eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
برگردنگاه‌کن پارت336 همان طور که با غصه به نادیا نگاه می‌کردم گفتم: –مامان بزرگ می‌گفت سالای خیلی قبل این جا یه مستاجر زندگی می‌کرده. نادیا به طرفم برگشت. –واقعا؟! این جا که به درد زندگی نمی‌خوره. اصلا آشپزخونه نداره. اشاره‌ای به پله‌ها کردم. –اجاق گازش رو گذاشته بوده سر پله‌ها. –پس اتاق خواب چی؟ شانه‌ای بالا انداختم. –چه می‌دونم؟ نادیا از روی صندلی پایین پرید و پچ پچ کرد. –مامان داره میاد پایین. فوری دستمال را از دستش گرفتم و بالای صندلی پریدم و شروع به پاک کردن شیشه ها کردم و گفتم: –توام خودت رو مشغول کن. نادیا فوری "تی" را برداشت و شروع به کار کرد. مادر از در وارد شد، دوری در اتاق زد و ایستاد و نگاهش را در اتاق چرخاند. –چه خوب شده‌. برای زندگی هم خوبه‌ها! ولی فعلا این جا رو ول کنید بیاید بالا. شب مهمون داریم، بالا هم کلی تمیز کاری لازم داره. با لبخند از صندلی پایین آمدم. –چشم، من خودم همه‌ی کارا رو انجام می‌دم. نادیا دسته‌ی تی را رها کرد. –یعنی شما با اومدن مهمونا مشکلی ندارید؟! مادر به طرف در پا کج کرد. –حالا که هلما رو گرفتن نه، فقط یه شرط دارم که اگر تلما و علی قبول کنن من دیگه مشکلی ندارم. با خنده به طرفش رفتم. –شما با اصل داستان موافق باشید هر شرطی باشه من قبول می کنم. مادر برگشت و نگاهم کرد. –مطمئنی می‌تونی؟ از این حرفش قلبم ریخت. –مگه شرطتون چیه؟! به طرف در راه افتاد. –شب در حضور همه می گم. نگاه سوالی‌ام را به صورت مادر دادم. –آخه دیگه چه شرطی؟! مادر فوری به طرف پله‌ها رفت و جوابم را نداد. نادیا دستم را گرفت. –بیا بریم، فکر نکنم چیز مهمی باشه، نگران نباش. تو برو بالا من آب و دون این مرغ و جوجه‌ها رو بدم میام. کنارش ایستادم. –می مونم با هم بریم. نادیا یک تخم مرغ از کارتن بزرگی که به عنوان خانه به کمک محمد امین برای مرغ ها درست کرده بودند درآورد و رو به من گفت: –ببین بازم تخم گذاشته، بعد لب هایش آویزان شدند. –امروز قرار بود این رو بدمش به ساره. تخم مرغ را از دستش گرفتم. –قسمتش نبوده، می ذارمش تو یخچال، خودت فردا واسه صبحونه بخورش. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاه‌کن پارت337 شب وقتی صدای زنگ در را شنیدم، قلبم از جا کنده شد. خودم را به حیاط رساندم و در را برایشان باز کردم. مادر علی به همراه عروس و پسرش آقا میثاق وارد شدند. چشم من فقط دنبال علی می‌گشت ولی نبود. نگاه پرسشگرم را به جاری‌ام دادم. سرش را جلو آورد و در حالی که لبخند می‌زد، آرام گفت: –رفت ماشین رو پارک کنه الان میاد. لبخند بر لبم آمد و نفس راحتی کشیدم. پدر جلوی در ساختمان برای استقبال شان آمده بود. من همان جا کنار در منتظر ایستادم. طولی نکشید که علی با یک دسته گل زیبا و لبخند پهنی که روی لب هایش بود، آمد. وارد حیاط شد و در را پشت سرش بست و دسته گل را به طرفم گرفت. –ببخشید دیر کردم. جا پارک نبود. دسته گل را از دستش گرفتم و بوییدم. –ممنونم، خیلی قشنگه. –نه به قشنگی نامزد من. لپ هایم گل انداخت. –شوخی می کنی؟! قیافه‌ی جدی به خودش گرفت. –مگه غیر از اینه؟ من از تو زیباتر کسی رو تا حالا ندیدم. ابروهایم بالا رفت و خنده‌ام گرفت. –اغراق در این حد دیگه افراطه‌ها. همان طور جدی گفت: –اغراق چیه، واقعیت رو گفتم. بعد سرم را به طرف خودش کشید و بوسید. –اوضاع چطوره؟ هنوزم پدر و مادرت شمشیر رو از رو بستن؟ نفسم را بیرون دادم. –نه به اندازه‌ی قبل، ولی انگار این دفعه می خوان شرط و شروط بذارن. حالا چه شرایطی من نمی‌دونم! به طرف داخل ساختمان هم قدم شدیم. علی دستش را به صورتش کشید. –خدا به خیر بگذرونه. بعد از حرف های تکراری که بین بزرگترها رد و بدل شد، برای مهمان ها یک سینی چای ریختم و به سالن بردم و تعارفشان کردم، بعد سینی را روی میز گذاشتم و کمی با فاصله از مهمان ها روی زمین نشستم. مبلمان هفت نفره بود و دیگر جایی برای من نبود که بنشینم. علی نگاهی به من انداخت و چایی‌اش را برداشت و کنارم نشست. سر به زیر زمزمه کردم: –زشت نباشه پیش بزرگترا. او هم زمزمه کرد: –زشت اینه که عروس رو زمین بشینه داماد رو مبل. همان طور که سعی می‌کردم لبخندم را کنترل کنم گفتم: –حالا صبر کن ببینیم به اون مرحله‌ی عروس و دومادی می‌رسیم یا نه. علی اخم تصنعی کرد و نگاهش را در چشم‌هایم چرخاند. –مهم خود ما هستیم. تو برای من تا ابد عروس خانم هستی. دیگه‌ام نشنوم از این حرفا بزنیا! لبخند زدم. –چشم آقا. مادر علی نگاهی به ما انداخت و بلند گفت: –اگر پچ پچای عروس و دوماد تموم شده می خوایم در مورد مراسم عروسی و تاریخش صحبت کنیم. سکوتی خانه را فرا گرفت. پدر سینه‌اش را صاف کرد و بعد از کمی مقدمه چینی رو به مادر علی گفت: –ما برای بزرگ کردن بچه‌هامون زحمت زیادی کشیدیم و... علی سرش را نزدیک گوشم آورد و پچ پچ کرد. –خب مگه بقیه، بچه‌هاشون رو از کارخونه ایران خودرو تحویل گرفتن؟ لبم را گاز گرفتم و اشاره کردم که گوشش به حرف های بزرگترها باشد. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاه‌کن پارت338 بعد از حرف و سخن های فراوان وقتی پدر حرف شرط را پیش کشید مادر علی فوری گفت: –حاج آقا هر شرطی باشه ما قبول می‌کنیم، شما زودتر بفرمایید. پدر نگاهی به مادر انداخت و اشاره کرد که او حرف بزند ولی مادر مثل همیشه که در جمع ریش و قیچی را دست پدر می‌داد، گفت که خودش بگوید. همه‌ی چشم‌ها به دهان پدر خیره مانده بود. پدر کمی جابه جا شد و گفت: –راستش از اون جایی که ما هنوزم نگران دخترمون هستیم، نمی‌تونیم اجازه بدیم دخترمون از پیشمون بره. مادرش می‌خواد فعلا تا وقتی که تکلیف همسر سابق علی آقا روشن نشده تلما پیش ما بمونه. خانواده علی متحیر به یکدیگر نگاه کردند. آقا میثاق با من و من گفت: –ولی حاج آقا ما امشب اومدیم این جا که برای جشن عروسی، تاریخ تعیین کنیم. پدر نوچی کرد. –آخه تو این کرونا مگه می شه جشن گرفت؟ آقا میثاق دست هایش را باز کرد. –منظورم یه جشن خونوادگیه، می تونن بعد از یه سفر زیارتی برن سر خونه و زندگی شون، همه چیزم که آماده س. ما مستاجر طبقه‌ی سوم رو جواب کردیم که علی آقا و خانمش ان شاءالله برن اون جا زندگی کنن. پدر سرش را کج کرد. –حالا همون جشن رو هم همین جا تو خونه‌ی ما بگیرین. من اجازه نمی دم دخترم پاش رو از خونه مون بیرون بذاره. مادر علی خنده تلخی کرد. –اِ...حاج آقا مگه می شه؟! دختر وقتی می خواد بره خونه‌ی بخت مجبوره از خونه‌ی باباش بیرون بره دیگه. پدر نفسش را سنگین بیرون داد. –نه دیگه، موضوع همین جاست که بعد از جشن عروسی هم باید تو همین خونه بمونه و با شوهرش همین جا زندگی کنن. آقا میثاق با چشم‌های گرد شده گفت: –این جا زندگی کنن؟! بعد نگاه تحقیر آمیزش را به اطراف داد. –ببخشید دقیقا کجا؟ ببخشیدا این جا شما برای خودتونم جا ندارید. علی نگاه چپ چپی به برادرش انداخت و اشاره کرد که ساکت باشد. پدر زیر چشمی نگاهی به مادر انداخت. –بله ما این جا، جا نداریم، ولی یه زیرزمین داریم که می تونن مرتبش کنن و برن اون جا زندگی کنن. همه به یکدیگر نگاه کردند و شروع به پچ پچ کردند. علی هم سرش را کنار گوشم آورد. –بابات داره ما رو امتحان می‌کنه نه؟! فکر کنم شوخیش گرفته! شوک زده نگاهش کردم بعد نگاهم را به صورت پدر و مادرم دادم. با شناختی که من از آن ها داشتم اهل شوخی و این حرف ها نبودند. با توجه به صحبت های مادر در مورد شرط و شروط، فهمیدم که حرف های پدر جدیست. علی دوباره پرسید: –تلما، اینا چی می گن؟! –چی بگم، ما قرار بود اون پایین جنسامون رو بفروشیم. امروز با بچه‌ها تمیزش کردیم برای کار. اون جا اصلا جای زندگی کردن نیست. من نمی‌دونم چرا بابا و مامانم این شرط رو گذاشتن؟! سکوتی که در محیط ایجاد شده بود ما را هم وادار به سکوت کرد. مادر علی سکوت را شکست. –حاج آقا! نه در شأن دختر شماست که همچین جایی زندگی کنه نه درشأن عروس من. ما توی فامیل آبرو داریم. چطور بگیم عروسمون رفته توی یه زیرزمین زندگی می کنه و پسرمونم شده دوماد سرخونه؟! خوبیت نداره. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
الحمدالله به‌ شب سوم محرم امسال هم رسیدیم ..🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🥀ـلام ایام سوگواری سالار شهیدان امام حسین علیه السلام تسلیت🥀
💚به رسم ادب سومین ❣روز محرم رو با سلام 💚بر سرور و سالار شهیدان ❣آقا اباعبدالله شروع میکنیم 💚اَلسلامُ علی الحُــسین ❣و علی علی بن الحُسین 💚وَ عــــلی اُولاد الـحـسین ❣و عَـــلی اصحاب الحسین ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌸🍃 روزها بے تو گذشٺ و غربتٺ تایید شد چون دعاے فرج ما همہ با تردید شد بارها نامہ نوشتم ڪہ بیا اما حیفـــــ معصیٺ ڪردہ ام و غیبٺ تو تمدید شد 💚اللهم عجل لولیک الفرج 💚 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
▪️امام حسین علیه‌السلام: 🔸️والله تا ظهور مهدی علیه‌السلام، خون من از جوش و خروش نمی‌افتد. 🔹️وَ اللَّهِ لَا یَسْکُنُ دَمِی حَتَّی یَبْعَثَ اللَّهُ الْمَهْدِیَّ 📚مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۸۵. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🏴 ~• هـرکـس دوسـت دارد روز قیــامــت، بر سـر سفــره هاے نور بنشیــند بایــد از زائـــران امام حسیــن[ع]بـاشــد •| •| ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف و نهی از منکر را از این تاریخ جدی بگیرید که اولین ساعت قبر جلوی شما را می گیرند🍃 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
ایده‌‌ی‌ناب‌معنوی برای صدچندان شدن ثواب عزاداریها از خونه‌ که میخوای بـری‌برای عزاداری سرور وسالار شهیدان و یاران باوفایشان اولین قدمی که گذاشتی بیرون، زیر لب بگو بـه نیابت از آقا امام زمانم ... خودِ حـضـرت فـرمـوده که دعات مـیکنم... از این بهتر میخوای؟! 《عزاداری‌‌های‌محرم‌به‌نیت‌تعجیل‌در‌فرج》 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤲🏻 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
با سلام و درود خدمت شما؛ دوستداران شهید محمدرضا تورجی زاده عزیز💚 امام علی‏ علیه السلام: " طوبی لِم
خوش به حال کسانی که هم زنجیر میزنند هم زنجیر از پای گرفتاری باز میکنند🍃 هم سینه میزنند هم سینه دردمندی را از غم و آه نجات میدهند🍃 هم اشک‌میریزند هم اشک از چهره انسانی پاک میکنند.🍃 صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین 🥀 سلام و عرض تسلیت خدمت شما عزاداران🥀 ان شاءالله یه یاعلی بگید و همت بفرمایید دل این بنده خدا را شاد کنید به دعای بی بی جان رقیه خاتون سلام الله علیها حاجاتتون را بگیرید ذخیره قبر و قیامتمون باشه ان شاءالله🤲🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ashoura-haddadian.mp3
3.13M
📝 زیارت عاشورا 🎤 حاج سعید 🔅 با خواندن زیارت عاشورا چشم خود را از گناه بیمه کنیم ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫 روز سوم 🥀قرائت و صد صلوات به نیابت از ، و و تیم همراه 🥀 🏴 هدیه به خانم سه ساله، دردانه ارباب حضرت رقیه س🤍 به نیت ظهور سلامتی امام زمان، رفع هم و غم‌شان و خوشنودی و رضایت‌شان از ما سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایت‌شون رفع مشکلات کشور شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز رفع گرفتاری‌های خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمی‌دونیم در عالم بالا چه غوغایی می‌کنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما ان‌شاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲
شیرین‌تر از بغل مادر حرم حسین_۲۰۲۴_۰۷_۰۷_۲۲_۲۷_۵۰_۰۹۳.mp3
5M
🏴🌹شیرین‌تر از بغل مادر حرم 🗣کربلایی ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانوم سه ساله به ما یک کربلا نمیدی؟!🖤
🌷شهید مدافع حرم شهید خندانی که با شنیدن نام (س) مثل ظهر عاشورا می‌گریست. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌷شهید مدافع حرم #شهید_حسین_محرابی شهید خندانی که با شنیدن نام #رقیه (س) مثل ظهر عاشورا می‌گریست.
2⃣ برای اولین بار که به زیارت امام حسین(ع) رفتند عقایدش خیلی محکم‌تر شد و جرقه اولیه جهاد، در این سفر زده شد. بعد از آن بی‌نهایت عاشق بی‌بی رقیه(س) شد. و هر کدام از خواهران و برادران را هم به شیوه خودشون با این راه آشنا کرد. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
3️⃣ روزی که برای آخرین بار به زیارت آقا (ع) رفت، نمی‌دانم چه بر او گذشت و چقدر اصرار کرد که بعد از آن زیارت خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا(ع) گرفته. 📅 و دقیقاً روز شهادت امام رضا(ع) هم شهید شد. 🔗 او هر پنج‌شنبه بعدازظهر به بلوک ۳۰ مدافعان حرم بهشت رضا(ع) مشهد می‌رفت و می‌خواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده‌ شده است. 🌼 شهید ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🕊 حسین را از ما بپذیرید... 4️⃣ آخرین باری که می‌رفت، به مادر گفت: از نوحه‌هایی که زمان شیر دادن، برایم می‌خواندی برایم بخوان، مادر نوحه‌ها را خواند و گفت: راضی‌ام به رضای خدا. ااین را گفت و حسین رفت. 🌷 بعد از مدتی که خبر شهادتش را به ما دادند، مادر خطاب به حضرت زینب(س) گفت: حسین را از ما بپذیر، من پنج فرزند دارم که هر پنج نفرشان را درراه دفاع از اسلام و حرم ائمه‌اطهار تقدیم شما می‌کنم. حضرت آقا به طور ناگهانی در فروردین‌ماه سال ۹۷ به منزل مادرمان تشریف آوردند که هنوز هم محل حضورشان در خانه را به همان شکل، با گذاشتن عکس حضرت آقا نگه داشته‌ایم. 💚 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
میگن لب پرتگاه هم که باشی دست‌تو می‌گیره 🤝 و نجات‌ت میده
میگن خیلی از انقدر عشق و ارادت به خانم سه ساله داشتن انقدر التماس‌شون کردند تا را گرفتند 😢
میگم ما هم بدجور دل بَستیم به دستانِ گره‌گشایِ شما✋️ خانم سه ساله 😢
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم (س) ست. شب سوم محرم باهم حرم بی بی جان بودیم، روضه و عزاداری که تمام شد، گفت: عجب شبی بود امشب، انگار خود حضرت رقیه (س) بین بود... و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد. الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد و عاقبت بخیرشد.......🕊 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
آیت الله ناصری (ره): 🔳 ماه محرم، ماه عجیبی است. ماه جلوه گری حسین علیه السلام است. ماه جلوه گری ولایت است؛ مخصوصاً دهه اول محرم، که چه خبر است درآن؟! در روایت دارد که خداوند در ازای شهادت امام حسین علیه السلام چهار خصلت در این دنیا به ایشان عطا کرد: ▪️ استجابت دعا را در زیر قبه حضرت قرار داد؛ یعنی هر کس زیر قبه امام حسین علیه السلام دعا کند دعایش مستجاب است، ▪️ دوم اینکه شفای بیماری ها را در تربت ایشان قرار داد. ▪️ و سوم اینکه امامان بعدی را از نسل ایشان قرار داد. ▪️ و چهارم اینکه زائران او ایامی که زائر ایشان هستند از عمرشان محسوب نمی شود. (ره) ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯