گفتم: "آمین!"
پیش از آنکه دعا کنم، پیش از آنکه آرزوهای رنگارنگم را رو به رویم بچینم و یکی را انتخاب کنم.
همه چیز را به خودش واگذار کردم
می دانستم که بیشتر از خودم نگران من است و می داند که رویاهای من پر از کوچه های بن بست و تاریک و بی فانوس است و اگر کسی دستم را نگیرد…
چشم هایم را بستم و از ته دل گفتم: "آمین"
چرا که می دانستم یکی آن بالا مرا دوست دارد...
__________________✨💎😉
✾❀ @Shahid_Alamdar ❀✾
سه قدم برای یک زندگی شاد;
۱. خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید.
۲. هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید.
۳. بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید...
حال بهتری خواهیم داشت،
اگر دست برداریم از فردی که لیاقت محبت ندارد،
دشمنی که ارزش جنگیدن ندارد،
حقی که ارزش گرفتن ندارد،
و فکری که ارزش اندیشیدن ندارد...!
__________________✨💎😉
✾❀ @Shahid_Alamdar ❀✾
قلبت را آرام کن..
یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختى هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…
و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…
گاهی یک جای دنج انتخاب کن…
گاهی یک جای شلوغ…
آرامش را در هر دو پیدا کن…
هم درکنار شلوغی آدم ها…
هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…
دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…
باران را بی چتر بشناس…
خوشحالی را فریاد بزن…
و بدان که تو" بهترینى"
✾❀ @Shahid_Alamdar ❀✾
هدایت شده از حسین
ارادت
چند سال بعد از شهادت سید ، خداوند به من فرزندی عطا کرد. خیلی خوشحال بودم. امّا پزشکان خبر بدی به من دادند.
لگن فرزندم دچار مشکل بود. به تمام پزشکان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه کردیم. آن ها راهی برای درمان نمی دیدند. مدتی پسرم را در دستگاه قرار دادند ؛ امّا باز بی فایده بود.
قرار بود دوباره پسرم را به بیمارستان ببریم و بستری کنیم. شب قبل از آن ، در عالم رویا سید را دیدم.
چهره ای بسیار نورانی داشت. پیراهن سیاه و شالی سبز بر گردنش داشت.
من ناراحت فرزندم بودم. به سمت من آمد و گفت : 《فرزندت شفا گرفته ، فرزندت بیمه حضرت زهرا علیها السلام شده 》
صبح که از خواب بیدار شدم ، بسیار اشک ریختم.
از خدا خواستم به آبروی سید مجتبی خوابم را به حقیقت تبدیل کند.
وقتی وارد مطب می شدم تمام بدنم می لرزید. دکتر پسرم را خوب معاینه کرد. بعد از مدتی فکر کردن ، رو به من کرد و گفت : 《 از نظر علم پزشکی به دور است ، امّا فرزند شما انگار که شفا گرفته ! اثری از بیماری در او نیست.》
من به همراه خانواده بسیار گریه کردیم و خدا را شکر کردیم. بعد از آن دیگر پسرم مشکلی نداشت.
من معتقدم سید مجتبی آنقدر به خدا و ائمه نزدیک بود ، آنقدر به بی بی فاطمه زهرا علیها السلام ارادت داشت که به واسطه ی آنها نزد خداوند صاحب آبرو بود که خداوند درخواست سید مبنی بر شفا یافتن فرزندم را رد نکرد.
منبع : کتاب شریف علمدار ( زندگی نامه و خاطرات ذاکر شهید سید مجتبی علمدار) ، ص ۲۲۴ ، ۲۲۵
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
ارادت چند سال بعد از شهادت سید ، خداوند به من فرزندی عطا کرد. خیلی خوشحال بودم. امّا پزشکان خبر بدی
#ارسالی_از_ڪاربرعزیزمون
عنایت شهدا شامل حال همه ان شاءالله
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
یکی از سربازان سید ميگفت: در سالن تربیت بدنی سپاه نشسته بودیم.
سید وارد شد. احساس کردیم خیلی خوشحال است. بچه ها علت خوشحالی
را پرسیدند.
گفت: مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت نذر کنم و سه روز زیارت
عاشورا بخوانم تا انشاءالله مشکلم حل شود🤔
من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده😍
من با خودم فکر کردم، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت؟! به هر
حال آدم نذری ميکند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام ميدهد.🤔
مدتی گذشت. این ماجرا را فراموش کردم. تا اینکه در یکی از روزها
مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من
سپرد تا او را به اتوبوسهای🚌 گرگان برسانم
او را به میدان امام که مسیر اتوبوسهای گرگان بود رساندم. اما هرچه منتظر
ماندیم از اتوبوس خبری نشد. خیلی دیر شده بود.
یک لحظه به یاد صحبتهای سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه
نذر کردم زیارت عاشورا بخوانم😃
کانال علمدار عشق🌺
@Shahid_Alamdar
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃