🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت246
بدون این که مفهوم حرفش را درک کنم فوری گفتم:
–من فقط دلم براش سوخت، به امید این که حالش خوب بشه آوردمش، گفتم حتی اگه یک درصدم...
حرفم را برید.
–اولا من منظورم این نبود. دوما تو نود و نه درصد خدا رو ول کردی یه درصد شیطان رو اونم با کلی شرط و شروط چسبیدی؟
–باور کنید اون لحظه انگار مغزم از کار افتاده بود، اصلا یادم نبود.
متفکر گفت:
–مسئله همین جاست، چرا یادت نیوفتاد؟
بعد آهی کشید و زمزمه کرد.
–خدا شیطون رو لعنت کنه، الان ساره خانم زبون بسته رو کی میخواد از حیاط جمع کنه؟
–حتما هلما...
پوزخند زد.
–آره حتما میبره، این جمله را بارها تکرار کرد و دوباره شروع به راه رفتن کرد.
در خانهمان هر وقت اتفاق ناراحت کنندهای میافتاد مادر می گفت فلانی مثل اسفند روی آتش شده. برای من این حرف خیلی مسخره بود که چطور یک نفر میتواند مثل اسفند روی آتش باشد ولی حالا با دیدن حال امیرزاده خیلی خوب فهمیدم.
همان طور که به دیوار تکیه داده بودم سُر خوردم و روی زمین نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم.
کف زمین سرامیک بود و خنک، احساس کردم آتش درونم را کم میکند.
نمیدانم کجای کارم میلنگید، من که نیتم خیر بود، فقط خواستم به ساره کمک کنم، حالا این جا چه میکردم؟!
نگاهی به اطراف انداختم و اتاق را از نظر گذراندم. اتاق تقریبا بزرگی بود؛ با یک کاناپه ی بزرگ و کهنه و یخچال کوچکی که پایین درش زنگ زده بود.
گوشهی اتاق هم یک کمد کوچک بود که درش قفل بود. دیوار رو به حیاط، سرتاسر پنجرههای کوتاه تقریبا نیم متری داشت که با پردهی مخملی رنگ و رو رفته ای پوشانده شده بود.
سرم را روی زانوهایم گذاشتم و چشمهایم را بستم.
نمیدانم چقدر گذشت که دستی را روی سرم احساس کردم.
هوا گرم بود. من هم شالم را طوری محکم روی سرم بسته بودم که باعث می شد بیشتر گرمم شود.
سرم را بلند کردم.
امیرزاده مقابلم روی صورتم خم شده بود. سرد گفت:
–اگه خوابت میاد پاشو برو رو اون کاناپه بخواب.
همان جا چهار زانو شدم و زیر لب گفتم:
–خوابم نمیاد.
نوچی کرد.
–پس پاشو برو اون جا رو کاناپه بشین.
آخه این جا رو زمین بشینی مشکلی حل میشه؟!
سرم را زیر انداختم و از جایم تکان نخوردم.
پوفی کرد و دوباره شروع به قدم زدن کرد.
از این سر اتاق به آن سر اتاق، مدام میرفت و برمیگشت.
چند بار که این کار را کرد وسط اتاق ایستاد و زمزمه کرد.
–چقدر هوا گرمه. این جا تهویه نداره؟
به طرف پنجره رفت و بازش کرد. جلوی پنجرهها میله های ضخیمی بود که از یکدیگر فاصلهی کمی داشتند.
مایوسانه نگاهی به آنها انداخت و عقب رفت.
دوباره روی کاناپه نشست و خم شد و دست هایش را در هم گره زد.
چند دقیقه به همان حال ماند بعد سرش را خم کرد و نگاهم کرد.
من فوری نگاهم را از او دزدیدم و به زمین خیره شدم.
لحنش کمی مهربان شد.
–تو این گرما اون قدر شالت رو محکم بستی من جای تو احساس خفگی میکنم.
لب زدم.
–خوبه، راحتم.
دوباره بلند شد و مقابلم ایستاد.
–الان که به جز من این جا کسی نیست، بازش کن! نپختی از گرما؟
آخ که چقدر دلم میخواست از شر این شال راحت شوم، دیگر از گرما کلافه شده بودم. حرف دلم را می زد. ولی بیتفاوت گفتم:
–شما نگران من نباشید.
مکثی کرد و او هم رو به رویم چهار زانو نشست.
–تا کی می خوای این جا قنبرک بزنی؟ باید دنبال راه چاره باشیم.
نگاهش کردم و با بغض گفتم:
–اون قدر غصه تو دلمه که کار دیگهای نمیتونم بکنم.
نوچی کردم.
–استغفار کنی آروم میشی، بعدشم دعا کن از این مخمصه نجات...
حرفش را بریدم.
–من فقط خواستم به ساره کمک کنم. خبر نداشتم که این جا چه خبره. اگه شما میگفتی که قراره این جا بیاید، من اصلا پام رو این جا نمی ذاشتم.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
دعای امروز 🌷
🌼بارالها امروز
✨دل هایمان را پراز محبت
🌼دست هایمان
✨را پراز بخشندگی
🌼لحظه هایمان را پر
✨از آرامش و خانه هایمان
🌼را پراز حس خوشبختی بگردان
آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏
ای مهربان ترین مهربانان 🙏
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌱دعا برای ظـــــهورش چه لذتــی دارد
غلام درگه مهـــــدی چه عزتـــی دارد...
🌱بمان همیشه منتظر و بیقرار دیدارش
که انتظـار ظــهورش چه قیمتی دارد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
صبحتونمهدوی
التماس دعا
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔰توصیه ویژه ایت الله بهجت:
💠تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان
💠می نشینی بگو یا صاحب الزمان
💠برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان
💭صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن
👈 شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.
✅ شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد، شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی.
👌 امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: "که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند."
📕 کمال الدین و تمام النعمه، ص 303
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه برا غدیر کاری میخوای بکنی،
الان وقتشه!!!
14 روز تا #عید_غدیر
طلبه | علی اکبری
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
جملاتی زیبا از امام على(ع)
1 - مردم را با لقب صدا نکنید.
2 - روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3 - خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4 - لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5 - بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6 - اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7 - صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
8 - شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9 - سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
10- دین را زیاد سخت نگیرید.
11 - با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
12 - انتقاد پذیر باشید.
13. مکار و حیله گر نباشید.
14 - حامی مستضعفان باشید.
15 - اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
16 - نیکوکار بمیرید.
17 - خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
18 - فحّاش نباشید.
19 - بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
20 - رحم دل باشید.
21 - با قرآن آشنا شوید.
22 - تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
23 - گریه نکردن از سختی دل است.
24 - سختی دل از گناه زیاد است.
25 - گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
26 - آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
27 - فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
28 - محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یک پایشان در دنیا ؛
و یک پایشان در عرش خدا ...
#تفحص ؛ شلمچه ۱۳۷۸
عکاس: حاج محمد احمدیان
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#شهید_دکتر_چمران:
ای حسین!
در ڪربلا، تو یڪایڪ شهدا را
در آغوش مےڪشیدی، مے بوسیدی،
وداع مےڪردی..
آیا ممڪن است هنگامے ڪہ
من نیز بہ خاڪ و خون خود مےغلطم،
تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا بہ تو
و بہ خدای تو سیراب ڪنی؟
قسمتی از یک دلنوشتہ شهید دکتر مصطفی چمران🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯