1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ آنگاه که کارها گره میخورد...
قربان این همه صفا و آرامش❤️
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رویای صادقه ی منشه امیر😅
سردبیر رادیو اسرائیل در ایام انتخابات ایران:
🔺دیشب خواب عجیبی دیدم که ایران در سرتاسر منطقه مسلط شده بود و مسجدالاقصی را آزاد و اسرائیل را نابود کرده بود
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی به وقت حوادث عصا نمیگیرد...
خار چشم دشمنان
ما شاء الله لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم 😍
خوشحالی و شور و نشاط حضرت آقا❤️
جانم به این اقتدار😎
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تا قیامت شرمنده این مردم هستیم.😭😭
بدا به حال آنهایی که از موقعیت خود سوء استفاده میکنند و ملت را نسبت به این نظام مقدس بدبین میکنند...
مردم عزیز ایران
بسم الله، دنیا منتظر نقش گسترده شما در انتخابات سرنوشت ساز خود است...
#برای_انقلاب
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مردم کنار مزار حاج قاسم برای شرکت در انتخابات صف کشیدند
🔷 قرائت سوره کهف در روز جمعه و نجات از فتنه دجال
🌴 پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) فرمودند:
✨ مَن قرأ الکهف یوم الجمعة فهو معصوم إلی ستّة أیَام من کلّ فتنة تکون، فإن خرج الدّجّال عصم منه
🔺 کسی که سوره کهف را در روز جمعه بخواند، تا شش روز از هر گونه فتنه ای دور خواهد بود و اگر دجال خروج کند، از شر وی مصونیت خواهد داشت.
📚 نور الثقلین، جز۳ ص ۲۴۲
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چه کسی حامی قاتل شهید عجمیان بود
بسیجی که اینطور مظلومانه بشهادت رسید
آیا شما مسلمان نیستید
که مدافع یک انسان مظلوم باشید و صدای او باشید
صدای مظلوم
اما در دعوای قدرت با رانت صدای مظلوم خفه کردین و از ظالم دفاع کردین
ذات انسانها که تغییر نمیکند
پس وای به حال مردم مظلوم که بعد از قدرت رسیدن
نفوذ شبکه قدرت سر مردم بی کلاه خواهد ماند
همانند هشت سال که سرمایه کشور تولید کشور
روابط کشور در زیر بتن دفن شد
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای قرائتی: مردم میگن ما دلخوشی از بعضی مسئولین نداریم رای نمیدیم..
منم دلخوشی ندارم! کی دلخوشی
داره؟
اما دشمن رو باید شاد کنیم با رای ندادن؟
⚫️این نظامی که شهدا پرپر شدن تا دادنش به ما رو، باید از بین ببریم؟
🔴اگر خونه غبار گرفت باید جاروش کنیم، نباید خونه رو خراب کنیم...
#پزشکیان_دولت_سوم_روحانی
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
.
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد