✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
✨بنام و با توکل به اسم الله
✨به رسم ادب روزمونو
🖤 با سلام بر
✨سرور و سالار شهیدان
🖤 اقا اباعبدالله
✨شروع میکنیم
🖤 اَلسلامُ علی الحُسین
🖤وعلی علی بن الحُسین
🖤وَعلی اُولاد الـحسین
🖤وعَلی اصحاب الحسین
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
سلامامام زمانم 🖤
🥀امسال هم بدون تو سر زد هِلالِ غم
کِی با رخِ تو دیده به این ماه وا کنیم؟
🥀صاحب عزا بیا که به اذنِ نگاهِ تو...
در سینه باز، خیمه ی ماتم بپا کنیم..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌱 در بین تمام مستحبات دو عمل است
که بی نظیر می باشد
و هیچ عملی به آنها نمیرسد :
۱- نماز شب
۲- گریه بر امام حسین(ع)
- آیت اللّٰه بهجت(ره)
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توصیه ای قشنگ...
🔊شیخ اسماعیل #رمضانی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بسماللهالرحـمنالرحیـم
💫 روز دوم
🥀قرائت #زیارت_عاشورا و صد صلوات
به نیابت از #امام_زمان،
و #شهید_تورجی_زاده 🥀
🏴 هدیه به کاروان کربلا
به نیت ظهور
سلامتی امام زمان، رفع هم و غمشان و خوشنودی و رضایتشان از ما
سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایتشون
رفع مشکلات کشور
شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز
رفع گرفتاریهای خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا
خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمیدونیم در عالم بالا چه غوغایی میکنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما
با لبیک یا حسین✋ اعلام آمادگی بفرمایید.
@mahrastegar
انشاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲
👤 #شهید_علی_تجلایی :
🖋هر وقت دلت گرفت
زیارت عاشورا بخوان
و بر مصیبتهای
سرور شهیدانِ تاریخ
امام حسین (ع) بنگر،
و اندیشه کن.
مادرم پیرهنِ مشکی من را آورد
گفت تن کن پسرم ماهمحرم آمد
پرسش:
پوشیدن لباس مشکی
در "دو ماه محرم وصفر"
مستحب است یا مکروه؟
پاسخ:
کار شایسته و پسندیدهای است
و کراهت آن ثابت نیست
"مطابق با نظر آیتاللهسیستانی"
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
امام حسین (ع) فرمودند :
اى مردم در خوبیها با یکدیگر رقابت کنید
و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید
وکار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید،
به حساب نیاورید...
همانا مردمان بنده دنيايند و دين لقلقه
زبان آنهاست و هر جا منافعشان
[به وسيله دين ]بيشتر تأمين شود
زبان مى چرخانند و چون به بلا آزموده
شوند آنگاه دين داران اندكند...
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد
شصت و نه ثواب از برای سلام کننده
و یک ثواب برای جوابگو است
هر که خدا را ، آنگونه که سزاوار اوست،
بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و
کفایتش به او عطا کند.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲شکر خدا که در پناه حسینم...
▪️سخنرانی آیت الله مجتهدی (ره)
#محرم🏴
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌼 سفر بخیر شهیدی که شدی عاقبت بخیر
📌 #زیارت_عاشورا امروز را به نیابت از
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
میخونیم و با توسل به آبروی این شهید
سلام میدهیم به ارباب ✋
خدایا ما خودِ خود امام حسین را از تو
میخواهیم.
خدایا ما را نجات بده از عشقها
و دلبستگیهای دنياي فانی 😓😥
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فانوس اشک هایتان را روشن کنید
ماه غریبی شهید نینواست ...
#انصارالحسین
#لشکر۳۱_عاشورا
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
ما به فطرت خویش بازگشتهایم
و در آن حسین علیهالسلام را یافتهایم
و این چنین است اگر حسین ندیده
حسین حسین میکنیم ...
"شهید آوینی"
#محرم_در_جبهه
#رزمندگان_دزفول
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
عاشق محرم و سینهزنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد و گردانها به روش سنتی عزاداری میکردند.
بعضی وقتها که دوستان نزدیک در سنگر جمع میشدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینهزنی میکرد.
حاجحسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) میآمد، به پهنای صورت اشک میریخت و از شدت گریه شانههایش میلرزید.
📚جز لبخند چیزی نگفت
#شهید_حسین_خرازی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🔺صاحب مکیال المکارم می نویسد:
🔷 یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود:
🔹 من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹
🔻 اولین دعای ما هنگام جاری شدن اشکها در مجالس عزا، #دعای_فرج منتقم است...
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌼 سفر بخیر شهیدی که شدی عاقبت بخیر 📌 #زیارت_عاشورا امروز را به نیابت از #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده م
✨✨ان شاءالله نور و انرژیش تمام عالم رو بگیره
و همگی ظهور امام زمان علیه السلام رو ببینیم 💞🌸
دعای دَم اذانی :
اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین علیه السلام
#نماز_اول_وقت
#التمــاس_دعــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
🔊 حجت الاسلام #حامد_کاشانی
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#روضه_تصویری
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
Roghayeh-Karimi-01.mp3
4.13M
حاج محمود کریمی
یاد عمو بخیر 😭😭😭😭
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_خاتون
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
مداحی آنلاین - نماهنگ با پای پر ورمم - کریمی.mp3
4.24M
با پای پر ورمم
دردسر حرمم
دیگه حالا خیلی
شبیه مادرمم
الهی به رقیه عجل لولیک الفرج🤲💔
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت336
همان طور که با غصه به نادیا نگاه میکردم گفتم:
–مامان بزرگ میگفت سالای خیلی قبل این جا یه مستاجر زندگی میکرده.
نادیا به طرفم برگشت.
–واقعا؟! این جا که به درد زندگی نمیخوره. اصلا آشپزخونه نداره.
اشارهای به پلهها کردم.
–اجاق گازش رو گذاشته بوده سر پلهها.
–پس اتاق خواب چی؟
شانهای بالا انداختم.
–چه میدونم؟
نادیا از روی صندلی پایین پرید و پچ پچ کرد.
–مامان داره میاد پایین.
فوری دستمال را از دستش گرفتم و بالای صندلی پریدم و شروع به پاک کردن شیشه ها کردم و گفتم:
–توام خودت رو مشغول کن.
نادیا فوری "تی" را برداشت و شروع به کار کرد.
مادر از در وارد شد، دوری در اتاق زد و ایستاد و نگاهش را در اتاق چرخاند.
–چه خوب شده. برای زندگی هم خوبهها! ولی فعلا این جا رو ول کنید بیاید بالا. شب مهمون داریم، بالا هم کلی تمیز کاری لازم داره.
با لبخند از صندلی پایین آمدم.
–چشم، من خودم همهی کارا رو انجام میدم.
نادیا دستهی تی را رها کرد.
–یعنی شما با اومدن مهمونا مشکلی ندارید؟!
مادر به طرف در پا کج کرد.
–حالا که هلما رو گرفتن نه، فقط یه شرط دارم که اگر تلما و علی قبول کنن من دیگه مشکلی ندارم.
با خنده به طرفش رفتم.
–شما با اصل داستان موافق باشید هر شرطی باشه من قبول می کنم.
مادر برگشت و نگاهم کرد.
–مطمئنی میتونی؟
از این حرفش قلبم ریخت.
–مگه شرطتون چیه؟!
به طرف در راه افتاد.
–شب در حضور همه می گم.
نگاه سوالیام را به صورت مادر دادم.
–آخه دیگه چه شرطی؟!
مادر فوری به طرف پلهها رفت و جوابم را نداد.
نادیا دستم را گرفت.
–بیا بریم، فکر نکنم چیز مهمی باشه، نگران نباش. تو برو بالا من آب و دون این مرغ و جوجهها رو بدم میام.
کنارش ایستادم.
–می مونم با هم بریم.
نادیا یک تخم مرغ از کارتن بزرگی که به عنوان خانه به کمک محمد امین برای مرغ ها درست کرده بودند درآورد و رو به من گفت:
–ببین بازم تخم گذاشته، بعد لب هایش آویزان شدند.
–امروز قرار بود این رو بدمش به ساره.
تخم مرغ را از دستش گرفتم.
–قسمتش نبوده، می ذارمش تو یخچال، خودت فردا واسه صبحونه بخورش.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت337
شب وقتی صدای زنگ در را شنیدم، قلبم از جا کنده شد. خودم را به حیاط رساندم و در را برایشان باز کردم.
مادر علی به همراه عروس و پسرش آقا میثاق وارد شدند.
چشم من فقط دنبال علی میگشت ولی نبود.
نگاه پرسشگرم را به جاریام دادم.
سرش را جلو آورد و در حالی که لبخند میزد، آرام گفت:
–رفت ماشین رو پارک کنه الان میاد.
لبخند بر لبم آمد و نفس راحتی کشیدم.
پدر جلوی در ساختمان برای استقبال شان آمده بود.
من همان جا کنار در منتظر ایستادم. طولی نکشید که علی با یک دسته گل زیبا و لبخند پهنی که روی لب هایش بود، آمد.
وارد حیاط شد و در را پشت سرش بست و دسته گل را به طرفم گرفت.
–ببخشید دیر کردم. جا پارک نبود.
دسته گل را از دستش گرفتم و بوییدم.
–ممنونم، خیلی قشنگه.
–نه به قشنگی نامزد من.
لپ هایم گل انداخت.
–شوخی می کنی؟!
قیافهی جدی به خودش گرفت.
–مگه غیر از اینه؟ من از تو زیباتر کسی رو تا حالا ندیدم.
ابروهایم بالا رفت و خندهام گرفت.
–اغراق در این حد دیگه افراطهها.
همان طور جدی گفت:
–اغراق چیه، واقعیت رو گفتم. بعد سرم را به طرف خودش کشید و بوسید.
–اوضاع چطوره؟ هنوزم پدر و مادرت شمشیر رو از رو بستن؟
نفسم را بیرون دادم.
–نه به اندازهی قبل، ولی انگار این دفعه می خوان شرط و شروط بذارن. حالا چه شرایطی من نمیدونم!
به طرف داخل ساختمان هم قدم شدیم.
علی دستش را به صورتش کشید.
–خدا به خیر بگذرونه.
بعد از حرف های تکراری که بین بزرگترها رد و بدل شد، برای مهمان ها یک سینی چای ریختم و به سالن بردم و تعارفشان کردم، بعد سینی را روی میز گذاشتم و کمی با فاصله از مهمان ها روی زمین نشستم. مبلمان هفت نفره بود و دیگر جایی برای من نبود که بنشینم.
علی نگاهی به من انداخت و چاییاش را برداشت و کنارم نشست.
سر به زیر زمزمه کردم:
–زشت نباشه پیش بزرگترا.
او هم زمزمه کرد:
–زشت اینه که عروس رو زمین بشینه داماد رو مبل.
همان طور که سعی میکردم لبخندم را کنترل کنم گفتم:
–حالا صبر کن ببینیم به اون مرحلهی عروس و دومادی میرسیم یا نه.
علی اخم تصنعی کرد و نگاهش را در چشمهایم چرخاند.
–مهم خود ما هستیم. تو برای من تا ابد عروس خانم هستی. دیگهام نشنوم از این حرفا بزنیا!
لبخند زدم.
–چشم آقا.
مادر علی نگاهی به ما انداخت و بلند گفت:
–اگر پچ پچای عروس و دوماد تموم شده می خوایم در مورد مراسم عروسی و تاریخش صحبت کنیم.
سکوتی خانه را فرا گرفت.
پدر سینهاش را صاف کرد و بعد از کمی مقدمه چینی رو به مادر علی گفت:
–ما برای بزرگ کردن بچههامون زحمت زیادی کشیدیم و...
علی سرش را نزدیک گوشم آورد و پچ پچ کرد.
–خب مگه بقیه، بچههاشون رو از کارخونه ایران خودرو تحویل گرفتن؟
لبم را گاز گرفتم و اشاره کردم که گوشش به حرف های بزرگترها باشد.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت338
بعد از حرف و سخن های فراوان وقتی پدر حرف شرط را پیش کشید مادر علی فوری گفت:
–حاج آقا هر شرطی باشه ما قبول میکنیم، شما زودتر بفرمایید.
پدر نگاهی به مادر انداخت و اشاره کرد که او حرف بزند ولی مادر مثل همیشه که در جمع ریش و قیچی را دست پدر میداد، گفت که خودش بگوید.
همهی چشمها به دهان پدر خیره مانده بود.
پدر کمی جابه جا شد و گفت:
–راستش از اون جایی که ما هنوزم نگران دخترمون هستیم، نمیتونیم اجازه بدیم دخترمون از پیشمون بره. مادرش میخواد فعلا تا وقتی که تکلیف همسر سابق علی آقا روشن نشده تلما پیش ما بمونه.
خانواده علی متحیر به یکدیگر نگاه کردند.
آقا میثاق با من و من گفت:
–ولی حاج آقا ما امشب اومدیم این جا که برای جشن عروسی، تاریخ تعیین کنیم.
پدر نوچی کرد.
–آخه تو این کرونا مگه می شه جشن گرفت؟
آقا میثاق دست هایش را باز کرد.
–منظورم یه جشن خونوادگیه، می تونن بعد از یه سفر زیارتی برن سر خونه و زندگی شون، همه چیزم که آماده س. ما مستاجر طبقهی سوم رو جواب کردیم که علی آقا و خانمش ان شاءالله برن اون جا زندگی کنن.
پدر سرش را کج کرد.
–حالا همون جشن رو هم همین جا تو خونهی ما بگیرین. من اجازه نمی دم دخترم پاش رو از خونه مون بیرون بذاره.
مادر علی خنده تلخی کرد.
–اِ...حاج آقا مگه می شه؟! دختر وقتی می خواد بره خونهی بخت مجبوره از خونهی باباش بیرون بره دیگه.
پدر نفسش را سنگین بیرون داد.
–نه دیگه، موضوع همین جاست که بعد از جشن عروسی هم باید تو همین خونه بمونه و با شوهرش همین جا زندگی کنن.
آقا میثاق با چشمهای گرد شده گفت:
–این جا زندگی کنن؟!
بعد نگاه تحقیر آمیزش را به اطراف داد.
–ببخشید دقیقا کجا؟
ببخشیدا این جا شما برای خودتونم جا ندارید.
علی نگاه چپ چپی به برادرش انداخت و اشاره کرد که ساکت باشد.
پدر زیر چشمی نگاهی به مادر انداخت.
–بله ما این جا، جا نداریم، ولی یه زیرزمین داریم که می تونن مرتبش کنن و برن اون جا زندگی کنن.
همه به یکدیگر نگاه کردند و شروع به پچ پچ کردند.
علی هم سرش را کنار گوشم آورد.
–بابات داره ما رو امتحان میکنه نه؟! فکر کنم شوخیش گرفته!
شوک زده نگاهش کردم بعد نگاهم را به صورت پدر و مادرم دادم. با شناختی که من از آن ها داشتم اهل شوخی و این حرف ها نبودند. با توجه به صحبت های مادر در مورد شرط و شروط، فهمیدم که حرف های پدر جدیست.
علی دوباره پرسید:
–تلما، اینا چی می گن؟!
–چی بگم، ما قرار بود اون پایین جنسامون رو بفروشیم. امروز با بچهها تمیزش کردیم برای کار. اون جا اصلا جای زندگی کردن نیست. من نمیدونم چرا بابا و مامانم این شرط رو گذاشتن؟!
سکوتی که در محیط ایجاد شده بود ما را هم وادار به سکوت کرد.
مادر علی سکوت را شکست.
–حاج آقا! نه در شأن دختر شماست که همچین جایی زندگی کنه نه درشأن عروس من. ما توی فامیل آبرو داریم. چطور بگیم عروسمون رفته توی یه زیرزمین زندگی می کنه و پسرمونم شده دوماد سرخونه؟!
خوبیت نداره.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
الحمدالله
به شب سوم محرم امسال هم رسیدیم ..🤍
#شب_سوم_محرم
#بابایےترین_دختر_عالم
#یا_رقیہ_خاتون_س
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج