eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
「يا مَنْ‌ يُعْطی‌ مَنْ‌ سَئَلَهُ..」 ای‌ آنكه‌ به‌ هركه‌ از او بخواهد می‌بخشد 「يا مَنْ‌ يُعْطی‌ مَنْ‌ لَمْ‌ يَسْئَلْهُ」 ای‌ آنكه‌ به‌ هركه‌ از او نخواهد‌ و اورا نشناسد نيز می‌بخشد..🤍 🌱
انا لله و اناالیه راجعون شهادت فرماندهان ارشد سپاه (حاج صادق و حاج غلام) در سوریه را تسلیت عرض میکنیم. نکته: در اوایل انقلاب ترور خیلی زیاد بود الان هم زیاد شده، به یاری خدا و امام زمان عج پیروز اصلی این میدان فرزندان امیرالمومنین علی علیه السلام خواهند بود. یاحیدر
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
انا لله و اناالیه راجعون شهادت فرماندهان ارشد سپاه (حاج صادق و حاج غلام) در سوریه را تسلیت عرض میکن
🔻اسامی شهدا به شرح ذیل می باشد شهید صادق امید زاده شهید سعید محمودوند شهیدسعید کریمی شهید پیمان(نام جهادی) شهید محمدی ـــــــــــــــــــــــ
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
انا لله و اناالیه راجعون شهادت فرماندهان ارشد سپاه (حاج صادق و حاج غلام) در سوریه را تسلیت عرض میکن
بیانیه سپاه پاسداران در پی حمله رژیم صهیونیستی به دمشق روابط عمومی کل سپاه: 🔹بار دیگر رژیم جنایتکار صهیونیستی اقدام به تجاوز به شهر دمشق پایتخت کشور سوریه نمود و طی حمله هوایی جنگنده‌های رژیم متجاوز و غاصب تعدادی از نیروهای سوری و ۴ تن از مستشاران نظامی جمهوری اسلامی ایران به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🔹اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.
🌷 امروز مهمان شهید والامقام عباس اردستانی هستیم 🌷 تاریخ تولد: روز عاشورا ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: روز اربعین ۲۸ / ۹ / ۱۳۵۹ محل تولد: شهر ری محل شهادت: سر پل ذهاب 💠همرزم شهید نقل می کند سر تا سر منطقه عملياتی مين گذاری شده بود با كوشش ساير دوستان موفق شديم حدود 200 عدد مين را خنثی كنيم عباس هم به كمک ما آمده بود. 🔹بعد از مدتی چاشنی يكی از مين ها در دست او منفجر شد و به دنبال آن انگشتان دست او قطع شدهمرزمان از او ميخواهند تا به بهداری برگردد اما او می‌گوید: بچه‌ها به کمک احتیاج دارند من خجالت می‌كشم برای از دست دادن انگشتانم به بهداری بروم.» 🔹شهید اردستانی وقتی دستمال را به انگشتان خود بست به شوخی رو به دوستانش کرد و گفت:« من وقتی به بهداری می‌روم كه لااقل سرم جدا شده باشد.» 💠چند ساعت بعد از حرف عباس موج حاصل از انفجار توپ باعث شد همگی به‌ روی زمین بیفتیم بعد از لحظاتی از جای خود تكانی خوردم سرم خیلی سنگین بود در اولين نگاه ديدم سر عباس بر اثر اصابت تركش توپ از هم پاشيده شده است و میهمان سفره‌ی ابا عبدالله حسین (ع) شد 🔹 پنج سال بعد برادر كوچك‌ترش محمد حسن اردستانی نيز در منطقه سليمانيه آسمانی شد. https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
🔹محمدحسن در آخرين اعزامش به مادر گفته بود بايد خوشحال باشی كه اگر من شهيد شدم، 💠دست راستت را عباس می‌گيرد و دست چپ را هم من می‌گيرم و تو را به بهشت می‌بريم. جالب است كه مادرشهید درست چند روز قبل از فوتش در سال 82 خواب می‌بيند كه عباس و محمد حسن دستش را گرفته‌اند و او را با خود می‌برند 🔹 چند روز بعد هم كه به رحمت خدا رفت وصيت كرده بود او را بين بچه‌هايش دفن كنند كه به خواست خدا اين امر صورت گرفت و پيكر مادرشهیدان در قطعه 25 دفن شد.  🔹الان دست راستش عباس در قطعه 24 است و دست چپش هم محمد حسن قرار دارد. 🌹شادی روح طیبه شهدا صلوات 🌹 https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی ما به شفاعتت طمع داریم 😭 سردار ما به لبخندت در قیامت طمع داریم شهید عزیزم دعایمان کنید تا لایق شفاعت شما باشیم https://eitaa.com/Shahid_ebrahim_hadi3
4_5783045401024138844.mp3
6.18M
🎧 ترجمه صفحه 51 قرآن کریم: 🌹هدیه به محضر حضرت بقیه الله الاعظم روحنافداک 🌹 🕊به نیابت از 🕊 ▫️ ناتوانی اموال و اولاد انسان‌های بی‌دین در برابر خشم خدا. ▫️ مجازات جهنم، سزای اعمال بی‌دین‌ها ▫️ جهنم، پذیرای ورود دسته جمعی انسان‌های بی‌دین. ▫️ کمک خداوند در جنگ بدر به لشکر اسلام. ▫️ دنیا، محل زندگی زودگذر و خوشی‌های ناچیز. ▫️ خوشی‌های موقت و زودگذر: فرزندان و زنان زیبا، داشتن طلا و نقره، وسیله‌ی نقلیه و گله‌ی دام و مزرعه https://eitaa.com/joinchat/3347251394Cd8846c59bbhttps://rubika.ir/qurandelan
📚 زندگینامه 🌷 💠قسمت نوزدهم: بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. از اتاق عمل که بیرون می آوردنش نیمه هوشیار شروع می کرد به حرف زدن: "شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس می شود. بگذار خوب بشوم، می رویم آنجا و من بالأخره پزشکی می خوانم." عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود. چند بار پیش آمد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده. یک بار بهش گفتم: + ایوب نگو، چیزی از عملت نگذشته صبر کن شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود. دکتر که آمد بالای سرش از اتاق آمدم بیرون تا نماز بخوانم. وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود. بدون اینکه ایوب را بیهوش کند با چاقوی جراحی، گوشت های فاسد را بریده بود. و کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون... ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. ایوب از حال رفته بود که پرستارها برای تزریق مسکنِ قوی آمدند. 😢 دوست نداشت کسی جز من کنارش باشد. مادرش هم خیلی اصرار کرد، اما ایوب قبول نکرد. ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش، همیشه کتاب بود. از هر موضوعی،کتاب می خواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه هم آن را زمین نگذاشته بود. گفتم: + دیر وقت است نمیخوابی؟ سرش را بالا انداخت + مگر دنبالت کرده اند؟ سرش توی کتاب بود. _ باید این را تا صبح تمام کنم. صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود. با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود. تا دوساعت بعد هنوز جای دو تا فرورفتگی کوچک، بالا و پایین چشم هایش باقی مانده بود. با همین اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد. آن روزها در دانشگاه آزاد تبریز زبان انگلیسی می خواند. گفتم: + تو استعدادش را داری که دانشگاه دولتی قبول شوی. ایوب دوباره کنکور داد. کارنامه قبولیش که آمد برای زهرا پستش کردم. او برای ایوب انتخاب رشته کرد. ایوب زنگ زد تهران. _ چه خبر از انتخاب رشته ام؟ + تو کاری نداشته باش داداش ایوب، طوری زده ام که تهران قبول شی. قبول شد. مدیریت دولتی دانشگاه تهران. بالأخره چند سال خانه به دوشی و رفت و آمد بین تهران و تبریز، تمام شد. برای درس ایوب آمدیم تهران. ایوب مهمان خیلی دوست داشت. در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود. دوستان و فامیل برای دیدن ایوب آمده بودند. ایوب با هیجان از خاطراتش می گفت. مهمانها به او نگاه می کردند و او مثل همیشه فقط به من... قبلاً هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش معذب می شوم و احساس می کنم با این کارش به باقی مهمان ها بی احترامی می کند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت. آخر سر با چشم و ابرو به او اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من از خجالت سرخ شدم. بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم ♦️ادامه دارد...
📚 زندگینامه 🌷 💠قسمت بیستم: روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب امتحان داشت، این بار کنارم بود. خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان. وقتی برگشت محمد حسن به دنیا آمده بود. حسن اسم برادرِ شهید ایوب بود. چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود. هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر. برایم جگر به سیخ می کشید و لای نان می گذاشت. لقمه ها را توی هوا می چرخاند و با شیطنت می خندید.😊 تا لقمه به دستم برسد. می گفت: "خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای تو درست کردم، نخیر. همه اش برای بچه است. به تلفن های وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم. حال تک تک مارا می پرسید. هرجا که بود، سر ظهر و برای نهار خودش را میرساند خانه. صدای بی وقت موتورش هم یعنی دلش تنگ شده و حضوری آمده حالمان را بپرسد. وقتی از پله ها بالا می آمد، اگر خانم نصیری، همسایه مان توی راهرو بود، نصف خبرهای خودش و محل کارش را برای او می گفت. به بالا که می رسید من می دانستم درباره ی چه اتفاقاتی از او سؤال کنم. ☺️ دم در می ایستاد و لیوان آبی می خورد و می رفت. می گفتم: + "تو که نمیتوانی یک ساعت دل بکنی، اصلاً نرو سر کار" شب ها که برمی گشت، کفشش را در می آورد و همان جلوی در با بچه ها سرو کله میزد. لم میداد کنار دیوار و پشت سر هم می گفت: که چای و آب می خواهد. لیوان لیوان چای می خورد. برای همین فلاسک گذاشته بودم تا هر وقت اراده کند، چای حاضر باشد. می گفت: "دلم می خواهد تو آب دستم بدهی. از دست تو مزه ی دیگری می دهد. می خندیدم: + "چرا؟مگر دستم را توی آن آب میشویم؟ از وقتی محمد حسن راه افتاده بود کارم زیادتر شده بود. دنبال هم می کردند و اسباب بازی هایشان را زیر دست و پا می ریختند. آشغال ها را توی سطل ریختم. ایوب آمد کنار دیوار ایستاد. سرم را بلند کردم. اخم کرده بود. گفتم: "چی شده؟" گفت: "تو دیگر به من نمیرسی...اصلاً فراموشم کرده ای.... + منظورت چیست؟ _ من را نگاه کن. قبلاً خودت سر و صورتم را صفا می دادی. مو و ریشش بلند شده بود. روی موهای نامرتب خودم دست کشیدم + "خیلی پر توقع شده ای، قبلاً این سه تا وروجک نبودند. حالا تو باید بیایی و موهای من را مرتب کنی. 😍 ♦️ادامه دارد...
🌹 تصویر شهدای امروز در سوریه ان شاء الله بهم لاحقون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️ 👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب، قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو، دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده، جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...      ا‍❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨‌ 💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم 💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞 ❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨‌ 👆🏼وبــــراے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔 ا‍❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨ 💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم 💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ  بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ  وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ  الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة  وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً  وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ  اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ  فــــیها طــــویلا...💓 ❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟 یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ، هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند... 🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤 💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان 💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید 💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ عَلی الحُــسین وَ عَلی عَلی بنِ الحُسین وَ عَــــلی اَولادِ الـحُـسین وَ عَـــلی اَصحابِ الحُسین ♥️ @Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، 🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، 🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، 🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، 🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید صلوات🌹 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨ @Shahid_ebrahim_hadi3
به‌ چه‌ مشغول‌ کنم‌ دیده‌ و دل‌ را‌ که‌ مدام دل‌ تو را‌ می‌طلبد، دیده‌ تو را‌ می‌جوید ...💜🌿
💎امام علی علیه السلام: قلُوبُ اَلْعِبَادِ اَلطَّاهِرَةُ مَوَاضِعُ نَظَرِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ إِلَيْهِ دل هاى پاك بندگان، نظرگاه هاى خداوند سبحان است. پس هر كه دلش را پاك سازد خداوند به آن بنگرد 📗غرر الحكم، ح 6777
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸چرا تصمیم نمیگیریم جز 313 نفر باشیم؟ 🎙استاد رائفی پور اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ «همه چی رو بسپار به خدا»