در انداخت. –خب چه بهتر، کور از خدا چی می‌خواد؟ آرام گفتم: –منظورم اینه مادرش الان من رو می‌شناسه که، بعدا چطوری... ساره خندید. –چطوری عروسش بشی؟ حالا تو دعا کن اوکی بشه، اون موقع میگیم اومده بودیم تحقیق واسه پسرتون. لبهایم را روی هم فشار دادم. –اینجوری؟ –آره دیگه، میگیم جدیدا آدمها چند رو شدن و همسایه‌ها هم که از هم دیگه خبر ندارن که آدم بپرسه واسه همین مجبور شدیم اینجوری نامحسوس تحقیق کنیم. با باز شدن در هر دو ساکت شدیم. خانم تقریبا شصت ساله‌ایی که با چادر رنگی تیره رنگ، در حالی که با یک دستش چادرش را و با دست دیگرش در را گرفته بود جلوی در ظاهر شد. چند تار موی سفید از زیر چادرش بیرون زده بود. صورت سفیدش مهربان بود و به دل می‌نشست. من و ساره سلام کردیم. لبخند زورکی زد و با نگاهش هر دویمان را بررسی کرد. و با تردید گفت. –علیک سلام. امرتون؟ ساره شروع به توضیح دادن در مورد کاری که می‌خواهیم انجام دهیم، کرد. بعد چند بروشور را که در دستش بود را مقابلش گرفت. –بفرمایید توضیح بیشتر اینجا داده شده. مادر امیرزاده نگاهی به بروشورها انداخت و با تکان دادن سرش نشان داد که متوجه‌ی حرفهای ساره شده. ولی باز با شک به ما نگاه می‌کرد. ساره پرسید: –شما تو این خونه چند خانوار هستید؟ –مادر امیرزاده که هنوز قانع نشده بود گفت: –مگه این طرح برای مناطق محروم نیست؟ ساره ابروهایش را بالا داد. –کی گفته خانم؟ توی همه‌ی مناطق انجام میشه‌؟ مگه پولدارها کرونا نمیگیرن؟ بعد خودش را منتظرجواب نشان داد. ساره جوری مسلط و با جدیت حرف زد که یک آن احساس کردم کس دیگری در کنارم ایستاده و مرتب برای اطمینان نگاهش می‌کردم. مادر امیرزاده سری کج کرد. –چی بگم؟ اینجا سه طبقس، سه تا خانواده هم توش زندگی میکنن. ساره پرسید: ✍لیلا فتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت138 –تا حالا کسی اینجا کرونا گرفته؟ یا الان کسی مشکوک به کرونا هست؟ یعنی علائمش رو داره؟ خانم لبهایش را بیرون داد. –من و پسرم که گرفتیم، طبقه‌ی سوم مستاجرمون هستن. نگرفتن. ولی الان نمیدونم علائمش رو دارن یا نه. باید از خودشون بپرسید. من مشغول نوشتن شدم. نوشتم: –طبقه‌ی اول خودش زندگی میکنه. طبقه سوم: مستاجر داره. طبقه‌ی دوم را علامت سوال گذاشتم و نوشته‌ام را به ساره نشان دادم. ساره نگاهی به یادداشتم انداخت و با خوشحالی از این که به سوال مهمی که انتظارش را هر دو می‌کشیدیم رسیدیم فوری پرسید. –ببخشید طبقه‌ی دوم کی زندگی میکنه و چند نفر هستن؟ کرونا گرفتن؟ با شنیدن این سوال سرم را بالا آوردم و به دهان مادر امیرزاده زل زدم. خانم نگاهی به ساره و بعد به من انداخت و با اکره گفت. –اونجا پسرم و عروسم زندگی میکنن. هر دوشونم کرونا گرفتن. کلا سه نفرن، خدارو شکر دخترشون نگرفت. البته یه کم... هنوز حرف مادر امیرزاده تمام نشده بود و مشغول حرف زدن بود ولی من دیگر چیزی نشنیدم. کم کم جلوی چشم‌هایم تار شد. حس کردم خون در رگهایم یخ زد. پاهایم سست شد و این سستی کم‌کم به دستهایم انتقال پیدا کرد. لرزش دستهایم را حس کردم و بعد از آن بلافاصله هر چه در دست داشتم روی زمین افتاد. حالا دیگر تصویر مادر امیرزاده را هم درست نمیدیدم، همه چیز تار بود. چشم‌هایم را تا آخر باز کردم و بعد چند بار پلک زدم ولی تغییری در دیدم پیدا نشد. پاهایم دیگر توان نگه داشتن وزن بدنم را نداشتند. حس کردم ماسکی که در دهانم است مثل یک سد بزرگ شده و نفسم را در پشتش نگه داشته و اجازه‌ی خارج شدن نمی‌دهد. زانوهایم خم شد و اول بی‌اختیار روی زمین مقابل مادر امیرزاده زانو زدم. افتادن چادرم را متوجه شدم. بعد آرام آرام به سمتی که ساره ایستاده بود سقوط کردم. ولی قبل از این که روی زمین بیفتم ساره با صدای جیغ بلندی آغوشش را برایم باز کرد. سرمای زیادی در بدنم احساس می‌کردم. حالا دیگر فقط صدا می‌شنیدم. ضربه‌هایی که محکم به صورتم می‌خورد را حس می‌کردم ولی انگار قدرت باز کردن چشم‌هایم را نداشتم. ساره مدام اسمم را صدا می‌کرد. خیلی دلم می‌خواست بگویم نگران نباشد من صدایت را می‌شنوم. ولی زبانم قفل شده بود و در دهانم نمی‌چرخید. شنیدم که آن خانم پرسید: –چرا اینطوری شد؟ سابقه بیماری خاصی داره؟ ساره با صدایی که بغض‌آلود بود گفت: –نه، حالش خوب بود، نمی‌دونم چش شده. تو رو خدا یه آبی چیزی بیارید. مادر امیرزاده با استرس گفت: –باشه، من الان برمی‌گردم. شاید فشارش افتاده باشه. میرم آب‌قند بیارم. ساره سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: –تلما، جون هر کی دوست داری پاشو بریم. مادرش رفت تو خونه، آخه من الان چه خاکی تو سرم بریزم؟ به وقت به آمبولانس زنگ بزنه چی؟ دلم برای ساره سوخت، داشتم اذیتش می‌کردم. کاش می‌توانستم بلند شوم و بگویم ساره بیا برویم، چه اهمیتی دارد که امیرزاده زن دارد، حتی بچه‌ دارد. اصلا زندگی او به ما چه ارتباطی دارد. مگر مهم است که تمام این روزها و شبها خودم را با او تصور کردم. چه اهمیتی دارد که حتی شنیدن اسمش منقلبم می‌‌کند. بگویم ساره من حالا که متوجه‌ی همه‌چیز شده‌ام دیگر خیلی منطقی با خودم کنار می‌آیم. چیزی نشده فقط گول خورده‌ام همین. تقصیر خودم بوده، کسی مقصر نیست. شاید من زبان چشم‌هایش را نفهمیدم. شاید عیب از دل من بود که با نگاههایش زیرو رو میشد. شاید محبتهای گاه و بیگاهش از روی انسان دوستی‌اش بوده. شاید چیزهایی که روی تابلو کافی شاپ نوشته بود اصلا منظورش من نبوده‌ام. حتما تمام اعضا و جوارحم اشتباه کرده‌اند. کاش قدرتش را داشتم و می‌توانستم محکم باشم. دلم می‌خواست همین الان بروم و دیگر هیچ وقت حتی اسم امیرزاده را در ذهنم یاد آوری نکنم. ولی امان از این دل لعنتی که گویی کنترل تمام اعضای بدنم حتی مغزم را در دست دارد. ساره دیگر گریه‌اش گرفته بود که یک آن احساس کردم سر و صدایش قطع شد. صدای پایی را شنیدم که دوان دوان به طرفمان می‌آید. نزدیک و نزدیکتر شد، آنقدر نزدیک که بوی عطرش مشامم را پر کرد. عطری که هر وقت به مشامم می‌رسید قلبم بالا و پایین می‌پرید. و حالا این صدایش بود که با شنیدنش چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم. ✍لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
دعای امروز 🌷 خدایا🙏 گره از کار عزیزانم بگشا و جوانه ی امید را در دلشون برویان آمیـــن یا قاضِیَ الْحاجات 🙏 ای برآورنده ی حاجت ها 🙏
شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد. صبحتون مهدوی 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️امیرالمؤمنین علیه السلام: 🌹هر كس كينه را از خود دور كند، ❤️قلب و عقلش آسوده مى گردد 🌹مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَراحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ 📕غررالحكم حدیث 8584 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✿◉ (؏) شدے ڪه گدا فـڪر آب و نان نَـڪُند بـہ غــیر رو نزند... غـصّه را عیان نـڪند حـسن (؏) شدے کـہ بداننـد خیلِ گمراهان خدا بـہ عشقِ دعای‌ت عذاب‌شان نـڪند 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 ☘بعضی ها می‌گن: بابا ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه کافیه… هم نخوندی نخون… نگرفتی نگیر… به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره و… فقط سعی کن دلت پاک باشه!» ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ❤️ «آن‌کس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝِ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ می‌گفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ» ﺩﺭ حالی‌که ﮔﻔﺘﻪ: 👈🏻 ‏«ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ» ﯾﻌﻨﯽ 👈🏻 «ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ باشه.» 🍃🌷| |🌷🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر از خودسازی ناامید شدید، و توان مَهارِ تندی‌ها و تیزی‌‌های درونتان را ندارید؛ قرآن می‌تواند راهتان را آسان و کوتاه کند! برای فرج عج الله ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•| که داشته باشی نیازی به عشق‌های دیگه نداری😊 میدونی یکی حواسش بهت هست... یکی که اومده تا وصلت کنه ✨ به خدا...☺️☝️ 🌹 ‎‎‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯