eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
مدهوشم از این عطر پراکندۀ سیب این است همان رایحۀ روح‌ فریب گفتم: که شبِ فراق، طولانی شد گفتند: بخوان «اَلَیسَ صُبحُ بِقَریب»... تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷 صبحتون‌مهدوی التماس دعا ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸امير المؤمنين على عليه السّلام: 🔸سِرُّكَ أَسِيرُكَ فَإِنْ أَفْشَيْتَهُ صِرْتَ أَسِيرَه 🔸راز تو، اسیر توست. 🔹اگر آن را فاش کردى، 🔸تو اسیر او خواهى بود. 📔غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 429 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍒️‍ وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل هست همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند باد باعث طراوتش میشه آب باعث رشدش میشه و آفتاب پختگی و کمال میبخشه ☝️اما … به محض پاره شدن اون بند و جدا شدن از درخت، آب باعث گندیدگی باد باعث پلاسیدگی و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشه بنده بودن یعنی همین، یعنی بندِ به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل تو نابودی ما موثره. پول، قدرت، شهرت، زیبایی... تا بندِ به خداییم برای رشد ما مفید و خیلی هم خوبه اما به محض جدا شدن بندِ بندگی، همه اون عوامل باعث تباهی و فساد ما میشه خدایا هوامونو داشته باش❤️🙏 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هركس بگويد: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ»، نويسندگانِ آسمان ها را به تكاپو مى اندازد و آنها مى گويند: بارخدايا! ما كه غيب نمى دانيم! و خداوند مى فرمايد: « آن را همان گونه كه بنده ام گفت بنويسيد. ثوابش با من» 📚عدّة الداعی ص ۲۴۵ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
⚠️ ‌ زندگیاتون‌رو وقفِ کنین؛ وقفِ‌جبھه‌ی‌فرهنگی؛ وقفِ ظھور ؛ وقتی‌زندگیاتون‌این‌شکلی‌بشه، مجبورمیشین‌که‌گناه‌نکنین! وَ وقتی‌که‌گناه‌هاتون‌کم‌وکمترشد.. دریچه‌ی‌ازحقایق‌به‌روتون‌بازمیشه...! اونوقته‌که‌میشین‌شبیه‌ 🤲 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱اگر دو چیز را رعایت بکنی، خدا شهادت را نصیبت میکند. یکی پر تلاش باش و دوم مخلص این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت میکند. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت حکایت همان جنگ است! دیروزپدرانمان درکانال های جنگ سخت و امروز مادر کانال های جنگ نرم حمله های دشمن باشیم دراین روزهایی که هجمه تبلیغات سنگین دشمن درفضای مجازی فراوان هست مواظب باشیم ایمانمان رانگیرند.. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت273 –من فقط می خوام اون بفهمه هر کسی نظرات و اعتقادات خودش رو داره. چرا بخاطر این چیزا دونفر نتونن با هم زندگی کنن؟ چرا همیشه اونا می خوان نظراتشون رو به ماها تحمیل کنن؟ مگه خودشون نمی گن تو دین اجبار نیست پس چرا... پوفی کردم. –ای بابا شماها دینتون یکیه که... اگه این جوری بود که کسی کاری به کار کسی نداشته باشه، خیلی از اتفاقات تاریخ اصلا رقم نمی‌خورد. به نظرت اگه حرف تو درست بود و اعتقادات، شخصی بود عاشورایی به وجود میومد؟ قهقهه زد. –کمال همنشین بد جور در تو اثر کرده مثل این که. لب هایم را روی هم فشار دادم. –تو خودت مگه ساره رو به زور شایدم به قول خودت با محبت نکشوندی به راه خودت؟ اگر هر کسی هر گناهی رو تو خونه‌ی خودش می‌کرد و بروز نمی داد که این قدر همه جا رو فساد نمی‌گرفت. مشکل این جاست که شماها نظرات شخصی تون رو واسه خودتون نگه نمی‌دارید و نشرش می دید، نباید از دیگران که هم اعتقاد شما نیستن این انتظار رو داشته باشید. اصلا شما‌هاخودتون واسه کاراتون دلیل قانع کننده دارید؟ بی‌تفاوت گفت: –اگه نداشتیم که این همه آدم دورمون جمع نمی شدن. اون روز جمعیت رو ندیدی؟ تازه اونا درصد خیلی کمی از شاگردامون بودن. –مگه جمعیت زیاد نشونه‌ی حقه؟ روز عاشورا جمعیت کدوم طرف بیشتر بود؟ دستش را در هوا چرخاند. –ول کن بابا، توام یه چیزی یاد گرفتی همه چی رو با هزار و چهارصد سال پیش مقایسه می‌کنی. این بار من بی‌تفاوت جوابش را دادم. –واقعه‌ی عاشورا الانم داره تکرار می شه، همون مردم به خاطر چی دور شما جمع شدن؟ خودت بگو. با مسخره گفت: –این رو علی بهت نگفته؟ تو جزوه‌هاش بگردی می فهمی. –چرا اتفاقا، اکثرا برای درمان بیماری هاشون. مثل مردم هزار و چهارصد سال پیش که به فکر خودشون بودن نه امام حسین، الانم مردم خدا و ائمه رو ول کردن شماها رو چسبیدن، فقط به خاطر دنیاشون. از جایش بلند شد. –بسه بابا، حوصلم رو سر بردی. حالم از این حرفا به هم می خوره. زودتر در مورد اون دوهفته تصمیمت رو بگیر. بعدش دیگه باهاتون هیچ کاری ندارم. عصبانی شدم. –من هیچ وقت این کار رو نمی‌کنم. حتی لحظه‌ای دست از علی برنمی‌دارم. جوری نگاهم کرد که تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. جلو آمد. به زور شالم را باز کرد. من مقاومت می‌کردم و با فریاد بد و بیراه نصیبش می‌کردم. –باشه، پس خودت مجبورم می‌کنی که به زور این کار رو بکنم. نگران نگاهش کردم. –می خوای چی‌کار کنی؟ فوری دوباره دست هایم را بست و گوشی‌اش را برداشت تا از صورتم عکس بگیرد. چطور این قدر قدرت داشت؟ من دربرابرش مثل یک بچه بودم. چشم‌هایم را بستم و سرم را تا جایی که می شد پایین انداختم. در همان حال عکس انداخت. داد زدم. –چرا این کار رو می‌کنی؟ ولم کن بذار برم. زهردار خندید و شروع به تایپ کردن کرد. –فکر کنم تو یه نگهبان خشن لازم داری، کامی چطوره؟ می خوام جام رو بدم به اون. من کار دارم باید زودتر برم. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت274 با شنیدن این حرفش قلبم از جا کنده شد، با یادآوری چشم‌های بی‌شرم کامی، رفتار و حرف هایش، تصور این که یک لحظه با او تنها در این خانه بمانم، دیوانه‌ام می‌کرد. با عجز پرسیدم. –عکسم رو واسه اون فرستادی؟ صاف به چشم‌هایم نگاه کرد. –اهوم، خواستم بدونه بی‌حجاب خیلی خوشگل تری. با بغض گفتم: –تو رو جون مادرت، پاکش کن. تو رو جون هر کسی که دوسش داری و بهش اعتقاد داری پاکش کن. با آبروی من بازی نکن. زمزمه کرد: –آبروت مهم تره یا جونت. فریاد زدم: –آبروم، آبروم از همه چی‌مهم تره. مدام به علی فکر می‌کردم که اگر این اتفاق بیفتد چه حالی می‌شود. به خاطر تصوراتم دیگر گریه امانم نداد. پشتش را به من کرد و سرش را داخل گوشی‌اش برد و گفت: –حالا این همیشه آنلاینه‌ها، الان معلوم نیست کدوم گوریه. دوباره فریاد زدم. –نگو بیاد این جا، باشه، باشه، کاری رو که گفتی، انجام می دم فقط تو اون عکسا رو پاک کن. بعد دوباره هق زدم و با همان حال ادامه دادم. –اصلا فکر نمی‌کردم همچین آدمی باشی و بخوای این جوری سوءاستفاده کنی. آن چنان با چشم‌هایی که از خشم قرمز شده بود به طرفم برگشت و خیره نگاهم کرد که از ترس گریه‌ام بند آمد. با همان حال جلو آمد و رو به رویم ایستاد. احساس کردم نگاهش تا عمق وجودم نفوذ کرد و استرس و اضطراب را در بدنم تزریق کرد. به سختی نگاهم را از چشم هایش گرفتم و به دست هایش دادم و زمزمه کردم: –می شه پاکش کنی؟ بعد از سکوت سنگینی که بینمان برقرار شد خم شد و طناب را از دست ها‌یم باز کرد. گوشی‌اش را به طرفم گرفت و صفحه‌ی کامی را باز کرد و جلوی چشم هایم، هم عکس های مرا پاک کرد و هم پیام زشتی که در مورد من برای کامی فرستاده بود. بعد گفت: –من دیگه عکست رو واسه کسی نمی‌فرستم. ولی تو گوشیم می مونه برای این که دو روز دیگه نظرت عوض نشه، فهمیدی؟ کار که تموم شد گوشیم رو می دم به خودت همه رو پاک کن. حالا دیگه می تونی بری. هنوز استرسی که به جانم انداخته بود دلم را چنگ می زد با لکنت پرسیدم: –م...گه... بازم قراره ببینمت؟! نگاهی به پیامی که برایش آمده بود کرد و لبخند زد. با خودش گفت: –اینم حل شد. بعد با خوشحالی نگاهم کرد. –اگه دختر خوبی باشی نه. از روی صندلی بلند شدم. –یعنی الان می‌تونم برم؟ رفت کیفش را از داخل کابینت برداشت. –فعلا بشین. من یه کار بیرون دارم می رم و زود برمی‌گردم. وقتی برگشتم خودم تا یه جایی می‌رسونمت. حرفش را باور نداشتم از تنها ماندن می‌ترسیدم. –خب بذار منم باهات بیام، تو برو دنبال کارت منم سر راهت برسون. کلید را برداشت. –اگه یه کلمه‌ی دیگه حرف بزنی میام دستات رو می‌بندما! مگه نمی‌خواستی بری دستشویی؟ هر غلطی می خوای بکنی بکن تا من بیام. دست به چیزی هم نمی زنیا. نگاهی به اتاقی که رو به روی اتاق خودش بود انداخت. به طرفش رفت و قفلش کرد. بعد بلافاصله از در بیرون رفت و صدای چند قفله کردن در به گوشم رسید. دوری در سالن پذیرایی زدم، نمی‌دانستم حالا باید چه کار کنم. یاد نمازم افتادم که خیلی وقت بود از اول وقتش گذشته بود. برای وضو گرفتن به دستشویی رفتم ولی هنگام وضو گرفتن، سنگینی در بدنم احساس کردم. چیزی که وضو گرفتن را برایم سخت می‌کرد. شاید بشود گفت یک جور تنبلی. انگار کسی در درونم می‌گفت در این وضعیت چه وقت نماز خواندن است، بعد می‌توانی قضایش را بخوانی. بی‌توجه به احساسی که داشتم وضو گرفتم. همه جا را دنبال مهر گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. کیفم پیش علی بود. همان لحظه صدای ریزی را شنیدم. صدایی شبیه ناخن کشیدن روی در، یا گاهی با ناخن بر روی در نواختن. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت275 صدا از در ورودی بود. با ترس و اضطراب آرام به طرف در رفتم. انگار صدای پچ پچی هم می‌آمد. از چشمی بیرون را نگاه کردم. دو زن آن طرف در ایستاده بودند، کمی براندازشان کردم. یادم آمد! این ها همان خانم‌هایی هستند که در آسانسور دیده بودمشان. صدای یکی از آن خانم‌ها پچ پچ کنان آمد که مدام می‌گفت: –خانم، خانم، حالت خوبه؟! کمی صبر کردم وقتی صدایش قطع شد پرسیدم: –شما کی هستین؟ این جا چی‌کار دارین؟ خانم چادری با خوشحالی صدایش را مثل من آزاد کرد. –من همونی هستم که توی آسانسور دیدمت. مادر اون دختر کوچولو. گفتم: –بله، می‌بینمتون. فوری گفت: –ما واحد بغلی تون هستیم. خواستم ببینم شما حالتون خوبه؟ کمکی نمی‌خواید؟ آخه صداتون رو شنیدم که به هلما خانم التماس می‌کردین و اونم تهدیدتون می‌کرد. دیدم چند دقیقه‌ی پیش در رو قفل کرد و بیرون رفت. فهمیدم شما رو به زور آورده این جا. درسته؟ پرسیدم: –شما صدای ما رو می‌شنیدین؟ خندید. –آره، آخه دیوارای این ساختمونا اون قدر کاغذیه که تقریبا همه، خونه یکی هستیم. سکوت کردم، نمی‌دانستم باید موضوع را بگویم یا نه. این بار صدای خانم مانتویی آمد که گفت: –خانم چرا جواب نمیدین؟ منم همسایه‌ی اون طرفی هستم. اگر مشکلی دارید بگید. ما می‌خوایم کمکتون کنیم. با مِن و مِن گفتم: –درسته من رو به زور این جا آورده ولی گفت وقتی برگرده می ذاره برم. –از کجا معلوم راست گفته باشه؟ شاید وقتی برگرده نظرش عوض بشه. اصلا چرا این کار رو کرده؟ –داستانش طولانیه. – این هلمایی که من می‌شناسم دمدمی مزاجه. زیاد رو حرفش حساب نکن. حرفش مرا ترساند و به استرس افتادم. آن یکی خانم گفت: –می‌خوای به پلیس زنگ بزنم؟ همان دوستش جوابش را داد: –اگر زنگ زدی و زودتر از پلیس، هلما اومد چی؟ پلیسِ این جا تا تکون بخوره شب شده. یادت نیست واسه دعوای طبقه‌ی پایینیه زنگ زدیم، وقتی اومدن که دیگه دعوا تموم شده بود اون قدر همدیگه رو زده بودن که راهی بیمارستان شدن. تازه بعد این که اونا رفتن بیمارستان، پلیس اومد. خانم کناری‌اش حرفش را تایید کرد. –آره، یادته یه بارم ضبط ماشین شوهرم رو برده بودن، هر چی زنگ زدیم نیومدن. گفتم: – پس اگه هلما اومد و من رو با خودش نبرد بیرون، شما اون موقع به پلیس زنگ بزنید. –آن خانم چادری گفت: –از کجا معلوم کجا می خواد ببردت؟ اصلا بهش اعتماد نکن. ببین اینا جدیدا یه کارایی می کنن ما بهشون اعتماد نداریم. کلافه پرسیدم: –خب چی کار کنم؟ کاری از دستم برنمیاد. خانم مانتویی پرسید: –می خواهی فرار کنی؟ –چطوری؟! با احتیاط گفت: –صبر کن! بعد هم رفت و طولی نکشید که با یک دسته کلید بزرگ برگشت. –می خوام امتحان کنم ببینم می تونم در رو باز کنم یا نه. به خانم چادری گفت: –تو کشیک بده کسی نیاد. از چشمی نگاه کردم و پرسیدم: –این همه کلید رو از کجا آوردین؟ –شوهرم کلید سازه. منم یه چیزایی ازش یاد گرفتم. البته باز کردن درهای این مدلی خیلی راحته. هینی کشیدم. –این جوری که هلما می فهمه شما در رو باز کردید. خندید. –نترس بابا، هیچ کس شغل شوهر من رو نمی‌دونه، به جز این دوستم شهلا خانم. (به خانم چادری اشاره کرد) دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. نمی‌دانستم کاری که می‌خواهم انجام بدهم درست است یا نه. نکند فرار کردنم کار را خراب تر کند! ولی تغییر رفتار هلما را هم بارها دیده بودم. به او هم نمی‌توانستم اعتماد کنم. اصلا برای چه رفت بیرون؟ نکند با آن مردک برگردد. اگر بگوید شب این جا بمانم چه؟ من در دست او اسیر بودم و او هر کاری می‌خواست می‌توانست انجام دهد. با خودم فکر کردم همین که از این جا نجات پیدا کردم اول از همه به علی زنگ می زنم. یاد علی که افتادم در کارم مصمم شدم اگر به او برسم دیگر جای نگرانی نیست. آن خانم شاید ده ها کلید را امتحان کرد ولی نشد. با خودم شروع به صلوات فرستادن کردم و به خدا التماس کردم که کمکم کند. شالم را روی سرم مرتب کردم و کفش هایم را در دستم گرفتم. پرسیدم: –خانم، یعنی می شه که باز بشه؟ با عجله گفت: –به جای یعنی و اگر و اما فقط دعا کن. مایوسانه گفتم: –من تو این دو روز پیر شدم از بس دعا کردم. دست از کار کشید و به چشمی نگاه کرد. –ظاهرت که خوبه، نکنه توام مثل من خودت بیست سالته ولی کمرت پنجاه سالشه؟ اعصابت چهل رو گذرونده، پاهاتم یکی در میون کار می کنن؟ بعد هم خندید و به کارش ادامه داد. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر✋ 💚بوسہ از پایش بچینید شب بخیر✋ 💚خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر✋ 💚هدیه از مادر بگیرید شب بخیر✋ 💚شبتون مهدوی ،دمتون مادری، نفستون حیدری... 🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸 خدای من امروز هم حکمت قدمهایی را که برایم بر میداری آشکار کن تا درهایی که به رویم میگشایی ندانسته نبندم.... ودر هایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم. لا إله إلا الله الملك الحق المبين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزےکہ‌بہ‌جمال‌توچشمم‌بشودباز.. اےجان‌دلم،روزمن‌آن‌روز‌بخیراست♥️'! السلام‌علیڪ‌یابقیه‌الله💕✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
نحیف بود و لاغر مادرش میگفت اخه پسرم تو چکاری از دستت برمیاد و میتونی تو جبهه انجام بدی نمیدانست فرزندش مغز متفکر برنامه ریزی و عملیات های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی ست. او کسی نیست جز غلامحسن افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران جنگ از مادرش پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان (عج) در زندگیمان گم شود. شهید حسن باقری ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷امام صادق عليه السلام: از خوش بين بودن بهره اى برگير، تا با آن دلت را آرام كنى و كارَت پيش رود. ميزان الحكمه ج۶ ص۵۶۸ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔴گـنـاهـانـی کـه دعـا را رد میکند: امام سجاد(ع): گناهانى كه دعا را رد مى كنند،عبارت انداز: 📌بدى نيّت ، شامل نیت های غیرالهی و شوم... 📌بد ذاتــى ، یعنی فرد دعاکننده، خیرخواه مردم نباشد، حالت حسودی و یا خوشحالی از گرفتاری مردم داشته باشد... 📌نفـــــاق ، یعنی با مردم دوروئی داشته باشد... 📌یقین نداشتن به اجــابت دعـــا، باید آنچنان یقین به اجابت داشته باشد، گویا حاجات او همین الآن آماده است و به سرعت برآورده می شود... 📌به تأخير انداختن نمازهاى واجب، 📌تقرّب نجستن به خدا با نيكى و صدقه... 🔴بدزبانى و ناسزا گفتن، فحش و ناسزا نکته ای که مردم خیلی کم به آن توجّه دارند... 📚معانى الأخبار، ص271 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داری؟ داری؟ 😰 برای رفع استرس و اضطراب این را بگو... با توجه و اعتقاد بگید ان شاءالله به لطف خدا براتون موثر واقع میشه. 🖐🙃 ↩️ این فایل رو انقدر انتشار بدید تا به دست هر کسی که درگیر این مشکل هست برسه 🚶‍♂ ♻️از شما دوستان میخوام توی انتشار این فایل کمک‌ کنید و برای دوستان‌تون و کسایی که میشناسین ارسال کنید 🌿 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔹امام صادق علیه السلام فرمودند⇩ هر كه هنگامه سپيده دمان چهار بار «اَلْحَمْدُ للهِ رب الْعالَمين» گويد بی گمان سپاس آن روز را به جای آورده است و هر كه در شامگاهان آن را بگويد سپاس آن شب را به جای آورده است 📗 ثواب الأعمال و عقاب الأعمال جلد ۲، صفحه ۱۳ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔆 این روزها بیشتر از همیشـہ شرمنده نگاه منتظرتان هستیم آن نگاهـے ڪه گویا فریاد مــےزند... خون‌مان را بـہ سازش با دشمن نفروشید افسوس... هزاران افسوس ڪه خون دل خوردن های تان...یادمان رفت 🕊 🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
‍ ‍ ‌ 🌺 (علیه السلام) به ملا قاسم علی رشتی تعلیم فرمودند: 🍀 به دوستان و موالیان ما بگو در شدائد و سختی ها ما را اینگونه بخوانید: (70 مرتبه) 🍁 " یا محمد و یا علی و یا فاطمه ، یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی" ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 یک کار برای امام زمان که همه میتونیم انجام بدیم. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت..👇❤️ ای خواهران جهاد شما حجاب شماست.. و اثری که حجاب شما میتواند بر روی مردم بگذارد خونِ ما نمی‌تواند بگذارد.. :))) 🌸🌸🥹 .فاطمی.. ✨✨✨ .. 🕊🕊🕊🕊🕊 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 یابن الحسن آقاجان 🌹 مولای من سرور و پناه عالمین 🌹 امشب شب جمعه است نمیدانم را کجا میخوانید! نجف،کربلا،شاید هم در تاریکی بقیع. 🌹آقای من... 🔘امشب کمیل را هر کجا خواندید به این فراز از دعا که رسیدیدیاد ما هم کنید 😭😭🙏 اَللَّهُمَ اغفِرلِیَ الذُنوبَ الَتیِ تَحبِسُ الدُعاء... 🌹آری آقای خوبم ... عزیزفاطمه ✨از شما پوزش میخواهیم برای تمام کم کاری ها، بی توجهی ها واینکه....😔 سرگرم دنیا شده ایم و از شما غافل گردیدیم... و در حق شما و همچنین خودم جفاکردیم ... خدامارا ببخشد واز شما طلب عفو داریم... امشب شب جمعه ست درهای رحمت به روی بندگان باز است... امیدوارم مشمول رحمت پروردگارمان قرار بگیریم ...🙏 که آن رحمت الهی شمائید مولای من بتوانیم تحت عنایت ورحمت خاصتان که هدایت خاص است قرار گیریم و در زمره اصحاب خاصتان باشیم 🙏 🌷اللهم عجل لولیک الفرج بحق ام المصائب،حضرت زینب کبری سلام الله علیها... 🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا