eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ عَلی الحُــسین وَ عَلی عَلی بنِ الحُسین وَ عَــــلی اَولادِ الـحُـسین وَ عَـــلی اَصحابِ الحُسین ♥️ @Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، 🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، 🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، 🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، 🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید صلوات🌹 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨ @Shahid_ebrahim_hadi3
💎امام جواد عليه السلام: منْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أعْیَتْهُ الْمَصادِرُ. هرکس موقعیت شناس نباشد، جریانات او را مى‌رباید و هلاک خواهد شد. 📚 بحار‌الانوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸«شباهت حضرت مسیح و امام مهدی عجل الله فرجه» 🎙استاد رائفی پور اللهم‌عجل‌لولیڪ‌‌الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2582676525.mp3
3.3M
🎙با صدای : استاد محسن فرهمند 🌱 چند صبح جمعه به انتظار او نخوابیده ای؟ 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۞ إِنَّــــــهُمْ يَرَوْنَـــهُ بَعیــــــدا ۞ کسی‌که میگه تحقق ظهور فعلا خیلی بعیده، نه عاقـــله نه عاشـــــق.. ♥️
🔴 دعا برای فرج امام زمان علیه السلام در هنگام زوال جمعه 🔵 در روایت آمده است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام هنگام زوال جمعه برای امر قیام حضرت مهدی ارواحنا فداه دعا می کردند. 📚 مکیال المکارم ج ۲ ص ۵۱ 🌕 زوال خورشید : موقعی است که خورشید به وسط آسمان برسد که همان اذان ظهر است.
💠 بیداری پس از نماز صبح 🔸امام صادق علیه السلام: به طور حتم، نشستن مرد پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب(مشغول ذکر بودن) از سفر دریایی برای جلب رزق و روزی بهتر است. ▫️پرسیدند: گاهی کاری داریم و ممکن است زمانش بگذرد. فرمود: پس از نماز درپی کارتان بروید و به ذکر خدا مشغول باشید. چون تا زمانی که وضو باقى است، در حال تعقیب نماز خواهید بود. 📚 فروع کافی، ج6، ص62
✍يونس بن يعقوب گويد : از امام صادق عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ شنيدم كه می ‌فرمود: 💢هر بدنى و جسمى كه چهل روز يک بار مصيبت نبيند نفرين شده و ملعون است ، اظهار داشتم : نفرين شده و ملعون است‌؟! فرمود : (بلى،) نفرين شده و ملعون است ؛ و چون حضرت (مرا شگفت زده) ديد كه بر من چنين مطلبى سنگين است ، فرمود : 💠اى يونس ! همانا خراشيدن پوست ، كوبيدگى ، لغزيدن و افتادن ، بدبختى و گرفتارى ‌هاى زندگى ، آزمند و ضعيف گشتن ، پاره شدن بند كفش ، لرزش پلک ‌هاى چشم و مشابه آنها از انواع بلايا و مصيبت‌ها است ، به راستى مؤمن گرامى‌ تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد و به جهت گناهان و خطاهايش به وسيله آزمايش پاک نگردد ، اگر چه به سبب غم و اندوهى باشد كه نداند چرا و چگونه بر او وارد شده است ، به خدا سوگند ! بعضى از شما پول هاى سِكّه نزدش گذاشته شود ، چون محاسبه كند ناقص و كَم باشد ، پس ناراحت و غمگين گردد ؛ و چون دوباره محاسبه كند ، ببيند كه درست است ، پس همين سبب از بين رفتن بعضى از گناهانش باشد . 📚المؤمن ج ۱ ص ۳۱ 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی اهل بیت و شهدا مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
حتماً بخوانید عالیه 🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹 🔸آن 6 هزار سال عبادت، کار آن دو دقیقه سجده را نکرد!🔸 ▫️چرا می‌گوییم «جِهادُ المَرأَةِ حُسنُ التَّبَعُّلِ» (جهاد زن، خوب شوهرداری کردن است)؟ چرا نمی‌گوییم جهاد مرد هم خوب زن‌داری کردنش است؟! ▫️ابلیس 6000 سال عبادت کرد. وقتی به او گفتند بر آدم سجده بکن، نکرد. اگر بر آدم سجده کرده بود، این 6000 سالش هم مقبول واقع می‌شد. پس دو نوع عبادت داریم: «عبادت 6000 ساله» و «عبادت سجده بر آدم». ▫️شما مردها می‌دانید اطاعتی که خانم‌ها از شما می‌کنند، از نوع چه عبادتی است؟ و وظایفی که شما نسبت به همسرتان انجام می‌دهید، از نوع چه عبادتی است؟ شما می‌گویید ما طبق آیهٔ (الرجال قوامون علی النساء)، هستیم و او تحت قیمومیت ما است. اما می‌دانید اطاعت زن از چه سنخ عبادتی است و کارهای شما از چه نوع عبادتی است؟ ▫️انجام وظایف مرد نسبت به همسرش، از نوع عبادت 6000 ساله است! چرا؟ چون همراه با است، همراه با است. اما اطاعت زن از شوهر، از نوع «سجده بر آدم» است، چون همراهش است. این اطاعت، بسیار تلخ است! تلخی‌اش مثل تیر باران شدن در جهاد است. مثل شمشیر خوردن در جهاد است. همان ثواب‌هایی که مرد در حین تیر خوردن و قطعه‌قطعه شدن، در جهاد می‌برد، خداوند برای زن در خانه گذاشته است! نمی‌شود بدون سختی، این ثواب را به زن بدهند. به همین دلیل، اطاعت زن، جهاد است؛ اما قوّامیت شما در خانه، جهاد نیست! اگر زن، قوّامیت مرد را پذیرفت، مانند ملائکه می‌شود که سجده بر آدم را پذیرفتند. ▫️زنها خیال می‌کنند خدا رعایتشان نکرده است. اشتباه می‌کنند! خدا سجده بر آدمش را داد به زن ها! عبادت معمولیِ شش هزار ساله را داد به مردها. از این جهت، مردها یک عبادت از نوع «سجده بر آدم» را . با نماز و روزه و حج و اینها کارشان نمی‌شود. باید به میدان جنگ بروند تا معلوم بشود منافق هستند یا مؤمن؟ شما مردها باید بروید جهاد! بروید جهاد و آنجا مخالفت با نفس بکنید تا از نوع سجده بر آدم بشود. سجده بر آدمِ زنها این است که حرف مرد را گوش کنند اما «سجده بر آدم» برای شما مردها این است که تحت فرمان رهبر بروید جلوی گلوله. یعنی تحت مدیریت رهبرتان فحش بخورید، هتک بشوید، اهانت بشوید، ذلت ببینید؛ این ذلت، سجده بر آدم است. ▫️آن وقت ببین! «شش هزار سال عبادت»، کارِ «دو دقیقه سجده» را نکرد! این را داده‌اند به زن‌ها و آن را داده‌اند به شما! واقعاً خدای تعالی بین مرد و زن، عادلانه برخورد کرده است. ▫️چه جور شده است که خدا چنین کاری با زنها کرده است؟ چون اطمینان داشته که آنها . خداوند می‌دانسته است که اینها جهت عاطفی دارند. این‌ها وقتی حساب می‌کنند که خدا گفته است، اطاعت می‌کنند.
💠پاسدار شهید قاسم اصغری فرمانده گردان تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) تولد‌: ۱۵ فروردین ۱۳۴۳ شهرقدس تهران شهادت‌: ۱۰ آبان ‌۱۳۶۶ در آبادان سن شهادت‌: ۲۳ سال 💠فرمانده‌ای که در عملیات عاشورا سال ۶۴ ، وقتی رزمندگان گردان حضرت علی اصغر به سیم خاردارها‌، برخورد کردند‌،قاسم اصغری و دوستش داوطلبانه، خود را بر روی سیم خارها افکندند 💠 بدن هایشان پلی برای عبور رزمندگان شد دوستش به شهادت نائل گشت و شهید قاسم اصغری‌، با جراحت های بسیار انگار هزاران تیر به بدنش اصابت کرده و فشار سیم خاردار تمامی بدنش را پاره پاره کرده و وقتی بدن پاره پاره اش را به بیمارستان منتقل کردن ماه ها طول کشید تا بهبودی نسبی حاصل کرد و باز به جبهه بازگشت
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
💠پاسدار شهید قاسم اصغری فرمانده گردان تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) تولد‌: ۱۵ فروردین ۱۳۴۳ شهرقدس ت
💠رفتن به جبهه را وسیله ارتقاء معنویت خویش می دانست و می گفت هرگز نمی شود با ناز و نعمت و بی درد و رنج به مقصود و کعبه آمال رسید. 🔹 به نظر او جبهه جایگاه بسیار والایی بود برای خودسازی و از قید هوا و هوس رستن، او بارها این مطلب را تصریح کرده بود که جبهه می روم تا خدا را ببینم. 💠شهید فردی خود ساخته و با تقوا و تابع و عاشق ولایت فقیه بود. خود سازی و عبادت به شکل یک برنامه مستمر در زندگی او درآمده بود با نماز و دعا انس دیرینه داشت. 💠قرائت قرآن و خواندن نماز شب به طور مداوم، از او فردی نورانی و جذاب ساخته بود. او به نماز جماعت اهمیت زیادی قائل می شد و حتی برای نماز صبح به مسجد می رفت.
✍فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز را با بخوانیم : ✨ وای و صد وای بر آنان که قدر خودشان را در این چند روزه دنیا فانی نمی دانند و دستشان را پر نمی‌نمایند و به اخلاق حسنه و اعمال نیک آراسته نمی شوند و افسوس که دل می بندند به این چند روزه دنیای فانی و چنان دل می بندند که انگار چند صد سال عمر می نمایند. غرور می ورزند غفلت زده اند و سرکشی می‌کنند و در نهایت از درگه خداوند رانده می شوند .
4_5944945949888482527.mp3
6.57M
ترجمه صفحه ۳۳ 🌹 هدیه به محضر حضرت بقیه الاعظم روحنا فداک 🌹 🕊به نیابت از https://eitaa.com/joinchat/3347251394Cd8846c59bb
امام صحبتی دارند که آن را نوشته‌ام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می‌شنوید. ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ... شهید_حاج‌ابراهیم_همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمعه هم رفت مولایم نیامد😔 ای غروب جمعه مولایم چه شد...😔 جمعه 😔
🔴 درحاشیه تشییع شهید سیدرضی موسوی، تهران
✅ سعی کنیم هر شب برای جبران حق الناس ذخیره ای داشته باشیم ⛔️ ختم ویژه حق الناس و ردِ مظالم (می‌توانید حتی یک مورد را انجام دهید، هیچ اشکالی ندارد) : 🌸 ۱۴ مرتبه ذکر صلوات 🌸 ۱۴ مرتبه ذکر اَستَغفِرُالله 🌸 یک مرتبه آیت الکرسی 🌸 سه مرتبه سوره توحید ◀️ به نیت : 👇👇👇 حق الناسی که گردنمان هست، ثواب این اعمال را هدیه می‌کنیم به همه ی بزرگوارانی که ندانسته و یا ناخواسته، با انجام کاری یا حرفی یا عملی و یا .... باعث ناراحتیشان شده ایم، ان شاءالله که در این دنیا و آخرت از ما بگذرند و ما را ببخشند. اَدای دِین کنیم تا بار سنگینی از حق الناس از روی دوشمان برداشته شود. آمین یا رب العالمین
✫⇠قسمت :7⃣3⃣2⃣ پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.» شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد. گفتم: «صمد تو اینجایی؟!» هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن. گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!» گفت: «بیا بنشین کارت دارم.» نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.» گفت: «عیبی ندارد. کار واجب دارم.» بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.» ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.» گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.» گفتم: «حرف خیر بزن.» ✫⇠قسمت :8⃣3⃣2⃣ خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!» قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.» بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.» خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!» اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.» بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.» سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. ✫⇠قسمت :9⃣3⃣2⃣ از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. ✫⇠قسمت :0⃣4⃣2⃣ منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» ✫⇠قسمت :1⃣4⃣2⃣ بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.»