📔#داستان_کوتاه_آموزنده
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماهها بود که از او خبری نداشتند. زن دعا میکرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء خانوادهاش نان میپخت و همیشه یک نان اضافه هم میپخت و پشت پنجره میگذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا میگذشت نان را بر دارد.
هر روز مردی گوژپشت از آنجا میگذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند، میگفت: «کار پلیدی که بکنید با شما میماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز میگردد.»
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه یک روز که زن از گفتههای مرد گوژپشت کاملاً به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود. بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: «این چه کاری است که میکنم؟»
بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژپشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرفهای معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیرزن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره، پشت در ایستاده بود. او گرسنه، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه میکرد، گفت: «مادر اگر این معجزه نشده بود نمیتوانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش میرفتم. ناگهان رهگذری گوژپشت را دیدم که به سراغم آمد. از او لقمهای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم. امروز آن را به تو میدهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری!!»
کانال علمدار عشق🌺
@Shahid_Alamdar
•••
#خاطراتیکسربازعراقے🖇.•
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بڪشیم...
آوردنش سنگر من؛
خیلے کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد.
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینے کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و #سنسربازی رو کم کرده؟»
جوابش خیلے من رو اذیت کرد.
با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ، #سنعاشقے پایین اومده.»
#شادیروحپرفتوحشھداصلوات🥀.•
کانال علمدار عشق🌺
@Shahid_Alamdar
🌱
|🍃+تو چرااز قافلهی #عشق_جاماندی؟
_راه گم کردم ابواسحاق...
+راه بلدی چون تو که راه گم کند؛
نابلدان را چه گناه!
+ #راه را بسته بودند از #بیراهه رفتم.
هر چه تاختم مقصد را نیافتم.
وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود..
مختار:)
|• #شرط_عشق ؛ جنون است •|
|•ما که ماندیم ،
|• #مجنون نبودیم....💔
#من_عرف_نفسه_فقد_عرف_ربه
#شرط_اول_قدم_آنست_كه_مجنون_باشي
[ یٰا سَیدي ،
أَخْرِجْ حُبُّ الدُّنیٰا
مِنْ قَلْبي... ]
#بههرکهغیرتو
#دلبستهامپشیمانم...
می گفت:
سختترین شکنجهها رو در ساواک دید
و سختترین مقاومت رو با کومله داشت..
می گفت:
انگار هر چی بیشتر سختی میکشه
عاشقتر میشه..
#حاج_احمد_متوسلیان
کانال علمدار عشق🌺
@Shahid_Alamdar
💠 با شرمندگی آمده بود پیشم.می گفت: ما که نمیدونستیم شهرداره. بهش بی اعتنایی کردیم.خودش رفت مثل یه کارگر وایستاد و کار کرد.
ما هم...
مسئول کارگاه شن و ماسه بود، ترسیده بود.
گفتم: نگران نباش! ناراحت نمی شه. آخه ما خیلی اذیتش کردیم.
قضیه را که برای مهدی تعریف کردم، برای همه شان تشویقی نوشت تا بفهمند از دست شان ناراحت نیست.
گفت:کاش می تونستن بفهمن من دارم با نفسم می جنگم.
به اون می خوام بگم فکر نکنی برای ریاست اومدی، فقط اومدی خدمت کنی!
کمی مکث کرد و دوباره گفت: اگه من میرم کنارشون کار میکنم می خوام رنج و سختیه کارگرها رو درک کنم. نمی خوام کسی فکر کنه برای ریاست اومدم.
#سردارشهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری
کانال علمدار عشق🌺
@Shahid_Alamdar
هميشه همينطور نمیماند
يک روز كه تصورش را نمي كنی
جايی كه در خواب هم نديده ای
لحظه ای كه به هيچ چيز فكر نمیكنی
و تازه رها شده ای از بند آرزو
از جانب پروردگار دريافت خواهی كرد
چيزی فراتر از آنچه در طلبش بودی
چيزی ارزشمند تر و دلپذير تر !
.
مطمئن باش
در چنين روزی
خوشحالتر خواهی بود ...
┄┄┅🍃✿❀🌸❀🍃✿┅┄┄
✾❀ @Shahid_Alamdar ❀✾