بسماللهالرحـمنالرحیـم
💫🍃 قرائت #زیارت_عاشورا و صد صلوات
به نیابت از
🥀 #شهید_احمد_کشوری_نیا🥀
🏴 هدیه به شهدا و اسرای #کربلا
و #امام_زمان 🏴
به نیت ظهور 💚
سلامتی امام زمان، رفع هم و غمشان و خوشنودی و رضایتشان از ما
سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایتشون
رفع مشکلات کشور
شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز
رفع گرفتاریهای خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا
خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمیدونیم در عالم بالا چه غوغایی میکنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما
انشاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🎤 مفتخر هستیم در کانال
#شهید_تورجی_زاده در خدمت خانواده محترم #شهید_کشوری_نیا باشیم
و بشنویم مصاحبه اختصاصی ما را با خواهر بزرگوار #شهید:
_ برادر شهیدم خیلی انسان شریف و بزرگوار و کارگشایی بود.
به حدی که در شهری که محل خدمتش بود، همه مانند برادر دوستش داشتن.
مثل کوه پشت همه رو داشت فرقی نمی کرد اون کسی که بهش کمک می کنه آشنا باشه یاغریبه با گذشت بود و با همه مهربون اما در کار و خدمت به ملت و کشور بسیار جدی.
🎋موقعی که شهید شد مردم اون شهری که محل خدمت شهید بود میگفتن شهید برادر ماست نمیگذریم شما ببریدش.
تحمل دوریاش رو نداشتن 😔
🔸هر وقت که کاری داشیم با ایشون مشورت می کردیم اهل رودربایستی نبود واقعیت را می گفت و آدم رو از شک و تردید در می آورد.
باوجود اینکه محل خدمتشون تا شهر خودمون فاصله زیادی داشت هر موقع کاری بود چه شادی چه غم خودش رو میرسوند.
بسیار دست و دل باز بود
🍃با تواضع، باغیرت، شجاع و نترس بود.
شجاعتش ورد زبان همه بود با آن که کارش خیلی سخت بود.
هروقت مجروح میشد به خانواده نمی گفت.
میگفت مأموریت هستم.
تا خانواده متوجه نشوند و مجروحیتش باعث ناراحتی ما نشود.
تا این مجروحیت آخر که ما خبر دار شدیم 😔 و با جسم بی جان برادر روبه رو شدیم. 😭
تا یک هفته تو کما بودند. بعد هم #اهدای_عضو انجام دادن.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🗓 شهادتش که هم زمان با تولد حضرت زهرا سلام الله علیها بود مادرم گفتن:
شهادت احمد رو حضرت زهرا اول امضاء کردند، من هم امضاء می کنم.
موقع تشییع خانوادهای حضور داشتند با حال بد و خیلی ناراحت. ما فکر میکردیم از همکاران یا همسایه ها باشند ازشون سوال کردیم،
گفتن که متهم بوده. شهید او را به منزل خودش برده و پس از پذیرایی و صرف غذا، مقداری هم پول بهشون داده بودند و راهنماییشون کرده بودند.
از اون زمان دیگه دنبال خلاف نرفته بود.
میگفت شهید کشوری نیا از جان خودش گذشته و به ما زندگی بخشیده
🖊 اگه بخوام از خاطرات احمد و مهربونیاش بگم میتونم اشاره کنم به کمک هایی که به یکی از مراکز خیریه در ساوه انجام میداد.
احمد با تموم مشکلات و سختی های کار و غربت تونسته بود جایگاه ویژه ای بین مردم ساوه داشته باشه.
به افرادی که اعتیاد داشتن کمک میکرد تا بتونن راه درست را یاد بگیرن و به زندگی عادی برگردن.
به چند خانواده که بچه های معلول داشتن هم کمک میکرد.
📍چند سال پیش تصادفی در جاده شده بود مسافر بودن و اهل ساوه نبودن و تصادف خیلی بدی اتفاق افتاده بود خدا میدونه احمد چقدر تلاش کرد و چقدر همدردی، کنارشون موند تا یکی از بستگانشون خودشون را برسونه ساوه و کنارشون باشه.
مادر پیرشون کلی برا احمد دعا می کرد.
بسیار ممنونم
از لطف شما خوبان و خدمتگزاران به #شهدا
حق نگهدارتان🌷
🔖#شهید_احمد_کشوری_نیا
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 حاجی که #حج نرفت.
از کما تا #اهدای_عضو تا #شهادت
🌷#شهید_احمد_کشوری_نیا
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
ـ٨ـﮩღـ۸ـﮩ🌹#کلام_شهید:
ڪارے نـڪنیم کـہ اسممون با جسممون خاڪ بشـہ
🌷#شهید_احمد_کشوری_نیا
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حاج آقا مجتبی تهرانی
🔸شما نمی دونید #امام_زمان عجل الله فرجه چه قدر ماهارو دوست داره❗️
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دلی رو به درد آوردی که دل درد گرفتی!
🎙حجت الاسلام #رفیعی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
✅ فرزند استاد فاطمی نیا:
یکی از دوستان بنده گرفتاری پیدا کرده بودند
گفتند برویم پیش ابوی شما و یک ذکری، دعایی بگیریم!
پیش حاج آقا که آمدیم
ایشان طرح مشکل کردند و منتظر ذکر و برنامه دادن حاج آقا بودند..
حاج آقا فرمودند :
از من اینو داشته باش هر وقت گرفتاری پیدا کردی نذر کن زن و بچه و خانواده ات را خوشحال کنی خدا گرفتاری را حل میکند...
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
💐 سهشنبههای زیبای #شهید_تورجی_زاده
محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی. گفت: قبول می کنم، اما با همان شرط قبلی!
گفتم: صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری!؟ اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
🍃 گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
#جمکران
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بعضیام هستن انقد
امام حُسینی ُ با معرفتن که
قشنگ معلومه خدا خاک ِ
تنشون رو از بسته تربت اعلای ِ
کربلا برداشته ؛
انقد که آدم باهاشون
حالمیکنه❤️🩹..
امام حسینی باش رفیق !✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله النور ✨
سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند
سلام من به قتلگاه و بوی سیب تو
السلامُ عَلَیکَ یا اباعبدالله
صلَّی الله یا اباعبدالله
لَعَنَ الله مَن قَتَلَک
ولعن الله مَن شَرِکَ فی دَمِک
انا الَی الله مِن ذلِکَ بَرِی ءُ
السلام علیک یا علیِ بن موسی الرِّضا
السلام علیک یا شَمسَ الشُموس
السّلام عَلیکَ یابقِیَّه الله فِی ارضِه
السّلام علیک یا مِیثاقَ اللهِ الذِی ضَمِنَه
🍀¦ السَّلامُ عَلَیْکَ بِجَوَامِعِ السَّلامِ
💌 ❀ چه سخت است همه رو ببینم جز تو را آقاجااااانم 😔💔
سلام#امام_زمان
السّلام علیکِ یا بِنتِ وَلِیِّ الله
السّلام علیکِ یا بِنتِ مُوسَی بنِ جَعفَر وَ رَحمَه الله وَ بَرَ کاتُهُ
╮☜﴿ ?هَلمِننٰاصـرِیَنْصرنی؟ ﴾☞╭
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ💠
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#شهید_مجید_قربانخانی 🌷
یکی از فرماندهان می گفت مجید وضو می گرفت و همه دست و بالش خالکوبی بود که فرمانده به او گفته بود مجید این کارها چیه آخه. گفت حضرت زینب(س) فردا پاکش میکند...
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بسماللهالرحـمنالرحیـم
💫🍃 قرائت #زیارت_عاشورا و صد صلوات
به نیابت از
🥀 #شهدای_بهزیستی🥀
شهدایی غریب تر از غریب 😭
🏴 هدیه به شهدا و اسرای #کربلا
و #امام_زمان 🏴
به نیت ظهور 💚
سلامتی امام زمان، رفع هم و غمشان و خوشنودی و رضایتشان از ما
سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایتشون
رفع مشکلات کشور
شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز
رفع گرفتاریهای خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا
خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمیدونیم در عالم بالا چه غوغایی میکنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما
انشاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
از نعمت داشتن خانواده محروم بودهاند. سالهای کودکی و نوجوانیشان را در مراکز نگهداری بهزیستی سپری کردند. به روایت اسناد، با تمام تلاشهایی که برای موفقیت و سروسامان گرفتنشان شده بود، بهوقت تهاجم دشمن بعث داوطلبانه ترک خانواده کردند و برای دفاع از عزت و شرف وطن جنگیدند.
دوقلوهای افسانهای
🌹ثاقب و #ثابت_شهابی🌹
👥 دو برادر بودند؛ ثابت و ثاقب.
میگویند وقتی نامهها از فرماندهی برای سنگرها میآمد، معمولا ثابت و ثاقب غیبشان میزد. یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند،
دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر گریه میکنند.
او بعدها میگوید که موضوع را جویا شدم و فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشمانتظارشان نیست😥
عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی را که در آن سر راه گذاشته شدهاند، بغل و گریه میکردند.
🏨 چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداریاش دعوت حق را لبیک گفت و برادر بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر میشتابد و او نیز شهد #شهادت را مینوشد.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
آقای #حسین_ستوده
یه مداحی داره که هممون شنیدیم:
🎧 «اصلا میشنوی این صدامو..؟
اصلا میبینی گریه هامو..؟
بیا دونه به دونه بشمرم غَمامو..»
🎧بعدِ چند وقت که میگذره، یک مداحی
دیگه از ستوده میاد بیرون که میگه:
«شنیدی آخرش صدامـو..
دلت سوخت دیدی گریـههامـو..
خودت دونه به دونه دادی حاجتامـو..»😭
✨به نظرم این یکی از قشنگ ترین تعاریف
از امام حسینه..!
میخواد بگه که حسینِ فاطمه کسی نیست
که تو رو نا امیـد بذاره..!
محاله که ابیعبدالله دستِ رد به سینهی یکی بزنه..!
فقط توی بهترین زمانِ هر آدم براش جبران میکنه..
امام حسین همونیه که تو سختیها محاله که رهات کنه..(:
#صفر
#اربعین
#امام_حسین
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 هر کاری را به نام حضرت زهرا انجام بدید تا ضربدر ۱۰۰ بشه
به شدت کوثریه
(کثرت میاره)
#دکتر_عزیزی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت431
بند دلم پاره شد، حتما دوباره اتفاق بدی افتاده. فکرم رفت طرف خانواده ی ساره، در حالی که صدایم می لرزید پرسیدم:
—چی شده ساره؟ بچه هات طوری شدن؟
با همان استرس و عجله تند تند گفت:
—تلما بیاید کمک، تو رو خدا بیاید. به شوهرت بگو بیاد کمک کنه.
نگاهی به علی انداختم که مثل مجسمه ایستاده بود و نگاهم می کرد.
—کجا بیایم؟ چی شده؟!
—خونه ی هلما آتیش گرفته، خودشم سوخته، حالش بده، بیایید ببریمش بیمارستان. کسی نیست که...
با چشم های گرد شده به علی نگاه کردم.
—ای وای؟! به آمبولانس زنگ بزن. به آتش نشانی زنگ زدی؟ تا ما بیایم دیر می شه، کلی راهه.
–آمبولانس نیومده، به خاطر کرونا سرشون شلوغه گفت شاید یه ساعتی طول بکشه. به آتش نشانی هم زنگ زدم، اومدن، تازه آتیش رو خاموش کردن. نمی دونستم باید به کی زنگ بزنم، شماره خاله ش رو ندارم.
هلما داره درد می کشه، تمام بدنش سوخته.
—یا خدا! خیلی سوخته؟
—آره، زودتر بیاید ببریمش بیمارستان.
مانده بودم چه بگویم برای این که ساره آرام شود گفتم:
—نگران نباش، ما الان میایم.
بعد از قطع کردن تلفن تند تند ماجرا را برای علی تعریف کردم. هاج و واج نگاهم می کرد.
—چرا خونه ش آتیش گرفته؟
همان طور که با عجله کیفم را بر می داشتم گفتم:
—نپرسیدم. حالا مگه مهمه؟ اون الان به کمک ما احتیاج داره. می ریم اون جا میفهمیم دیگه.
پرسید:
—ما بریم؟!
برگشتم طرفش و با چشم های گرد شده نگاهش کردم.
—اون داره می میره، اون وقت تو داری فکر می کنی بریم یا نه؟ شاید ما زودتر از آمبولانس رسیدیم و تونستیم...
حرفم را برید.
—ما از این جا پاشیم بریم اون جا؟ خب به در و همسایه ای کسی بگه...
ناراحت و هیجان زده بودم. داد زدم.
—حتما گفته نبردن یا نتونسته بگه که به ما زنگ زده دیگه، علی واقعا جون آدما برات مهم نیست؟ پس انسانیتت کجا رفته؟
اخم کرد و بی حرف، با یه حرکت سریع کاپشنش و ریموت را برداشت و راه افتاد.
من زودتر از او از مغازه بیرون آمدم و به طرف ماشین رفتم.
در طول مسیر مدام در مورد آتش سوزی و چیزهای دیگر سوال می کرد و من خیلی از جواب های سوالاتش را نمی دانستم.
سر کوچه که رسیدیم ماشین را متوقف کرد.
—چقدر کوچه شلوغه! یعنی از این همه آدم یکی نرفته ببردش بیمارستان؟ عه آمبولانسم که اومده!
از ماشین پایین پریدم.
—من زودتر می رم ببینم چی شده.
زمین خیس بود و به خاطر سرمای هوا حالت لیزی پیدا کرده بود.
با احتیاط خودم را به آمبولانس رساندم. ساره داخل آمبولانس کنار هلما نشسته و دستش را گرفته بود و آرام اشک می ریخت و دلداری اش می داد.
فوری بالا رفتم.
ساره با دیدنم صدای گریه هایش بیشتر شد.
—بالاخره اومدی تلما؟ تازه الان آمبولانس اومد. داریم می بریمش بیمارستان. توام بیا. من نمی دونم اون جا دست تنها چی کار کنم؟!
سرم را تند تند تکان دادم و نگاهم را به هلما که بی جان روی تخت افتاده بود دادم.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯