#خاطرات_شهدا
🔮 خستگی ناپذیر
ازهمان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می رسید تا اینکه تماماً در جبهه بود.گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو .رزمنده هایی پرتوان ومخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
از رفتارش با اسرا می گفتند که چگونه مراعات می کرد.
چنان می شد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند ، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
یکبار هم بچه های آموزش که نارنجک آموزشی ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند ، بعد از چند لحظه شاهد صحنه ای بودند که به باورشان نمی آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود.
این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
با آن همه زحماتی که می کشید و جان فشانی هایی که می کرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود :
ما فقط با اسم #یا_زهرا(سلام الله) راهپیمایی می کنیم .از مدیونی اش به مردم که برای جبهه همه چیز می فرستندهم گفته بود.
برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
#خاطرات_شهدا
🔮کرامت شهید
🔸برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم #شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 و خیلی گریه کردم😭
🔹و قسمش دادم و گفتم #نذر میکنم بستنی بدهم🍧 در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم
🔸 آن شب خواب دیدم #شهید و همسرش♥️ به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب #فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍
🔹من هنوز مرید این #شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید🌷 ادا کردم
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی
#خاطرات_شهدا 🌷
💠دوقلوها
#آشیخ_نورالله
📜خاطره ای از جانباز دفاع مقدس و پسر خاله
شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی درباره نحوه تشخیص دوقلوها
⚜شهيدبزرگوارحميد سياهکالي مرادی وقتی متولد شد #دوقلو بودند دوقلوي شبیه به هم ، خاله بزرگوارم فرمودند این #سعید و دیگری حمید
چندروزبعدکه به دیدارشان رفتم #خاله ام فرمودند حميد و سعيد را تشخيص میدهی⁉️ گفتم این حمید این سعید
⚜برای خاله ام جای سوال بود که من چطور میشناختم⁉️ وقتی حميد #شربت_شهادت نوشیدند این راز راگفتم
وقتی قلوها را بغل کردم در گوششان اذان بگويم نوری در بالای ابروی حميداقا ديدم که تا زمان #شهادتش هیچگاه برادران را اشتباه صدا نزدم🚫
شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهید_مدافع_حرم
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹یک بار حاج قاسم و دخترش زینب همراه هم رفته بودند حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) برای زیارت. درگیریها زیاد شد و به اوج رسید. حاجی گفت: «همه محافظ هایی که همراه من هستن، وایسن از حرم دفاع کنن.» هر چه به ایشان گفتند که خطرناک است، گوش نداد و ایستاد به نماز.
🔹هر بار که میآمدند و درخواست میکردند: «حاجی بیا بریم…!» او با آرامش میگفت: «دارم نماز می خونم، نمیام. هیچ اتفاقی نمی افته لوسترهای حرم به شدت تکان میخوردند؛ اما حاجی با صلابت و آرامش خاصی ایستاده بود به نماز.
🔹تنها چیزی که حاجی از آن میترسید و خیلی مراقب بود، اعمالش در مقابل خدا بود. او تنها از خدا میترسید.
#خاطرات_شهدا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌷هدیهبهارواحطیبهشهداصلوات..
🔻#خاطرات_شهدا
📌ماه رمضان در سوریه اتفاق جالب افتاد. همه مساجد سنی اعلام کردن عید فطر شده است ما هم که گشنه و خسته بودیم شروع کردیم به خوردن با چه فزع و جزعی...
بعد یه مقدار از بسته های شیرینی و آجیل های جیره جنگی برداشتم و رفتم تو سنگر برادران ارتش سوریه، ارتش سوریه هم معمولا آدم های مفیدی نیستن؛ خواستم مثلا کار فرهنگی کنم. باز کردم و گفتم عیدتون مبارک و بهشون تعارف کردم گفتند روزه ایم. گفتم : بابا الان مساجد خودتون اعلام کردن که عیده! گفتند: ما از دفتر سید قائد - آن ها به مقام معظم رهبری میگن سید قائد - در زینبیه پرسیدیم گفتند فردا عیده...
زدم توی سرم و به خودم گفتم توی سوریه حرف های مفتی های خودشون رو قبول ندارند و میگن سید قائد گفته فردا عیده و ما خیلی راحت دیدیم سنی ها شروع کردن به خوردن و تبریک عید میگن ما هم خوردیم...
اندیشه بسیجی و اندیشه های دفاع مقدس و اندیشه شهدا به اونجا تزریق شده است،بچه های حزب ا...، بچه های سوریه، بچه های زینبیون عاشق مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) هستند و با یه عکس آقا در خانه شان خون می دهند.
خاطراتی از شهید مصطفی صدرزاده
#خاطرات_شهدا🕊
✨در مرام من نیست!
🍃شهید جنتی فرمانده لشکر زینبیون بود. دو نفر از دوستانش برای بُردنِ طرح آزادسازی منطقهای، نزد محمد در اتاقش رفتند؛ گویا هوا هم بسیار گرم بود. وقتی با کولرِ خاموشِ اتاق وی مواجه میشوند، میپرسند حاجی چرا کولر گازیات را روشن نمیکنی؟ محمد هم میگوید: بچهها نزدیک خط زیر آفتاب میجنگند! در مرام من نیست زیر کولر بمانم و بچههایم در گرما باشند.
#شهید_محمد_جنتی
#سالروز_شهادت
🌷شهدا امنیت امروز را بیشتر احساس میکنیم
شرمنده ایم که قدر شما رانمیدانیم
هدیه کنیم نثار ارواح مطهرشان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
✨ 🇮🇷
کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد.
می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود.
الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
#خاطرات_شهدا
شهید حسین قجه ای🌷
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
📌خاطره ای از شهید"مصطفی صدرزاده"
🔸بعضی آقایان وقتی وارد خانه میشوند و محیط خانه را نامرتب میبینند یا متوجه میشوند که غذا آماده نیست، اعتراض میکنند.
🔹مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچهداری نمیتوانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم، وقتی مصطفی وارد میشد از او عذرخواهی میکردم
▪️از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت: تو وظیفهای نداری که برای من غذا درست کنی، تو وظیفهای نداری که خانه را مرتب کنی، این وظیفه من است و حتما من اینجا کم کاری کردم
▫️بعد با خنده به او میگفتم: پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟ مصطفی هم پاسخ میداد: وظیفه تو فقط تربیت بچههاست،
🔻بقیه کارهای خانه وظیفه من است اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام میدهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد.
"زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود"
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_شهدا
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
🔰 #خاطرات_شهدا
🔹صبر فرمانده...
در جوّ آن روز کردستان خنده رو بودن واقعا نوبر بود. مسئول باشی و هزار تا کار برعهده ات باشد و هزار جای کارت لنگ بزند و هزار جور حرف بهت بگویند و هر روز خبر شهادت یکی از بچه هایت را برایت بیاورند و چند بار در روز بخواهی نفراتت را ازکمین ضدّ انقلاب دربیاوری و نخوابی و نقشه بکشی و سازمان دهی بکنی و دست آخر هنوز بخندی، واقعا که هنر می خواهد
🔹 بعضی ازبچه ها توی اوقات استراحت، جدول درست می کردند توی یکی از این جدول ها نوشته بود مردی که همیشه می خندد. جوابش یازده حرف بود. یکی با مداد توش نوشته بود محمد بروجردی.
🔹بقیه هم یاد گرفته بودند؛ از این جدول ها درست می کردند. می نوشتند توپ روحیه، مسیح کردستان، بابای بسیجی ها...
📚منبع : کتاب یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 42
🌷شهید محمد بروجردی🌷
https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
✨خیلی داشت ازش خون میرفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم..
رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد!
گفت: اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم
و بعد از چند دقیقه، #شهید شد🕊
#شهید_سجاد_عفتی
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #یاسین_رحیمی
♨️کــارتِ عابــر بانــک
💙مادر شهید روایت میکند: یاسین اجازه نمیداد هیچکس از کار خِیری که انجام میداد، خبردار شود. به همین خاطر هم هیچکس از رفتنِ او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود.
❤️یادم میآید برای عید خرید کرده بود و چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، رانندهای که میوهها را بُرده بود، تعریف میکرد که یاسین آن میوهها را برای یک خانوادهی بیبضاعت و چند یتیم فرستاده بود.
💙بعد از چند روز فهمیدیم که یاسین، کارت عابر بانکش را به یک خانواده بیبضاعت داده بوده و هرماه، مَبلغی برای گذرانِ زندگی آنها به کارت واریز میکرده است؛ مبلغی که شاید تمامِ حقوق ماهانهاش بود.
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📌شناسنامهای با عطر شهادت
🔸یادم میآید یک روز که از دانشگاه آمده بودم، داخل اتاقش نشسته بود. صدایم کرد و عکسی نشانم داد.
🔹گفت: «ببین چقدر قشنگه!»عکس، صفحه اول شناسنامهی شهید خلیلی بود.
▪️به او گفتم: «چه چیزیاش قشنگ است؟ شناسنامه است دیگر!»
▫️با لبخند گفت: «دقت نکردی! ببین چه مهری روی صفحه خورده!»
🔻وقتی دقت کردم، دیدم با رنگ قرمز نوشتهاند:«به فیض شهادت نائل آمد...»من هم لبخند زدم... ♥
راوی: خواهر شهید محمدرضا دهقان امیری
#خاطرات_شهدا
#شهیدمحمدرضادهقانامیری