eitaa logo
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
124 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
381 ویدیو
1 فایل
«یه چیز عجیب، مثل مدل هاست، مثل هنرمندهاست، تو اصلا اهل زمین نبودی. تو می‌روی و دیده ی من مانده به راهت! ای ماه سفر کرده، خدا پشت و پناهت♥!» ادمین تبادل🌸: @Shaahadaatt ⇤ تبادل‌با‌کانال‌های‌غیر‌اخلاقی‌صورت‌نمیگیرد❌ #لبیک_یا_خامنه_ای ♥️'
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ❤️✨] [🌹🥰 ] ‌‌ «عُيونِڪ حَربْ و أنا اوَݪ شَہيد ‌ ڇݜمانٺ جنگ اسٺ و مݧ اولیݧ ݜہیدݜ✨» |♥📎
شہید شدن اتفاقی نیسٺ این طور نیسٺ ڪه بگویی: گلوله ای خورد و... فرد شہید رضایٺ نامه دارد... و رضایت نامه اش را اول حسین و علمدارش امضا می کنند... بعد مہر حضرٺ زهرا می خورد... شہید قبل از هر چیز دنیایش را به قربانگاه برده او زیر نگاه مسٺقیم خدا زندگی ڪرده... شہادٺ اٺفاقی نیسٺ ... سعادٺی سٺ ڪه نصیب هر کسی نمی شود... باید شہیدانه زندگی ڪنی تا شہیدانه بمیری....🥀 #شهیدانه#شهیدانه_زیستنم_آرزوست#یازهرا
••😎✌••: 🌷 میگفت من یڪ چیزی فهمیده ام... خدا شــهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار، سختڪوش بوده اند!
••😎🧡•• ‌‏بࢪادࢪ‌جانمِ😍 وآنگا‌ه‌‌ڪہ‌تومیشو؎ دلیل‌شوق‌‌شھادت‌ڪسے💔 🌹 🌷 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾----•••
دیدم‌سمت‌‌ماشین‌موشکی‌‌🚀 مثل‌اینکه‌آتش‌بگیره‌چنین‌دودی‌بلندشد.🔥🌫 رفتم‌دیم‌شهیدنظری‌💔 سمت‌‌راست‌افتاده‌روی‌زمین‌،🥀 شهیدکایدخورده‌سمت‌چپ.💔 وسط‌شهیدنظری‌وشهیدکایدخورده‌،🥀 روبه‌رو‌دقیقابابک‌رو‌دیدم‌💔 که‌چفیه‌سفیدبسته‌بود‌روسرش‌‌رفته‌بود🍃 عقب‌وسرش‌خورده‌بود‌🤕 به‌یکی‌از‌این‌جعبه‌های‌📦خمپاره🚀 من‌پریدم‌بابک‌روگرفتم‌گفتم‌:بابک‌جان‌چیه؟😭 دیدم‌ازپاش‌خونریزی‌داره‌،خونش‌روگرفتم‌🩸 وبادوتاازبچه‌های‌مازندران‌👥 گذاشتیمش‌داخل‌‌آمبولانس.🚑 من‌‌نشستم‌عقب🍂 دیدم‌بابک‌همینطور‌داره‌من‌رو‌‌نگاه‌می‌کنه.😭 رفتم‌سرش‌روگذاشتم‌روی‌پام‌‌وموهاش‌🙍🏻 رو‌دادم‌بالا،گفتم‌بابک‌هیچی‌نیست‌💔 اونقدر‌دوست‌های‌ما‌هستن‌🚶🏻 دسته‌وپاشکسته‌اند.🙂 داخل‌آمبولانس‌‌دوتا‌بی‌سیم‌همراه‌من‌بود.📞 اون‌لحظه‌بابک‌فکرمی‌کردموبایله.📱 گفت:عموشاهین‌همین‌طوری‌داریم‌می‌ریم،🚑 بابام‌من‌رو‌بینه‌مجروح‌شدم‌گریه‌میکنه‌ها.😔 یه‌تماس‌باهاش‌بگیر.گفتم:تماس‌گرفتم‌🌱 نگران‌نباش‌داریم‌میریم‌بیمارستان.👨🏻 گفت‌:عموشاهین‌مامانم‌یک‌چیز‌ازمن‌خواست‌🧕🏻 من‌انجام‌ندادم‌،گفت‌ازدواج‌کن‌و‌من‌نکردم‌.💍❌ بگوحلالم‌کنه.‌🥺 ولی‌پدرم‌من‌رو‌ببینه‌گریه‌میکنه‌‌😭 من‌اشک‌پدرم‌رو‌نمیتونم‌‌‌ببینم💔 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🕊 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈•
••: 🥀 تو بچگے یہ تصادف شدید میکنہ و تا مرز مرگ میره مادرش نذر میکنہ اگہ خوب بشہ سرباز حضرت‌عباس{؏} بشہ🙃 تو سوریہ فرمانده و موسس لشگر فاطمیون بود یہ روز قبل از عملیات میگہ : ان شاءالله تاسوعآ پیشِ عباسم صبح تاسوعآ رفت پیش عباس.. شهیدمصطفےصدرزاده🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بہ‌قَمَـࢪِفـٰاطِمیّون‌شٌھࢪَٺ‌داشت...♥️ یڪی‌ازشٌࢪوطِ‌عَقدَش‌این‌بـود ڪه‌مدافعِ‌حَࢪَم‌باقے‌بِماند...🍃 میگفٺ: مَـن‌حـاضِࢪَم مِثل‌عَـلی‌اڪبَرِ‌امـٰام‌حٌسِین(؏) اِربـاًاِربـاًبِشَم‌وݪۍناموسِ‌شیعہ حِفظ‌بشـہ...💔 آخَـࢪِش‌هَم دَࢪحـالِ‌خٌنثی‌ڪࢪْدنِ‌ بٌمب‌بـودڪه‌منفجرشـد وَقِسمتی‌ازبَدَنِش‌تیڪه‌تیڪه‌شد... شـھیدحٌـسِین‌هـࢪیࢪے
در جلسه خواستگاری گفت : من تنها به خواستگاری نیامدم و مادرم حضرت زهرا (س) همراه من است. اول ذی‌حجه روز عقد ما بود. در حرم امام خمینی (ره) قبل از جاری شدن خطبه عقد هر کدام جدا به زیارت رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم. آن روز مادر شهید سالاری نیز همراهمان بود. شهید سالاری مجرد بود وقتی به شهادت رسید، سید تا آمد پای سفره عقد مادر شهید جورابی از کیفش درآورد و گفت:« این را با پول غلامرضا خریدم این را به جای غلامرضا پا کن،» اصلا نگاه به جمعیت نکرد، سریع جورابش را درآورد و آن یکی جوراب را پا کرد و سر سفره عقد نشست، با این کار انقدر دل مادر شهید شاد شد که انگار شهید سالاری پای سفره عقد نشسته است.
••🤤🌿•• هر‌موقع‌بہ‌بھشت‌زهرا‌میرفت.. آبۍبر‌میداشت‌‌وقبور‌شھدا‌رومی‌شست‌! میگفت‌:بـٰا‌شھدا‌قرآرگذاشتم‌‌ڪه‌من‌‌غبـٰار‌رو از‌روۍِقبر‌هـٰای‌آنھـٰا‌بشورم‌وآنھـٰاهم‌غبار‌ِ گنـٰاه‌‌رواز‌روۍِدل‌‌مـن‌‌بشورند..! ••🌿🤤••
*خاطره از شهید بابک نوری هریس* شهید می‌گفتند: نگران من نباشید من اونجا برم بی مادر نمی مونم که ،میرم پیش مادر اصلی همه مون حضرت زینب (س) ... 💔😔
≺•●🍑⃟🖇●•≻ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فَرق‌اَسـت‌میـٰان‌ڪَٮـۍکِہ‌دَرانتظـٰارِ شھآدت‌اَسـتۡ‌وآن‌کِہ‌شھـٰادت‌بِہ‌ انتظـٰارِاوسـتۡ...! بہ‌قول‌حضرت‌آقا: مامدّعیـٰان‌صف‌اوّل‌بودیِـم‌ازآخـر مَجلِس‌شُھـدا‌راچیدَنـد... 🍑⃟🖇¦◖↫ 🍑⃟🖇¦◖↫ ـ ـ ـ ــــــ◗‍❃◖ـــــــ ـ ـ ـ
•°•|🕊|•°• 🥀 گفت:مراقب‌نگاهت‌بآش.. "العَین‌بَریدُالقَلب" چـشم‌پیغام‌رساݩ‌دل❤️است...